مترادف سرجمله : کلا، جمع
سرجمله
مترادف سرجمله : کلا، جمع
مترادف و متضاد
کلا، جمع
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - راس عمده . ۲ - خلاصه گزیده بهتر از هر چیزی .
کنایه از خلاصه و گزیده
کنایه از خلاصه و گزیده
فرهنگ معین
(سَ. جُ لِ ) [ فا - ع . ] ۱ - (ق . ) به طور کلی ، جملگی . ۲ - (ص . ) برگزیده ، بهترین .
لغت نامه دهخدا
سرجمله. [ س َ ج ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ مرکب ) کنایه از خلاصه و گزیده. ( آنندراج ) ( بهار عجم ) : خاقان کبیر ابوالمظفر
سرجمله شده مظفران را.
زبان در زبان گنج پرداختم
از آن جمله سرجمله ای ساختم.
سرجمله جمله شهریاران.
سرجمله شده مظفران را.
خاقانی.
جمال او سرجمله حسن و خوبی و مقال او فهرست شادی و بیغمی. ( سندبادنامه ص 135 ).زبان در زبان گنج پرداختم
از آن جمله سرجمله ای ساختم.
نظامی.
سرخیل سپاه تاجداران سرجمله جمله شهریاران.
نظامی.
این وجودهای دیگر که خلقند ایشان سرجمله به عقل و دانش خود. ( فیه مافیه ص 53 ).پیشنهاد کاربران
سرجمله: عمده ، گزیده.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۴۰۰ ) .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۴۰۰ ) .
کلمات دیگر: