کلمه جو
صفحه اصلی

دهش


مترادف دهش : احسان، انعام، بخشش، بخشندگی، بذل، داد، عطا، موهبت، هبه

فارسی به انگلیسی

charity, donation, endowment, generosity, grant, handout, tip, offering

charity, donation, endowment, generosity, grant, handout, offering, tip


فارسی به عربی

اعط , سخاء

مترادف و متضاد

give (اسم)
دهش

liberality (اسم)
سخاوت، دهش، ازادگی، بخشایندگی

munificence (اسم)
بخشش، کرم، سخاوت، بخشندگی، دهش، بذل، کرامت

largess (اسم)
انعام، بخشش، سخاوت، وسعت نظر، دهش، گشاده دستی، ازادگی، بخشیدگی

donation (اسم)
اهداء، دهش، عطا، عطیه

فرهنگ فارسی

بخشش، عطا، کرم، دهشت وداشات وداشادجمع
( اسم ) بخشش کرم عطا .
متحیر و سرگشته شدن .

فرهنگ معین

(دِ هِ ) [ په . ] (اِمص . ) بخشش ، کرم .
(دَ هَ ) [ ع . ] (اِ. ) سطوت خاصی است که خرد محب را از جهت هیبت محبوب خود مصدوم کند.

(دِ هِ) [ په . ] (اِمص .) بخشش ، کرم .


(دَ هَ) [ ع . ] (اِ.) سطوت خاصی است که خرد محب را از جهت هیبت محبوب خود مصدوم کند.


لغت نامه دهخدا

دهش. [ دَ ] ( ع مص ) متحیر ساختن و بردن عقل کسی را. ( ناظم الاطباء ).

دهش. [ دَ هََ ] ( ع مص ) متحیر و سرگشته شدن یا عقل کسی رفتن از فراموشی یا از بیخودی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). سرگشته شدن. ( المصادر زوزنی ) ( دهار ) ( تاج المصادر بیهقی ). خیره شدن. ( دهار ). || سرگشتگی از عشق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

دهش. [ دَ هَِ ] ( ع ص ) متحیر و عقل رفته. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

دهش. [ دَ / دِ هَِ ] ( اِمص ) از ده ( ماده مضارع دادن ، به معنی بخشیدن به اضافه شین اسم مصدری ) جود. هبه. سخا.بذل. رادی. بخشندگی. جوانمردی. عارفه. معروف. ( یادداشت مؤلف ). همت و بخشش و عطا و کرم و سخاوت. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از لغت محلی شوشتر ). سخاوت. ( ازغیاث ). بخشش. ( شرفنامه منیری ). جود و سخا. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). عطا دادن. ( از اوبهی ). نافلة. نوفل.نزل. شکم. شُکمی ̍. قَسم. نَدی ̍. لهیة. عُرف. عُرُف.منحة. هن. طلف. مرن. نال. نَولَة. نولَة. رفد. نوه.نوال. موهبة. جدا. کسعة. ( منتهی الارب ) :
با دهش دست و دین و داد همی باش
میر همی باش و میرزاد همی باش.
منوچهری.
مدان به ز دانش یکی خواسته
که ناید همی از دهش کاسته.
اسدی.
به هر نیکیش دار سیصدسپاس
هم اندک دهش زو فراوان شناس.
اسدی.
به همت چون دریا در دهش از کاهش نیندیشد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 15 ).
مقصودم از این حکایت آن است
کاحسان و دهش حصار جان است.
نظامی.
دهش کز نظرها نهانی بود
حصار بد آسمانی بود.
نظامی.
- داد و دهش ؛ عطا و بخشش. کرم و سخاوت. ( یادداشت مؤلف ) :
جهان از بدان پاک بی خوکنیم
به داد و دهش کشوری نو کنیم.
فردوسی.
به داد و دهش گیتی آباد دار
دل زیردستان خود شاد دار.
فردوسی.
به داد و دهش جوی حشمت که مرد
بدین دو تواند شدن محتشم.
ناصرخسرو.
به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی.
سعدی.
- دهش کاست ؛ آنکه ازحق کم گذارد. آنکه تمام ندهد. ( یادداشت مؤلف ) :
کسی کو دهش کاست باشد بکار
بپوشد همی فره شهریار.
فردوسی.
|| عطا. عطیه. صله. بذل و بخشش. ( یادداشت مؤلف ). صدقه. ( دهار ). بخشش و عطا. ( انجمن آرا )( آنندراج ). عطاء. عطا. عطیة. ( منتهی الارب ) :

دهش . [ دَ ] (ع مص ) متحیر ساختن و بردن عقل کسی را. (ناظم الاطباء).


دهش . [ دَ / دِ هَِ ] (اِمص ) از ده (ماده ٔ مضارع دادن ، به معنی بخشیدن به اضافه ٔ شین اسم مصدری ) جود. هبه . سخا.بذل . رادی . بخشندگی . جوانمردی . عارفه . معروف . (یادداشت مؤلف ). همت و بخشش و عطا و کرم و سخاوت . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از لغت محلی شوشتر). سخاوت . (ازغیاث ). بخشش . (شرفنامه ٔ منیری ). جود و سخا. (انجمن آرا) (آنندراج ). عطا دادن . (از اوبهی ). نافلة. نوفل .نزل . شکم . شُکمی ̍. قَسم . نَدی ̍. لهیة. عُرف . عُرُف .منحة. هن . طلف . مرن . نال . نَولَة. نولَة. رفد. نوه .نوال . موهبة. جدا. کسعة. (منتهی الارب ) :
با دهش دست و دین و داد همی باش
میر همی باش و میرزاد همی باش .

منوچهری .


مدان به ز دانش یکی خواسته
که ناید همی از دهش کاسته .

اسدی .


به هر نیکیش دار سیصدسپاس
هم اندک دهش زو فراوان شناس .

اسدی .


به همت چون دریا در دهش از کاهش نیندیشد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 15).
مقصودم از این حکایت آن است
کاحسان و دهش حصار جان است .

نظامی .


دهش کز نظرها نهانی بود
حصار بد آسمانی بود.

نظامی .


- داد و دهش ؛ عطا و بخشش . کرم و سخاوت . (یادداشت مؤلف ) :
جهان از بدان پاک بی خوکنیم
به داد و دهش کشوری نو کنیم .

فردوسی .


به داد و دهش گیتی آباد دار
دل زیردستان خود شاد دار.

فردوسی .


به داد و دهش جوی حشمت که مرد
بدین دو تواند شدن محتشم .

ناصرخسرو.


به داد و دهش یافت آن نیکویی
تو داد و دهش کن فریدون تویی .

سعدی .


- دهش کاست ؛ آنکه ازحق کم گذارد. آنکه تمام ندهد. (یادداشت مؤلف ) :
کسی کو دهش کاست باشد بکار
بپوشد همی فره ٔ شهریار.

فردوسی .


|| عطا. عطیه . صله . بذل و بخشش . (یادداشت مؤلف ). صدقه . (دهار). بخشش و عطا. (انجمن آرا)(آنندراج ). عطاء. عطا. عطیة. (منتهی الارب ) :
همان رسم پدر بر جای می داشت
دهش بردست و دین بر پای می داشت .

نظامی .


|| سرنوشت . تقدیر. قضا. (یادداشت مؤلف ).

دهش . [ دَ هََ ] (ع مص ) متحیر و سرگشته شدن یا عقل کسی رفتن از فراموشی یا از بیخودی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). سرگشته شدن . (المصادر زوزنی ) (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). خیره شدن . (دهار). || سرگشتگی از عشق . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


دهش . [ دَ هَِ ] (ع ص ) متحیر و عقل رفته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

متحیر شدن، سرگشته شدن، رفتن عقل از عشق یا از بی خودی.
بخشش، عطا، کرم، داشات، داشاد، داشن.

متحیر شدن؛ سرگشته شدن؛ رفتن عقل از عشق یا از بی‌خودی.


بخشش؛ عطا؛ کرم؛ داشات؛ داشاد؛ داشن.


واژه نامه بختیاریکا

تقدیم؛ واژه تازه بنیاد و نورسته

پیشنهاد کاربران

دهش: در پهلوی دهشن dahišn بوده است .
( ( به فرمان یزدان پیروزگر
به داد و دِهِش تنگ بستم کمر. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 250. )


احسان، انعام، بخشش، بخشندگی، بذل، داد، عطا، موهبت، هبه

احسان، انعام، بخشش، بذل، موهبت، هِبه

هشام


کلمات دیگر: