کلمه جو
صفحه اصلی

ریش سفید


مترادف ریش سفید : پیر، سالخورده، کهنسال، مسن، معمر، بزرگ، کبیر، معمم

فارسی به انگلیسی

presbyter, elder, patriarch, father figure, graybeard, hoary, grey-bearded, grey-bearded man, dean

grey-bearded, grey-bearded man, dean, elder


elder, father figure, graybeard, hoary, patriarch


مترادف و متضاد

elder (اسم)
ریش سفید، شیخ کلیسا

graybeard (اسم)
شقایق پیچ، ریش سفید

dean (اسم)
رئیس، ریش سفید، رئیس کلیسا یا دانشکده

doyen (اسم)
ریش سفید، شیخ السفراء

پیر، سالخورده، کهنسال، مسن، معمر


بزرگ، کبیر، معمم


فرهنگ فارسی

مرد معمر و سالخورده که آنرا به ترکی آق سقال گویند .

فرهنگ معین

(س ) (ص مر. ) مرد سالخورده دارای تجربه و آگاهی .

لغت نامه دهخدا

ریش سفید. [س َ / س ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد معمر و سالخورده که آن را به ترکی «آق سقّال » گویند. ( آنندراج ). پیرمردو مسن. ( از ناظم الاطباء ). سال خورد. پیر و کهنه. ( ازمجموعه مترادفات ص 82 ). || رئیس و سرکار.( ناظم الاطباء ). کنایه از رئیس و مهتر، و آن را ارباب هم گویند. ( آنندراج ). مردی پیر که ریش سفید دارد. پیر ایل و طایفه که به حکم او عمل کنند. رئیس طایفه و قبیله. پیرطرف شور در امور. محترم ترین یا سالخورده ترین مردان ده یا ایل و عشیرتی : ریش سفیدان ده یا قبیله و غیره ؛ معمرین آن. ( یادداشت مؤلف ) :
جز نام ز روشنایی روزم نیست
چون ریش سفیدی که بود ریش سیاه.
محمد سعید اشرف ( از آنندراج ).
- ریش سفیدان اصناف یا صنف ؛ رؤسای صنف : و مقرر بود که ناظر بیوتات و محتسب الممالک مستوفی اصفهان و ریش سفیدان صنف را در یکجا حاضر سازد. ( تذکرةالملوک ص 10 ). تعیین کدخدایان محلات و ریش سفیدان اصناف با مشارالیه است. ( تذکرة الملوک ص 47 ).
- ریش سفیدان ایلات و اویماقات ؛ بزرگان و رؤسای ایلات : به دستور ایضاً ارقام و پروانجات... مقرر گردیده باشد و حکام و کلانتران و مستوفیان و لشکرنویسان و مالکان و ریش سفیدان ایلات و اویماقات و غیره محال متعلقه به ایشان... باشد. ( تذکرةالملوک ص 44 ).
- ریش سفیدان درویشان و اهل معارک ؛ رؤسایی که تصدی امور مربوط به درویشها ومعرکه گیران را به عهده داشتند : دیگر تعیین ریش سفیدان درویشان و اهل معارک و امثال اینها با ایشان است. ( تذکرةالملوک ص 50 ).
- ریش سفید اطبای سرکار خاصه ؛ حکیم باشی. پزشک مخصوص شاهان صفوی. ( از تذکرةالملوک ص 20 ).
- ریش سفید حرم ؛ رئیس حرمسرا. ( از تذکرةالملوک ص 19 ).
- ریش سفید خواجه های حرم ؛ رئیس و بزرگ خواجه های حرمسرا. ( تذکرةالملوک ص 18 و 19 ).
- ریش سفید سرکار جبه دارباشی ؛ رئیس و بزرگ جبه داران. ( تذکرةالملوک ص 29 ).
- ریش سفید سرکارقورچی باشی ؛ رئیس صنف قورچیان و قاطبه ایلات و اویماقات ممالک محروسه. ( تذکرةالملوک ص 7 ).
- ریش سفید صاحب جمعان ؛ رئیس گروه صاحب جمع اموال. ( تذکرةالملوک ص 12 ).
- ریش سفید عزبان ؛عزب باشی. رئیس فراشان دفتر و عزبان. ( تذکرةالملوک ص 43 ).
- ریش سفید غلامان ؛ رئیس غلامان. ( تذکرةالملوک ص 7 ).
- ریش سفید کل آقایان ؛ که بزرگ و رئیس همه آقایان بود. ایشیک آقاسی باشی. ( تذکرةالملوک ص 8 ).

ریش سفید. [س َ / س ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) مرد معمر و سالخورده که آن را به ترکی «آق سقّال » گویند. (آنندراج ). پیرمردو مسن . (از ناظم الاطباء). سال خورد. پیر و کهنه . (ازمجموعه ٔ مترادفات ص 82). || رئیس و سرکار.(ناظم الاطباء). کنایه از رئیس و مهتر، و آن را ارباب هم گویند. (آنندراج ). مردی پیر که ریش سفید دارد. پیر ایل و طایفه که به حکم او عمل کنند. رئیس طایفه و قبیله . پیرطرف شور در امور. محترم ترین یا سالخورده ترین مردان ده یا ایل و عشیرتی : ریش سفیدان ده یا قبیله و غیره ؛ معمرین آن . (یادداشت مؤلف ) :
جز نام ز روشنایی روزم نیست
چون ریش سفیدی که بود ریش سیاه .

محمد سعید اشرف (از آنندراج ).


- ریش سفیدان اصناف یا صنف ؛ رؤسای صنف : و مقرر بود که ناظر بیوتات و محتسب الممالک مستوفی اصفهان و ریش سفیدان صنف را در یکجا حاضر سازد. (تذکرةالملوک ص 10). تعیین کدخدایان محلات و ریش سفیدان اصناف با مشارالیه است . (تذکرة الملوک ص 47).
- ریش سفیدان ایلات و اویماقات ؛ بزرگان و رؤسای ایلات : به دستور ایضاً ارقام و پروانجات ... مقرر گردیده باشد و حکام و کلانتران و مستوفیان و لشکرنویسان و مالکان و ریش سفیدان ایلات و اویماقات و غیره محال متعلقه به ایشان ... باشد. (تذکرةالملوک ص 44).
- ریش سفیدان درویشان و اهل معارک ؛ رؤسایی که تصدی امور مربوط به درویشها ومعرکه گیران را به عهده داشتند : دیگر تعیین ریش سفیدان درویشان و اهل معارک و امثال اینها با ایشان است . (تذکرةالملوک ص 50).
- ریش سفید اطبای سرکار خاصه ؛ حکیم باشی . پزشک مخصوص شاهان صفوی . (از تذکرةالملوک ص 20).
- ریش سفید حرم ؛ رئیس حرمسرا. (از تذکرةالملوک ص 19).
- ریش سفید خواجه های حرم ؛ رئیس و بزرگ خواجه های حرمسرا. (تذکرةالملوک ص 18 و 19).
- ریش سفید سرکار جبه دارباشی ؛ رئیس و بزرگ جبه داران . (تذکرةالملوک ص 29).
- ریش سفید سرکارقورچی باشی ؛ رئیس صنف قورچیان و قاطبه ٔ ایلات و اویماقات ممالک محروسه . (تذکرةالملوک ص 7).
- ریش سفید صاحب جمعان ؛ رئیس گروه صاحب جمع اموال . (تذکرةالملوک ص 12).
- ریش سفید عزبان ؛عزب باشی . رئیس فراشان دفتر و عزبان . (تذکرةالملوک ص 43).
- ریش سفید غلامان ؛ رئیس غلامان . (تذکرةالملوک ص 7).
- ریش سفید کل آقایان ؛ که بزرگ و رئیس همه ٔ آقایان بود. ایشیک آقاسی باشی . (تذکرةالملوک ص 8).
- ریش سفید کل یساولان صحبت و ایشیک آقاسیان دیوان و آقایان و قاپوچیان دیوان و یساولان و جارچیان دیوان ؛ ایشیک آقاسی باشی یعنی رئیس آنان . (تذکرةالملوک ص 8).
- ریش سفید مین باشیان و یوزباشیان و جارچیان و ریکایان و قاطبه ٔ تفنگچیان ؛ تفنگچی باشی . (تذکرةالملوک ص 9).
- ریش سفید یوزباشیان و مین باشیان و... ؛ توپچی باشی . (تذکرةالملوک ص 13).
|| کدخدای محله و ده . (ناظم الاطباء). رئیس دیه . (یادداشت مؤلف ).

فرهنگ عمید

۱. مرد پیری که موهای صورتش سفید شده باشد.
۲. [مجاز] کدخدا و بزرگ تر محله و ده.

جدول کلمات

محاسن

پیشنهاد کاربران

هرم

کدیور

گیس سفید ( در مورد خانم ها )


کلمات دیگر: