کلمه جو
صفحه اصلی

ترفند


مترادف ترفند : تزویر، چاره، حیله، دروغ، شعبده، فریب، مکر، سخن بیهوده، محال

فارسی به انگلیسی

art, artifice, device, dodge, expediency, expedient, game, gamesmanship, maneuver, manoeuvre, ploy, policy, ruse, scheme, shift, strategy, stunt, subterfuge, tactics, trick, wile


فارسی به عربی

أُحْبُولَة ، اِحْتیالٌ

مترادف و متضاد

سخن بیهوده


محال


تزویر، چاره، حیله، دروغ، شعبده، فریب، مکر


۱. تزویر، چاره، حیله، دروغ، شعبده، فریب، مکر
۲. سخن بیهوده
۳. محال


فرهنگ فارسی

مکر، حیله، تزویر، دروغ، سخن بیهوده، ترکند
( صفت ) ۱- بیهوده محال . ۲- ( اسم ) تزویر مکر حیله.

فرهنگ معین

(تَ فَ ) ۱ - (ص . ) بیهوده . ۲ - (اِ. ) تزویر، حیله .

لغت نامه دهخدا

ترفند. [ ت َ ف َ ] ( اِ )محمد معین در حاشیه برهان آرد: از اوستایی ترپ ، ترفیات ( دزدیدن ، با تقلب سرقت کردن )، پهلوی ترفتینیتن ( به حیله ربودن )، هندی باستان ترپ -، تراپته ( انتقال یافتن ، تغییر دادن )، قیاس کنید با تره پو ی یونانی ، در فارسی ترب ( حیله و مکر ) - انتهی. دروغ و تزویرو مکر و حیله باشد. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تزویر و دروغ و مکر بود. ( فرهنگ جهانگیری ). تزویر و مکر و حیله و زرق. ( اوبهی ). دروغ. ( صحاح الفرس ). زرق. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
خسروانی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88 ).
ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی
هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند.
کسائی.
مر مرا ای دروغگوی سترگ
تالواسه گرفت از این ترفند.
خفاف.
یکی مهره باز است گیتی که دیو
ندارد به ترفند او هیچ تیو.
عنصری.
مکر و ترفندت کنون از حد گذشت
شرم دار اکنون از این ترفند چند.
ناصرخسرو.
چون خود نکنی چنانکه گویی
پند توبود دروغ و ترفند.
ناصرخسرو.
نخستین پند خود گیر از دل خویش
وگرنه نیست پندت جز که ترفند.
ناصرخسرو.
گر اهل عهد و پیمانی از اهل خاندانی تو
وگر زین خانه بیرونی بر افسونی و ترفندی.
ناصرخسرو.
پس چه کفارت این چه کفر بود
یا چه بیهوده باشد و ترفند؟
انوری ( از شرفنامه منیری ).
به تلبیس دست ابلیس فروبستی و به ترفند پای دیو در بندکردی. ( سندبادنامه ص 238 ). || محال. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88 ) ( اوبهی ) ( صحاح الفرس ) ( فرهنگ اسدی نخجوانی ). || ترفنده. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( شرفنامه منیری ). سخن بیهوده. ( لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88 ). بیهوده. ( برهان ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ جهانگیری ) :
با هنر او همه هنرها یافه
با سخن او همه سخنها ترفند.
فرخی ( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88 ).
آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.
امیر معزی.
نزد من قبله دوست ، عقل و وفاست
هرچه زین بگذری همه ترفند.
سنایی.

ترفند. [ ت َ ف َ ] (اِ)محمد معین در حاشیه ٔ برهان آرد: از اوستایی ترپ ، ترفیات (دزدیدن ، با تقلب سرقت کردن )، پهلوی ترفتینیتن (به حیله ربودن )، هندی باستان ترپ -، تراپته (انتقال یافتن ، تغییر دادن )، قیاس کنید با تره پو ی یونانی ، در فارسی ترب (حیله و مکر) - انتهی . دروغ و تزویرو مکر و حیله باشد. (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تزویر و دروغ و مکر بود. (فرهنگ جهانگیری ). تزویر و مکر و حیله و زرق . (اوبهی ). دروغ . (صحاح الفرس ). زرق . (فرهنگ اسدی نخجوانی ) :
این چه ترفند است ای بت که همی گوید خلق
که سقر باشد فرجام ترا مستقرا.
خسروانی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88).
ای آنکه جز از شعر و غزل هیچ نخوانی
هرگز نکنی سیر دل از تنبل و ترفند.

کسائی .


مر مرا ای دروغگوی سترگ
تالواسه گرفت از این ترفند.

خفاف .


یکی مهره باز است گیتی که دیو
ندارد به ترفند او هیچ تیو.

عنصری .


مکر و ترفندت کنون از حد گذشت
شرم دار اکنون از این ترفند چند.

ناصرخسرو.


چون خود نکنی چنانکه گویی
پند توبود دروغ و ترفند.

ناصرخسرو.


نخستین پند خود گیر از دل خویش
وگرنه نیست پندت جز که ترفند.

ناصرخسرو.


گر اهل عهد و پیمانی از اهل خاندانی تو
وگر زین خانه بیرونی بر افسونی و ترفندی .

ناصرخسرو.


پس چه کفارت این چه کفر بود
یا چه بیهوده باشد و ترفند؟

انوری (از شرفنامه ٔ منیری ).


به تلبیس دست ابلیس فروبستی و به ترفند پای دیو در بندکردی . (سندبادنامه ص 238). || محال . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88) (اوبهی ) (صحاح الفرس ) (فرهنگ اسدی نخجوانی ). || ترفنده . (برهان ) (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ). سخن بیهوده . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88). بیهوده . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (فرهنگ جهانگیری ) :
با هنر او همه هنرها یافه
با سخن او همه سخنها ترفند.

فرخی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 88).



آری چو سخنهای جفای تو شنودم
در گوش نگیرم سخن یافه و ترفند.

امیر معزی .



نزد من قبله دوست ، عقل و وفاست
هرچه زین بگذری همه ترفند.

سنایی .


جز مدح تو ترفند بود هرچه نویسم
کردم قلم از نامه ٔ ترفند شکسته .

سوزنی .


بشعرترفند از ترف بودم و رخبین
به پند و حکمت اکنون چو شکّر و قندم .

سوزنی .


به پند و حکمت پیرانه سر بدولت تو
بود که محو شود شعرهای ترفندم .

سوزنی .


نبود در کلام تو جز عدل
نرود بر زبان تو ترفند.

فخری .


ترفنده نیز بهمین معنی است . ترونده تبدیل فا و واو است و ترکند و ترکنده نیز از تبدیلات فا و کاف است . (انجمن آرا) (آنندراج ). ترفنده و ترکند و ترکنده . (فرهنگ رشیدی ). و رجوع به همین کلمات شود.

فرهنگ عمید

۱. مکر، حیله: چون خود نکنی چنان که گویی / پند تو بُوَد دروغ و ترفند (ناصرخسرو: ۲۳ ).
۲. تزویر.
۳. دروغ.
۴. (صفت ) [قدیمی] بیهوده: با هنر او همه هنرها یافه / با سخن او همه سخن ها ترفند (فرخی: لغت نامه: ترفند ).

دانشنامه عمومی

ترفند ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
ترفند زود پولدار شو
ترفند پانزی
ترفند هرمی

واژه نامه بختیاریکا

تَفیل؛ فِند

پیشنهاد کاربران

شگرد

استراتژی

تکنیک، مهارت، توانایی، چیرگی ، توانمندی

تزویر، چاره، حیله، دروغ، شعبده، فریب، مکر، سخن بیهوده، محال، فن

گزرم کندی . . ازرم قندی. . . قوجانین فندی. . تیل ته دی تیلته. . . . فند ( فن. راز ، روموزکاری ) . ترفند ( چاره. فن. چاره ) . . بر وزن افند. وافندی تورکی است. . فند. قند. کند. مند. سند. خند. شند. وند. زند. رند. گند. بند. یند. اند. هند. چند. . تورکی است.

Trick

از فعل ترکی terpenmek به معنی حرکت کردن ، جنبیدن ، تکان خوردن ، رفتار کردن ( صورت دیگر davranmak ) گرفته شده مشتق آن کلمه terpend یا terpendi به معنی شیوه حرکت ، فن حرکت ( در مبارزات ) ، تکان خورد ، رفتار فیزیکی یا حرکتی و. . . می باشد

ترفند در اصلاح بلوچی ایده ، نظر

راهکار

از دو تکواژ پارسی ساخته شده است:
1 - پیشوند ( تَر ) بمانند تَردستی، تَرگومان و . . .
2 - فَند که از پارسی میانه به گونه ی ( فَن ) در پارسی امروزی درآمده و به عربی هم راه پیدا کرده است.

تر در کلمه تردست پیشوند نیست، که به عنوان مثال آورده شده است .
تر به عنوان یک کلمه مستقل بوده وبه معنی مرطوب ، دارای رطوبت که در ترکیب با واژه دست یک معنای اصطلاحی مجازی پیدا کرده است

با برداشت نادرست از یک تعداد معدودی کلمات جسته گریخته مثال برای پسوندی آورده می شود که موجودیت ندارد ( حداقل در مورد ترفند )

مثلا اگر به کلمه "زبردست" نظری بیندازیم آیا در این واژه "زِبَر" پیشوند می باشد؟
جواب خیر
"زبر" متشکل از دو بخش است :
۱ - زِ یا همان از که به عنوان حرف ربط به کار میرود
۲ - " بر" که واژه معنادار مستقل بوده و به معنی روی ، بر ، بالاو. . . می باشد
که در مجموع ترکیب " از بَر" را تشکیل می دهد که به معنی لغوی به معنی " از بالا ، بالا " می باشد ( زیر و زبر ) و در اصطلاح به معنی حفط کرده ، بلد و. . ( واقف و بلد به زیر و زبر کار ) می باشد که شکل دیگر آن "زِبر" می باشد.

"زبر "با معنای بلد در ترکیب با واژه دست واژه زبردست را تشکیل می دهد که به معنی "دست بلد" می باشد و به کسی گفته می شود که به اصطلاح دستش به انجام کاری بلد و آشنا عادت کرده بوده و به زیر و زبر آن واقف می باشد.

اما وقتی مثلا از پیشوند " پسا" صحبت می کنیم مورد یک پیشوند می باشد به همین خاطر است که علیرغم این که پیشوند جدیدا در فارسی قرارداد و مورد استفاده قرار گرفته درک معنای آن راحت است و کلمات زیادی از آن به عنوان مثال وجود دارد مانند :
پسامدرن ، پسافئودالیسم ، پسااسلامی ، پسانگری ( نگریستن و بررسی دوره پس از یک دور خاص ) ، پسااندیشی ( اندیشیدن و آینده نگری در مورد دوره ای پس از یک دوره خاص ) ، و. . . . .

یعنی صرفا به خاطر اینکه کلمه "ترفند" دارای بخش "فند" می باشد آن را ریشه قلمداد کرده و "تر" را پیشوند فرض کرده و سپس با آوردن مثال نادرست سعی در توجیه پیشوند بودن بخش"تر" شده است و توضیح یا توجیهی نیز در مورد معنا یا کاربرد تر داده نشده و به صورت گنگ رها شده که اگر توضیح واضحی از معنای "تر" به عنوان پیشوند بود امروز ما شاهد به کار گیری واژگان بسیاری با " تر" می بودیم همانند پیشوند "پیش" زیرا که دارای توضیح و تعریف واضح بوده و نیازی به آوردن مثال های غلط و انحرافی جهت توجیه آن نداریم .

ترفند یک واژه مشتق شده از فعل ترکی تَرپنمَک بوده که صحیح آن تَپرَنمَک ( اشکال دیگر آن : تَبرَنمَک، دَبرَنمک، دابرانماق ، داورانماق و. . ) می باشد یعنی شکل صحیح واژه "ترفند" در اصل "تَپرَند" می باشد و ما پسوندی به نام "تر" نداریم .

کلماتی از این دستور ترکی که در آن حرف "ر" و "پ" جابه جا شده است عبارتند از :
- کیپری که شده کیرپی به معنی جوجه تیغی
- کَپریج که شده کرپیج به معنی آجر
- کُپرو که شده کُرپو به معنی پل
- کیپریک که بعضا کیرپیک نیز تلفظ می شود و معنی آن ابرو است
- کُپرَه که شده کُرپه به معنی نوزاد
و. . . .

فعل "تپرنمک" نیز به همین شکل به" ترپنمک" تبدیل شده و از آن" ترپند" به دست آمده که با تغییر حرف" پ " به " ف" که آن نیز امری رایج در بسیاری از زبان ها از جمله فارسی و ترکی است به شکل " ترفند" در آمده است .


کلمات دیگر: