مترادف تسلی : بی غمی، دل جویی، دلداری، دلسوزی، سلوت، تسلیت، آرامش یافتن
برابر پارسی : دلداری، دل آرامی، همدردی
consolation
بیغمی، دلجویی، دلداری، دلسوزی، سلوت
تسلیت
آرامشیافتن
۱. بیغمی، دلجویی، دلداری، دلسوزی، سلوت
۲. تسلیت
۳. آرامشیافتن
طالب آملی (از آنندراج ).
صائب (از آنندراج ).
اسیر (از آنندراج ).
طاهر وحید (از آنندراج ).
علی نقی کمره (از آنندراج ).
تسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (ع مص ) سلوت افتادن و واشدن اندوه و تاریکی و آنچه بدان ماند. (مجمل اللغة) (سلوف اسلوت ؟) افتادن و واشدن انبوه (اندوه ؟) و تاریکی و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). واشدن اندوه . (دهار). خورسند و بی غم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دلخوشی یافتن و خوش عیش شدن . (آنندراج ). انکشاف هم ّ. (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد): اسلاه ُ عنه فتسلی ؛ بی غم کرد او را، پس بی غم گردید. (منتهی الارب ). || به تکلف خود را آرام نمایاندن . (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلا شود.
تسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) ابوالحسن پسر میرزا جعفر از سادات شیراز معروف به دست غیب است و تولیت امامزاده محمد بدست نیاکان او بود. ابتدا در شیراز و سپس به اصفهان نزد حکیم هدایت تحصیل کرد و بعراق سفر کرد و با حکیم صدرالدین الهی به حج رفت . و رجوع به الذریعه ج 9 ص 170 شود.
(از قاموس اعلام ترکی ).
۱. خرسندی یافتن؛ آرام یافتن از اندوه؛ خرسند و بیغم شدن.
۲. بیغمی؛ بیاندوهی.
〈 تسلی دادن: (مصدر متعددی) دلجویی کردن از شخص عزادار و ماتمزده و غمواندوه او را تخفیف دادن.
کم شدن اندوه
دل آرام