کلمه جو
صفحه اصلی

سرد شدن


مترادف سرد شدن : خنک شدن، یخ شدن، یخ کردن، بی روح شدن، خشک شدن، بی میل شدن، ناامید شدن، دل سردشدن، دل زده شدن، ملول گشتن، بی شورشدن، از هیجان افتادن، بی اعتنا گشتن، مردن

فارسی به انگلیسی

languish, to get cold, to be disillusioned

to get cold, to be disillusioned


languish


مترادف و متضاد

خنک شدن، یخ شدن


بی‌روح شدن، خشک‌شدن


بی‌میل شدن


ناامید شدن، دل‌سردشدن


دل‌زده شدن، ملول گشتن


بی‌شورشدن، از هیجان افتادن


بی‌اعتنا گشتن


مردن


۱. خنک شدن، یخ شدن
۲. یخ کردن
۳. بیروح شدن، خشکشدن
۴. بیمیل شدن
۵. ناامید شدن، دلسردشدن
۶. دلزده شدن، ملول گشتن
۷. بیشورشدن، از هیجان افتادن
۸. بیاعتنا گشتن
۹. مردن


فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - نقصان حرارت یافتن فاقد گرما شدن . مقابل گرم شدن . ۲ - از کاری دلزده شدن ملول گشتن . ۳ - مردن .
نقیض گرم شدن یا کنایه از مردن

فرهنگ معین

( ~. شُ دَ ) (مص ل . ) کنایه از: ۱ - مردن . ۲ - ناامید شدن .

لغت نامه دهخدا

سرد شدن. [ س َ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) نقیض گرم شدن. ( آنندراج ) ( برهان ) :
سرد و تاریک شد ای پور سپیده دم دین
خُرُه ِ عرش هم اکنون بکند بانگ نماز.
ناصرخسرو.
|| کنایه از مردن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( برهان ). از حرکت بازماندن : حالی بر جای خود سرد شد.( کلیله و دمنه ). هرکه یک لقمه بکار برد بر جای سرد شد. ( سندبادنامه ص 277 ).
همچو چوب خشک افتاد آن تنش
سرد شد از فرق سر تا ناخنش.
مولوی.
|| از کاری واسوختن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( برهان ). بی اثر شدن. از کاری بازافتادن :
چون درآمد وصال را حاله
سرد شد گفتگوی دلاله.
سنایی.
چونکه زشت و ناخوش و رخ زرد شد
اندک اندک در دل او سرد شد.
مولوی.
|| ملال به هم رساندن. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( برهان ). خنک شدن و ملول گشتن. ( از رشیدی ) : تا از معشوق او حکایتهای زشت ناپسندیده که مردم را از آن ننگ آید و نفرت آرد و همی گویند تا بر دل سرد شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
هرچند که هیچ بر نخورد از تو دلم
هرگز نشود بمهر سرد از تو دلم.
سوزنی.

پیشنهاد کاربران

یخ کردن

برودت

سرد شدن: دلزده شدن.
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص ۵۰ ) .


کلمات دیگر: