مترادف سرحددار : مرابط، مرزبان، مرزدار
سرحددار
مترادف سرحددار : مرابط، مرزبان، مرزدار
مترادف و متضاد
مرابط، مرزبان، مرزدار
فرهنگ فارسی
( صفت ) حاکم و نگهبان سر حد مرزدار .
فرهنگ معین
( ~ . حَ ) [ فا - ع . ] (ص فا. ) مرزبان .
لغت نامه دهخدا
سرحددار. [س َ ح َ ] ( نف مرکب ، اِ مرکب ) مرزدار. ( فرهنگستان ).
فرهنگ عمید
مٲمور نظامی که برای نگاهبانی و مراقبت در مرز کشور گماشته می شود، مرزدار.
پیشنهاد کاربران
کیا، مرزدار، مرزبان
کیا
صاحب طرف. [ ح ِ طَ ] ( ص مرکب، اِ مرکب ) مرزبان. سرحددار. کنارنگ : و مرزبان صاحب طرفان را خوانده اند. . . ( مجمل التواریخ و القصص ) . و هنگام حرکت جماعتی از صاحب طرفان که بر سبیل نوا موقوف بودند. ( جهانگشای جوینی ) .
کلمات دیگر: