مترادف خلاعت : پریشانی، نابسامانی، نافرمانی، خودرایی، خودسری، خودکامی، خویشتن کامی، افسارگسیختگی
خلاعت
مترادف خلاعت : پریشانی، نابسامانی، نافرمانی، خودرایی، خودسری، خودکامی، خویشتن کامی، افسارگسیختگی
مترادف و متضاد
۱. پریشانی، نابسامانی، نافرمانی
۲. خودرایی، خودسری، خودکامی، خویشتنکامی
۳. نافرمانی
۴. افسارگسیختگی
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) افسار گسیختن افسار بر گرفتن . ۲ - ( اسم ) خود کامی خویشتن کامی . ۳ - نا بسامانی پریشانی .
از مرض غم خوردن یا گسستگی
از مرض غم خوردن یا گسستگی
فرهنگ معین
(خَ عَ ) [ ع . خلاعة ] ۱ - (مص ل . ) افسار گسیختن ، افسار برگرفتن . ۲ - (اِمص . ) خودکامی ، خویشتن کامی . ۳ - نابسامانی ، پریشانی .
لغت نامه دهخدا
خلاعت. [ خ ِ ع َ ] ( ع مص ) از مرض غم خوردن. ( غیاث اللغات ). || ( اِمص ) گسستگی. || ناپارسائی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
خلاعت. [ خ َ ع َ ] ( ع اِمص ) ناسامانی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به خلاعة در این لغت نامه شود. || ( مص )از فرمان مادر و پدر بیرون آمدن. رجوع به خلاعة در این لغت نامه شود. || پریشان شدن. || فسق و فجور کردن. ( از غیاث اللغات ). || شور فراق داشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
گفت تاب فرقتم زین پس نماند
صبر کی داند خلاعت را نشاند.
خلاعة. [ خ َ ع َ ] ( ع اِمص ) ناسامانی. || ( مص ) از فرمان پدر و مادر بیرون شدن فرزند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خلاعت. [ خ َ ع َ ] ( ع اِمص ) ناسامانی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به خلاعة در این لغت نامه شود. || ( مص )از فرمان مادر و پدر بیرون آمدن. رجوع به خلاعة در این لغت نامه شود. || پریشان شدن. || فسق و فجور کردن. ( از غیاث اللغات ). || شور فراق داشتن. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
گفت تاب فرقتم زین پس نماند
صبر کی داند خلاعت را نشاند.
مولوی.
خلاعة. [ خ َ ع َ ] ( ع اِمص ) ناسامانی. || ( مص ) از فرمان پدر و مادر بیرون شدن فرزند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ).
خلاعت . [ خ َ ع َ ] (ع اِمص ) ناسامانی . (ناظم الاطباء). رجوع به خلاعة در این لغت نامه شود. || (مص )از فرمان مادر و پدر بیرون آمدن . رجوع به خلاعة در این لغت نامه شود. || پریشان شدن . || فسق و فجور کردن . (از غیاث اللغات ). || شور فراق داشتن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
گفت تاب فرقتم زین پس نماند
صبر کی داند خلاعت را نشاند.
گفت تاب فرقتم زین پس نماند
صبر کی داند خلاعت را نشاند.
مولوی .
خلاعت . [ خ ِ ع َ ] (ع مص ) از مرض غم خوردن . (غیاث اللغات ). || (اِمص ) گسستگی . || ناپارسائی . (یادداشت بخط مؤلف ).
فرهنگ عمید
پیرو هواوهوس بودن، بی سامانی.
پیشنهاد کاربران
خلاعت:یعنی برکندگی و استیصال ، که هیچ صبری بر آن چیره نمی شود .
( ( گفت تاب فرقتم زین پس نماند
صبر کی داند خلاعت را نشاند ) )
( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 381 )
( ( گفت تاب فرقتم زین پس نماند
صبر کی داند خلاعت را نشاند ) )
( مثنوی مولوی ، دفتر 3 ، محمد استعلامی ، چاپ اول 1363، ص 381 )
کلمات دیگر: