کلمه جو
صفحه اصلی

تسلی


مترادف تسلی : بی غمی، دل جویی، دلداری، دلسوزی، سلوت، تسلیت، آرامش یافتن

برابر پارسی : دلداری، دل آرامی، همدردی

فارسی به انگلیسی

consolation


consolation, solace, comfort

فارسی به عربی

تعزیة

مترادف و متضاد

بی‌غمی، دل‌جویی، دلداری، دلسوزی، سلوت


تسلیت


آرامش‌یافتن


consolation (اسم)
خوشی، تسلیت، تسلی، دلداری

۱. بیغمی، دلجویی، دلداری، دلسوزی، سلوت
۲. تسلیت
۳. آرامشیافتن


فرهنگ فارسی

خرسندی یافتن، خرسندوبی غم شدن، بی اندوهی
۱-( مصدر ) آرام یافتن از اندوه خشنودی ( اندک ) یافتن .۲- خشنودی ( اندک ) جمع : تسلیات .
ابوالحسن پسر میرزا جعفر سادات شیراز معروف به دست غیب است و تولیت امامزاده محمد بدست نیاکان او بود .

فرهنگ معین

(تَ سَ لِّ ) [ ع . ] (مص ل . ) از اندوه رها شدن .

لغت نامه دهخدا

تسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (ع اِ) بی غمی و خرسندی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || (ص ) دلخوش و خوش عیش ، مجاز است . (آنندراج ). آسوده . مطمئن . خشنود. شادکام :
مگر نسیم چمن همره آورد، ورنی
مشام شوق تسلی به جذب بو نشود.

طالب آملی (از آنندراج ).


زحسن شوخ تسلی مشو به دیدن خشک
گلی که میرود از دست ازو گلاب مگیر.

صائب (از آنندراج ).


هرگز آهوی نگاه تو نشد رام اسیر
دل خود را به چه صیاد تسلی دارد.

اسیر (از آنندراج ).


اگر چنانکه تسلی به حرف من نشوی
برم ز دست تو افغان به خسرو آفاق .

طاهر وحید (از آنندراج ).


دلم بوصل تسلی نبود زآنکه تمام
گل وصال ترا بوی از جدایی بود.

علی نقی کمره (از آنندراج ).


و رجوع به تسلا و تسلی و ترکیبات آن شود.

تسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (ع مص ) سلوت افتادن و واشدن اندوه و تاریکی و آنچه بدان ماند. (مجمل اللغة) (سلوف اسلوت ؟) افتادن و واشدن انبوه (اندوه ؟) و تاریکی و آنچ بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی ). واشدن اندوه . (دهار). خورسند و بی غم شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). دلخوشی یافتن و خوش عیش شدن . (آنندراج ). انکشاف هم ّ. (متن اللغة) (اقرب الموارد) (المنجد): اسلاه ُ عنه فتسلی ؛ بی غم کرد او را، پس بی غم گردید. (منتهی الارب ). || به تکلف خود را آرام نمایاندن . (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلا شود.


تسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) ابوالحسن پسر میرزا جعفر از سادات شیراز معروف به دست غیب است و تولیت امامزاده محمد بدست نیاکان او بود. ابتدا در شیراز و سپس به اصفهان نزد حکیم هدایت تحصیل کرد و بعراق سفر کرد و با حکیم صدرالدین الهی به حج رفت . و رجوع به الذریعه ج 9 ص 170 شود.


تسلی. [ ت َ س َل ْ لی ] ( ع مص ) سلوت افتادن و واشدن اندوه و تاریکی و آنچه بدان ماند. ( مجمل اللغة ) ( سلوف اسلوت ؟ ) افتادن و واشدن انبوه ( اندوه ؟ ) و تاریکی و آنچ بدان ماند. ( تاج المصادر بیهقی ). واشدن اندوه. ( دهار ). خورسند و بی غم شدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). دلخوشی یافتن و خوش عیش شدن. ( آنندراج ). انکشاف هم . ( متن اللغة ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ): اسلاه ُ عنه فتسلی ؛ بی غم کرد او را، پس بی غم گردید. ( منتهی الارب ). || به تکلف خود را آرام نمایاندن. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به تسلا شود.

تسلی. [ ت َ س َل ْ لی ] ( ع اِ ) بی غمی و خرسندی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ( ص ) دلخوش و خوش عیش ، مجاز است. ( آنندراج ). آسوده. مطمئن. خشنود. شادکام :
مگر نسیم چمن همره آورد، ورنی
مشام شوق تسلی به جذب بو نشود.
طالب آملی ( از آنندراج ).
زحسن شوخ تسلی مشو به دیدن خشک
گلی که میرود از دست ازو گلاب مگیر.
صائب ( از آنندراج ).
هرگز آهوی نگاه تو نشد رام اسیر
دل خود را به چه صیاد تسلی دارد.
اسیر ( از آنندراج ).
اگر چنانکه تسلی به حرف من نشوی
برم ز دست تو افغان به خسرو آفاق.
طاهر وحید ( از آنندراج ).
دلم بوصل تسلی نبود زآنکه تمام
گل وصال ترا بوی از جدایی بود.
علی نقی کمره ( از آنندراج ).
و رجوع به تسلا و تسلی و ترکیبات آن شود.

تسلی. [ ت َ س َل ْ لی ] ( اِخ ) تخلص ابراهیم شیرازی شاعر متأخر ایران است ، وی به هندوستان سفر کرد. از اوست :
در پریشانی اگر حالم چنین خواهد گذشت
آهم از افلاک و اشکم از زمین خواهد گذشت.
( از قاموس اعلام ترکی ).

تسلی. [ ت َ س َل ْ لی ] ( اِخ ) تخلص میرزا معصوم استرابادی از شاعران متأخر ایران است. از اوست :
آنچنان کز صفر گردد رتبه اعداد بیش
پایه این ناکسان از هیچ بالا رفته است.
( از قاموس اعلام ترکی ).
و رجوع به الذریعه ج 9 ص 170 شود.

تسلی. [ ت َ س َل ْ لی ] ( اِخ ) ابوالحسن پسر میرزا جعفر از سادات شیراز معروف به دست غیب است و تولیت امامزاده محمد بدست نیاکان او بود. ابتدا در شیراز و سپس به اصفهان نزد حکیم هدایت تحصیل کرد و بعراق سفر کرد و با حکیم صدرالدین الهی به حج رفت. و رجوع به الذریعه ج 9 ص 170 شود.

تسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) تخلص ابراهیم شیرازی شاعر متأخر ایران است ، وی به هندوستان سفر کرد. از اوست :
در پریشانی اگر حالم چنین خواهد گذشت
آهم از افلاک و اشکم از زمین خواهد گذشت .

(از قاموس اعلام ترکی ).



تسلی . [ ت َ س َل ْ لی ] (اِخ ) تخلص میرزا معصوم استرابادی از شاعران متأخر ایران است . از اوست :
آنچنان کز صفر گردد رتبه ٔ اعداد بیش
پایه ٔ این ناکسان از هیچ بالا رفته است .

(از قاموس اعلام ترکی ).


و رجوع به الذریعه ج 9 ص 170 شود.

فرهنگ عمید

۱. خرسندی یافتن، آرام یافتن از اندوه، خرسند و بی غم شدن.
۲. بی غمی، بی اندوهی.
* تسلی دادن: (مصدر متعددی ) دلجویی کردن از شخص عزادار و ماتم زده و غم واندوه او را تخفیف دادن.

۱. خرسندی یافتن؛ آرام یافتن از اندوه؛ خرسند و بی‌غم شدن.
۲. بی‌غمی؛ بی‌اندوهی.
⟨ تسلی دادن: (مصدر متعددی) دلجویی کردن از شخص عزادار و ماتم‌زده و غم‌واندوه او را تخفیف دادن.


دانشنامه عمومی

کم شدن اندوه


فرهنگ فارسی ساره

دل آرام


دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تسلی (شاعران). تَسَلّی، تخلص چند شاعر پارسی زبان ایران و هند در سده های ۱۱-۱۳ق/۱۷-۱۹م است.
میرمحمدمعصوم تسلی استرابادی (سدۀ ۱۱ق)، فرزند میرمحمدامین معروف به میرلوحی یا میرجی.
منزوی، خطی مشترک، ج۷، ص۹۵۲.
تسلی اصفهانی، فرزند اوحدالدین حسینی بلیانی. وی در دورۀ جهانگیر (۱۰۱۳-۱۰۳۷ق)، به هند رفت، مدتی در آن جا زندگی کرد، ولی بار دیگر به ایران بازگشت و در کاشان اقامت گزید.
گلچین معانی، احمد، کاروان هند، ج۱، ص۲۱۸، مشهد، ۱۳۶۹ش.
ابوالحسن تسلی شیرازی فرزند میرزاجعفر، از سادات دستغیب شیراز است.وی مدتی در خدمت ابوالوالی به تحصیل پرداخت، پس از آن به اصفهان و سپس به عتبات رفت و بار دیگر به شیراز بازگشت. از او ابیاتی در تذکره ها نقل شده است.
صبا، محمدمظفرحسین، تذکرۀ روز روشن، ج۱، ص۱۵۱، به کوشش محمدحسین رکن زادۀ آدمیت، تهران، ۱۳۴۳ش.
...

پیشنهاد کاربران

کسی را تَسَلییدن
همدردیدن با کسی.
کسی را دلاراماندن.
با کسی دلداریدن.

آرامش دادن

آرامش دادن، کاستن از اندوه

آرامش دلدن

دلداری

نمونه:
مرگ این جوان آگاه را دلداری می دهم . . .

https://www. behzadbozorgmehr. com/2013/10/blog - post_8901. html

آرامش

آرامش دادن.
از اندوه رها شدن

آرامش دادن ، کاستن از اندوه کسی



کلمات دیگر: