مترادف خلجان : تپش، لرزش، اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم، آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل، محبت، عشق، مودت، پریدن چشم، به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن
خلجان
مترادف خلجان : تپش، لرزش، اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم، آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل، محبت، عشق، مودت، پریدن چشم، به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
تپش، لرزش
اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم
آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل
محبت، عشق، مودت
پریدن چشم
به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن
۱. تپش، لرزش
۲. اضطراب، دلهره، نگرانی، بیم
۳. آرزو، رغبت، خارخار، خواهش، میل
۴. محبت، عشق، مودت
۵. پریدن چشم
۶. به خاطر درآمدن، به خاطررسیدن، به ذهن خطور کردن
فرهنگ فارسی
دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاهان . دارای ۱۱٠ تن سکنه . آب آن از رودخانه گاورود و محصول آن غلات و حبوبات و توتون . شغل اهالی زراعت و قالیچه و جاجیم و پلاس بافی و راه مالرو است .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
خلجان . [ خ َ ل َ ] (ع اِمص ) مودت . محبت . عشق . (ناظم الاطباء). || خواهش . آرزو. || خارخار. || میل خاطر. رغبت . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع).
خلجان . [ خ َ ل َ ] (ع مص ) پریدن چشم . (منتهی الارب ).
خلجان. [ خ َ ل َ ] ( ع مص ) پریدن چشم. ( منتهی الارب ).
خلجان. [ خ َ ل َ ] ( ع اِمص ) مودت. محبت. عشق. ( ناظم الاطباء ). || خواهش. آرزو. || خارخار. || میل خاطر. رغبت. ( ناظم الاطباء ) ( برهان قاطع ).
خلجان. [ خ ِ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سرورود بخش اسکو شهرستان تبریز. دارای 3295 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، کشمش ، سردرختی. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی شال بافی.راه آن شوسه است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
خلجان.[ خ َ ل َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان فعله کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاه. دارای 110 تن سکنه. آب آن از رودخانه گاورود و محصول آنجا غلات ، حبوبات و توتون. شغل اهالی زراعت ، قالیچه و جاجیم و پلاس بافی و راه آن مالرو است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).
خلجان . [ خ ِ ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سرورود بخش اسکو شهرستان تبریز. دارای 3295 تن سکنه . آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات ، کشمش ، سردرختی . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی شال بافی .راه آن شوسه است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).
خلجان . [ خ ُل ْ ] (ع اِ) ج ِ خلیج . رجوع به خلیج در این لغت نامه شود. || (ص ، اِ) ج ِ اخلج . (منتهی الارب ). رجوع به اخلج در این لغت نامه شود.
فرهنگ عمید
۲. اضطراب.
دانشنامه عمومی
این روستا در دهستان باوله قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۹۵ نفر (۲۲خانوار) بوده است.