کلمه جو
صفحه اصلی

خلیق


مترادف خلیق : خوش اخلاق، خوش برخورد، خوش خو، خوش خلق، مودب، متین، مردم دار، ملایم، نرم ، سزاوار، شایسته، لایق، خوگیر، انس پذیر، مهربان، نرم خو، نیک خلق، نیکخو

متضاد خلیق : بدخلق، بداخلاق، بدخو

برابر پارسی : خوش خوی

فارسی به انگلیسی

polite, moral

مترادف و متضاد

able (صفت)
توانا، قابل، مستعد، لایق، شایسته، اماده، با استعداد، صلاحیت دار، دارای صلاحیت قانونی، خلیق

worthy (صفت)
لایق، شایسته، خلیق، فراخور، سزاوار سرزنش، سزاوار، شایان، مستحق

humane (صفت)
خلیق، مهربان، بامروت، رحیم، تهذیبی، باشفقت

polite (صفت)
خلیق، معقول، خوشخو، خوش رفتار، سر براه، با ادب، مودب، خوش معاشرت، مهذب، با نزاکت، مبادی اداب

suitable (صفت)
شایسته، خلیق، مناسب، خوب، مقتضی، سازگار، فراخور، درخورد

خوش‌اخلاق، خوش‌برخورد، خوش‌خو، خوش‌خلق، مودب، متین، مردم‌دار، ملایم، نرم ≠ بدخلق


۱. خوشاخلاق، خوشبرخورد، خوشخو، خوشخلق، مودب، متین، مردمدار، ملایم، نرم ≠ بدخلق
۲. سزاوار، شایسته، لایق
۳. خوگیر، انسپذیر
۴. مردمدار، مهربان، نرمخو، نیکخلق، نیکخو ≠ بداخلاق، بدخو


فرهنگ فارسی

( صفت ) خوش خلق خوشخوی . توضیح باین معنی در کتب معبر لغت عربی نیامده .
مصغر خلق بمعنی کهنه

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - خوش خلق ، خوش - خوی . ۲ - سزاوار، شایسته .

لغت نامه دهخدا

خلیق. [ خ َ ] ( ع ص ) جدیر. حری. حجی. قابل. لایق. سزاوار. برازای. برازنده. زیبای. زیبنده. ازدر. درخور. ( یادداشت بخط مؤلف ). || تمام خلقت. ( منتهی الارب ). || خوگیر. هم خلق. ( ناظم الاطباء ). خوش خلق. خوشخو. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خلیق. [ خ ُ ل َ ] ( ع ص مصغر ) مصغر خَلَق ، بمعنی کهنه. ( ناظم الاطباء ). منه : ملحفة خلیق.

خلیق . [ خ َ ] (ع ص ) جدیر. حری . حجی . قابل . لایق . سزاوار. برازای . برازنده . زیبای . زیبنده . ازدر. درخور. (یادداشت بخط مؤلف ). || تمام خلقت . (منتهی الارب ). || خوگیر. هم خلق . (ناظم الاطباء). خوش خلق . خوشخو. (یادداشت بخط مؤلف ).


خلیق . [ خ ُ ل َ ] (ع ص مصغر) مصغر خَلَق ، بمعنی کهنه . (ناظم الاطباء). منه : ملحفة خلیق .


فرهنگ عمید

خوش اخلاق.


کلمات دیگر: