کلمه جو
صفحه اصلی

قیم


مترادف قیم : سرپرست، وصی، وکیل، ولی، راست

برابر پارسی : سرپرست، استور

فارسی به انگلیسی

guardian, tutor


executrix, administrator, caretaker, executor, guardian, keeper, trustee, tutelary, ward, tutor

administrator, caretaker, executor, guardian, keeper, trustee, tutelary, ward


فارسی به عربی

منفذ , ولی الامر

عربی به فارسی

ارزيابي کردن , تقويم کردن , قيمت کردن , سنجيدن , شماره يا عدد , چيزي رامعين کردن


مترادف و متضاد

سرپرست، وصی، وکیل، ولی


راست


protector (اسم)
پشتیبان، حامی، سرپرست، نگهدار، قیم، مستحفظ، سپردار، نیکدار

guardian (اسم)
پشتیبان، قیم، محافظ، نگهبان

big brother (اسم)
قیم

executor (اسم)
وصی، قیم، مامور اجرا

۱. سرپرست، وصی، وکیل، ولی
۲. راست


فرهنگ فارسی

متولی امروعهده دار آن، متولی وقف، کسی که سرپرست وعهده دارامورطفل یتیم باشد، جمع قیمت
( اسم ) جمع قیمت ( قیمه ) قیمتها ارزشها .
لقب علی مردانخان بختیاری است

فرهنگ معین

(قَ یِّ ) [ ع . ] ۱ - (ص . ) راست ، معتدل . ۲ - (اِ. ) متولی وقف . ۳ - آن که عهده دار سرپرستی کودکی یتیم است . ۴ - دلاک ، کیسه کش .

لغت نامه دهخدا

قیم. [ ق َی ْ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) سرپرست. برپادارنده کاری. حافظ و نگهبان و حامی. ( ناظم الاطباء ). کفیل. ( از اقرب الموارد ). متولی. گویند: قیم الوقف و قیم الحمام. || ( اصطلاح حقوق ) محجورین [ صغار، مجانین ، اشخاص غیررشید ] در اثر آنکه نمی توانند منافع مالی خود را در اجتماع حفظ بنمایند و رفع زیان از خود کنند قانون آنها را تحت سرپرستی دیگران گذارده است. ماده «1217» قانون میگوید: اداره اموال صغار و مجانین و اشخاص غیررشید بعهده ولی یا قیم آنان است. سرپرست محجورین عبارتند از: ولی ، وصی و قیم.قیم ، کسی است ک از طرف دادگاه برای سرپرستی محجور ونگاهداری اموال او در موردی که ولی خاص ( پدر، جد پدری ، وصی ) نداشته باشد منصوب میگردد. مطابق قانون فقطکسی را محاکم و ادارات و دفاتر اسناد رسمی به قیمومیت خواهند شناخت که نصب او مطابق قانون توسط محکمه شرع و یا از طرف محضری بعمل آمده باشد که قانوناً قائم مقام محکمه شرع محسوب میشود. مرجع صلاحیتدار طبق قانون امور حسبی با دادگاه شهرستان است و صلاحیت محکمه شرع که مواد قانون مدنی متذکر شده ، طبق قانون امور حسبی مصوب دوم تیرماه 1319 ضمناً نسخ گردیده است. ( حقوق مدنی تألیف امامی چ دانشگاه صص 283 - 284 ).
- قیم المراءة؛ زوج المراءة. ( اقرب الموارد ). || پادشاه. || رئیس. ( ناظم الاطباء ). || راست. معتدل. ( آنندراج ) ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل ). راست و درست. ( ناظم الاطباء ): دین قیم.

قیم. [ ق ُی ْ ی َ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ قائم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به قائم شود.

قیم. [ ی َ ] ( ع اِ ) ج ِ قَومة. ( منتهی الارب ). رجوع به قومة شود. || ج ِ قیمة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( آنندراج ). قیمت ها و ارزش ها. رجوع به قیمة شود. || ج ِ قامة. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به قامة شود.

قیم. [ ق َی ْ ی ِ ] ( اِخ ) لقب علی مردانخان بختیاری است. پس از مرگ نادرشاه ، علی مردانخان بختیاری به لقب قیم [ 1161 تا 1163 هَ. ق. ] ملقب گشت. ( سکه های شاهان ایران تألیف استوارت پول چ 1887 صص 53 - 55 و سازمان اداری حکومت صفوی حاشیه ص 82 ) ( فرهنگ فارسی معین ).

قیم . [ ق َی ْ ی ِ ] (اِخ ) لقب علی مردانخان بختیاری است . پس از مرگ نادرشاه ، علی مردانخان بختیاری به لقب قیم [ 1161 تا 1163 هَ . ق . ] ملقب گشت . (سکه های شاهان ایران تألیف استوارت پول چ 1887 صص 53 - 55 و سازمان اداری حکومت صفوی حاشیه ٔ ص 82) (فرهنگ فارسی معین ).


قیم . [ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) سرپرست . برپادارنده ٔ کاری . حافظ و نگهبان و حامی . (ناظم الاطباء). کفیل . (از اقرب الموارد). متولی . گویند: قیم الوقف و قیم الحمام . || (اصطلاح حقوق ) محجورین [ صغار، مجانین ، اشخاص غیررشید ] در اثر آنکه نمی توانند منافع مالی خود را در اجتماع حفظ بنمایند و رفع زیان از خود کنند قانون آنها را تحت سرپرستی دیگران گذارده است . ماده ٔ «1217» قانون میگوید: اداره ٔ اموال صغار و مجانین و اشخاص غیررشید بعهده ٔ ولی یا قیم آنان است . سرپرست محجورین عبارتند از: ولی ، وصی و قیم .قیم ، کسی است ک از طرف دادگاه برای سرپرستی محجور ونگاهداری اموال او در موردی که ولی خاص (پدر، جد پدری ، وصی ) نداشته باشد منصوب میگردد. مطابق قانون فقطکسی را محاکم و ادارات و دفاتر اسناد رسمی به قیمومیت خواهند شناخت که نصب او مطابق قانون توسط محکمه ٔ شرع و یا از طرف محضری بعمل آمده باشد که قانوناً قائم مقام محکمه ٔ شرع محسوب میشود. مرجع صلاحیتدار طبق قانون امور حسبی با دادگاه شهرستان است و صلاحیت محکمه ٔ شرع که مواد قانون مدنی متذکر شده ، طبق قانون امور حسبی مصوب دوم تیرماه 1319 ضمناً نسخ گردیده است . (حقوق مدنی تألیف امامی چ دانشگاه صص 283 - 284).
- قیم المراءة؛ زوج المراءة. (اقرب الموارد). || پادشاه . || رئیس . (ناظم الاطباء). || راست . معتدل . (آنندراج ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). راست و درست . (ناظم الاطباء): دین قیم .


قیم . [ ق ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به قائم شود.


قیم . [ ی َ ] (ع اِ) ج ِ قَومة. (منتهی الارب ). رجوع به قومة شود. || ج ِ قیمة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ). قیمت ها و ارزش ها. رجوع به قیمة شود. || ج ِ قامة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به قامة شود.


فرهنگ عمید

۱. (حقوق ) کسی که سرپرست و عهده دار امور طفل یتیم باشد.
۲. [عامیانه] متولی امر و عهده دار آن.
۳. [قدیمی] متولی وقف.
۴. (صفت ) [قدیمی] راست و معتدل.
= قیمت

۱. (حقوق) کسی که سرپرست و عهده‌دار امور طفل یتیم باشد.
۲. [عامیانه] متولی امر و عهده‌دار آن.
۳. [قدیمی] متولی وقف.
۴. (صفت) [قدیمی] راست و معتدل.


قیمت#NAME?


دانشنامه عمومی

قَیُمْ:(ghayom) در گویش گنابادی یعنی مخفی ، پنهان ، مَستور


دانشنامه آزاد فارسی

قَیّم
رجوع شود به:قیمومت

فرهنگ فارسی ساره

استور، سرپرست


دانشنامه اسلامی

[ویکی اهل البیت] قیم (اسامی و اوصاف قرآن). یکی از اوصاف قرآن «قیّم» به معنای استوار و مستقیم است.
«الْحَمْدُلِلَّهِ الَّذِی أَنزَلَ عَلَی عَبْدِهِ الْکِتَابَ وَلَمْ یَجْعَل لَّهُ عِوَجَا × قَیِّمًا لِّیُنذِرَ بَأْسًا شَدِیدًا مِن لَّدُنْهُ...»؛ ستایش خدایی را که این کتاب (آسمانی) را بر بنده خود فروفرستاد و هیچ گونه کژی در آن ننهاد؛ (کتابی) راست و درست، تا (گناهکاران را) از جانب خود به عذابی سخت بیم دهد. (سوره کهف/1-2)
در این آیه «قیّماً» صفت «الکتاب» است و با فاصله آمده و در اصل «نزل علی عبده الکتاب قیّماً» بوده است. علامه طباطبایی می فرماید: چون قرآن مشتمل بر دین قیّم است - دینی که مصالح دنیوی و اخروی انسان را تأمین کرده است؛ چنان که خود می گوید: «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ الْقَیِّمِ»؛ (سوره روم/43) - آن را به صفت «قیّم» وصف کرده اند.
برخی گفته اند قرآن را «قیّم» گفته اند؛ چون مستقیم و معتدل است و هیچ گونه افراط و تفریط، اختلاف، تناقض، تفاوت و کژی در آن وجود ندارد.

واژه نامه بختیاریکا

( قُیُم ) قایم؛ محکم

پیشنهاد کاربران

( با ی کشیده ) شکوه , آرزوی انتقام, قیم تو قنجی کند = دلت خنک شود , آرزوی انتقام گیری ات فروکش کند

ارزشمند

معنای قدیم: کیسه کش حمام
معنای جدید: سرپرست

قیم. [ ق َی ْ ی ِ ]/qayyem/
به تکیه گاه نهال یا درخت برای راست ایستادن و محافظت از آن قیم می گویند.

قدیم: کیسه کش حمام
جدید: سرپرست


کلمات دیگر: