کلمه جو
صفحه اصلی

خفی


مترادف خفی : پنهان، پوشیده، خفیه، مخفی، نهان، ناآشکار

متضاد خفی : جلی، آشکار

فارسی به انگلیسی

secret


مترادف و متضاد

پنهان، پوشیده، خفیه، مخفی، نهان، ناآشکار ≠ جلی، آشکار


فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - نهان پنهان پوشیده . ۲ - گوشه گیر . ۳ - روح ( باعتبار آنکه حقیقتش بر عارفان و جز آنان مخفی است ) . ۴ - حق تعالی . یا خفی و جلی . پنهان و آشکار .
نام شاعریست ترک از شهر ادرنه و از شاعران عهد سلطان محمد فاتح او را به ترکی دیوانی است .

فرهنگ معین

(خَ ) [ ع . ] (ص . )۱ - نهان ، پنهان . ۲ - گوشه - گیر.

لغت نامه دهخدا

خفی . [ خ َف ْی ْ ] (ع مص ) آشکار کردن و بیرون آوردن . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). || پنهان کردن . || درخشیدن برق . (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).


خفی . [ خ ُ فی ی ] (ع مص ) خَفْی ْ. رجوع به خَفی و معانی مختلف آن در این لغت نامه شود.


خفی . [خ ُف ْ فی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به خُف ّ که آن موزه باشد. || کوچک و خرد که در موزه توان جای داد چون کتاب کوچک و مانند آن . (یادداشت بخط مؤلف ).


خفی. [ خ َف ْی ْ ] ( ع مص ) آشکار کردن و بیرون آوردن. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || پنهان کردن. || درخشیدن برق. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).

خفی. [ خ ُ فی ی ] ( ع مص ) خَفْی ْ. رجوع به خَفی و معانی مختلف آن در این لغت نامه شود.

خفی. [ خ َ فی ی ] ( ع ص ) نهان. پوشیده. پنهان. عدم آشکارا. ضد جلی. ج ، خفایا.( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ).
- ذکر خفی ؛ مقابل ذکر جلی. ذکری که گوینده به آهستگی و بدون بلند کردن صدای خود آنرا می خواند.
- کلام خفی ؛ گفتار نرم.گفتار آهسته. گفتار پنهانی. سخن نهانی. یواش. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| راز. || ریز. ( یادداشت بخط مؤلف ). مقابل جلی.
- خط خفی ؛ خط ریز. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- قلم خفی ؛ قلم ریز، مقابل قلم جلی. ( یادداشت بخط مؤلف ).
|| خفی در نزد صوفیان ، لطیفه الهی است که بالقوه در روح بودیعت گذارده شده است و آن حصول بالفعل پیدا نمیکند مگر بعد از غلبه واردات الهی و چون چنین شد آن واسطه بین حضرت حق و روح در قبول محلی صفات الهی و افاضه فیض حق بروح می شود. ( از تعریفات جرجانی ). || خفی در نزد عالمان علم اصول ، عبارتست از: لفظی که مقصود از آن پوشیده باشد، البته نه از جهت خود صیغه بلکه از جهت عروض عارضی بر آن. این قید اخیر الفاظ مشکله و محتمله و متشابهه را از تعریف می کند، مثلاً در آیه سرقت حکم این آیت در حق طرار و نباش پوشیده است چه معنی سارق در لغت گیرنده مال غیر باشد بطریق و کلمه سارق در حق آن دو صنف از مردم مشتبه شده است ؛ زیرا که آنها به اسم مخصوص خوانده شده اند و اختلاف اسم هم دلیل بر اختلاف مسمی باشد، چنانکه اصل اینست. ( از تعریفات جرجانی ).

خفی. [خ ُف ْ فی ی ] ( ع ص نسبی ) منسوب به خُف که آن موزه باشد. || کوچک و خرد که در موزه توان جای داد چون کتاب کوچک و مانند آن. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خفی. [ خ َ ] ( اِخ ) نام شاعریست ترک از شهر ادرنه و از شاعران عهد سلطان محمد فاتح. او را به ترکی دیوانی است. ( یادداشت بخط مؤلف ).

خفی . [ خ َ ] (اِخ ) نام شاعریست ترک از شهر ادرنه و از شاعران عهد سلطان محمد فاتح . او را به ترکی دیوانی است . (یادداشت بخط مؤلف ).


خفی . [ خ َ فی ی ] (ع ص ) نهان . پوشیده . پنهان . عدم آشکارا. ضد جلی . ج ، خفایا.(از منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ).
- ذکر خفی ؛ مقابل ذکر جلی . ذکری که گوینده به آهستگی و بدون بلند کردن صدای خود آنرا می خواند.
- کلام خفی ؛ گفتار نرم .گفتار آهسته . گفتار پنهانی . سخن نهانی . یواش . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| راز. || ریز. (یادداشت بخط مؤلف ). مقابل جلی .
- خط خفی ؛ خط ریز. (یادداشت بخط مؤلف ).
- قلم خفی ؛ قلم ریز، مقابل قلم جلی . (یادداشت بخط مؤلف ).
|| خفی در نزد صوفیان ، لطیفه ٔ الهی است که بالقوه در روح بودیعت گذارده شده است و آن حصول بالفعل پیدا نمیکند مگر بعد از غلبه واردات الهی و چون چنین شد آن واسطه بین حضرت حق و روح در قبول محلی صفات الهی و افاضه ٔ فیض حق بروح می شود. (از تعریفات جرجانی ). || خفی در نزد عالمان علم اصول ، عبارتست از: لفظی که مقصود از آن پوشیده باشد، البته نه از جهت خود صیغه بلکه از جهت عروض عارضی بر آن . این قید اخیر الفاظ مشکله و محتمله و متشابهه را از تعریف می کند، مثلاً در آیه ٔ سرقت حکم این آیت در حق طرار و نباش پوشیده است چه معنی سارق در لغت گیرنده ٔ مال غیر باشد بطریق و کلمه ٔ سارق در حق آن دو صنف از مردم مشتبه شده است ؛ زیرا که آنها به اسم مخصوص خوانده شده اند و اختلاف اسم هم دلیل بر اختلاف مسمی باشد، چنانکه اصل اینست . (از تعریفات جرجانی ).


فرهنگ عمید

۱. پوشیده، پنهان.
۲. (تصوف ) روح.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی خَفِیٍّ: پنهان(طَرْفٍ خَفِیٍّ : گوشه چشم)
معنی طَّرْفِ: نگاه و چشم برگرداندن - جانب (قاصرات الطرف کنایه است از این که : نگاه کردن آنان با کرشمه و ناز است و بعضی از مفسرین گفتهاند : حوریان فقط به همسران خود نگاه میکنند ، و آن قدر ایشان را دوست میدارند که نظر از ایشان به دیگر سو ، نمیگردانند و منظور از "یَن...
ریشه کلمه:
خفی (۳۴ بار)

جدول کلمات

گوشه گیر ، پنهان

پیشنهاد کاربران

گوشه گیر

پنهان


کلمات دیگر: