مترادف دوش : دوشین، دیشب، شب گذشته، شانه، کتف، کول، منکب، حمام، آب پاش
متضاد دوش : امشب
برابر پارسی : آبپاش
shower-bath
shoulder
shoulder, shower
دوشین، دیشب، شبگذشته ≠ امشب
شانه، کتف، کول، منکب
حمام
آبپاش
۱. دوشین، دیشب، شبگذشته
۲. شانه، کتف، کول، منکب
۳. حمام
۴. آبپاش ≠ امشب
[ په . ] (اِ.) کتف ، شانه .
[ په . ] (ق .) شب گذشته .
(اِ.) آلتی مشبک مانند سر آب پاش که در گرمابه به شیر آب بندند و در زیر آن شستشو کنند. ؛ ~ گرفتن : حمام کردن .
دقیقی .
عماره .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فرخی .
فرخی .
فرخی .
عنصری .
عنصری (دیوان ص 315 چ دبیرسیاقی ).
منوچهری .
منوچهری .
بهرامی .
اسدی .
اسدی .
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
ناصرخسرو.
سوزنی .
سوزنی .
انوری .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
خاقانی .
ظهیر فاریابی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
عطار.
عطار.
سعدی .
سعدی (گلستان ).
سعدی .
حافظ.
حافظ.
هاتف اصفهانی .
سیداشرف الدین قزوینی (نسیم شمال ).
(امثال و حکم دهخدا).
دقیقی .
کسایی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
فردوسی .
منوچهری .
منوچهری .
ابوحنیفه ٔ اسکافی (از تاریخ بیهقی ).
ناصرخسرو.
سوزنی .
خاقانی .
خاقانی .
ظهیرفاریابی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
نظامی .
سعدی .
سعدی .
سلمان ساوجی .
حافظ.
سعدی .
سعدی .
اوحدی .
حافظ.
سعدی .
صائب تبریزی .
دوش . (ع ص ) ج ِ اَدوَش و دَوشاء. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به ادوش و دوشاء شود.
دوش . (فرانسوی ، اِ) شیر حمام . (ناظم الاطباء). آلتی مشبک مانند سر آب پاش که به لوله ٔ آب متصل کنند و در گرمابه ها بر سقف یا بر دیوار نصب کنند شستشو را.
- دوش گرفتن (تداول عامیانه و نیز در تداول عامه ٔ معاصر) ؛ زیر دوش رفتن بقصد شستشو. زیر دوش حمام رفتن استحمام را.
دوش . (ماده ٔ مضارع از دوشیدن ) اسم از دوشیدن . رجوع به دوشیدن شود. || و گاه صفت فاعلی از آن ساخته شود و به صورت ترکیب به کار رود: شیردوش ؛ شیردوشنده . || گاه نیز معنی ظرفیت دارد یا اسم آلت می سازد: گاودوش ؛ ظرفی که شیر گاو در آن دوشند. گودوش . گودوشه . رجوع به گاودوش و گودوش و گودوشه شود.
دوش . [ دَ وَ ] (ع اِمص ) ضعف بصر و سستی بینایی و تاریکی آن . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد). || کوچکی چشم و تنگی وی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) || کجی چشم . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
دوش . [ دَ وَ ] (ع مص ) تباه شدن چشمهای کسی از علتی که داشته است .(از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
دوش . [ دَ وِ ] (اِمص ) دویدن . دویدگی . || روانی . جریان . (ناظم الاطباء).
شانه؛ کول؛ کتف؛ قسمت بالای پشت.
۱. = دوشیدن
۲. دوشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): شیردوش، گاودوش.
شیر آب حمام که دارای سوراخهای ریز است و آب را بهصورت افشان، از بالا به روی تن شخص میریزد.
دیشب؛ شب گذشته.
(لری، ممسنی) [dush] دیشب، شب گذشته.
به معنی دیروز
شانه – قسمت بالای کتف