مترادف عنین : سست کمر، کمرسست، ناتوان
عنین
مترادف عنین : سست کمر، کمرسست، ناتوان
فارسی به انگلیسی
importent, agenetic, effete
impotent
مترادف و متضاد
سستکمر، کمرسست، ناتوان
فرهنگ فارسی
مرد دچار ناتوانی جنسی، دچار عنن
( صفت ) مردی که بر جماع قادر نباشد .
ابن سلامان بن ثعل از طی جدی است جاهلی و عمرو بن مسیح از نسل وی باشد
ابن سلامان بن ثعل از طی جدی است جاهلی و عمرو بن مسیح از نسل وی باشد
فرهنگ معین
(عِ نِّ ) [ ع . ] (ص . ) مردی که توانایی جماع کردن ندارد.
لغت نامه دهخدا
عنین. [ ع َ ] ( ع ص ) مرد که ضبط باد شکم را نتواند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کسی که باد شکم خود را نتواند حبس کند. ( از اقرب الموارد ).
عنین. [ ع ِن ْ نی ] ( ع ص ) نامرد، یا آنکه خواهش زنان ندارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کسی که نتواند با زنان نزدیکی کند. ( ناظم الاطباء ). سست مرد که جماع نتواند کرد. ( دهار ). مردی را نامند که مطلقاً از مباشرت با زن یا با دوشیزگان یا با پاره ای ازدوشیزگان و با بعضی از بیوگان بواسطه بیماری یا سستی یا پیری یا بر اثر جادوگری ، عاجز باشد. و این تعریف شامل خواجگان و مسحوران و غیر آنان نیز باشد. و بعضی گفته اند که عنین کسی است که با وجود برپا ایستادن قضیب ، مباشرت نتواند. بعبارت دیگر هر مردی را که به سببی از اسباب با هر یک از اقسام مختلف زنان نتواند مباشرت کند، او را عنین توان نامید. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و آن فعیل بمعنی مفعول است و مؤنث آن عنینة باشد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). نامرد. بیگاده. بیگاره. ( ناظم الاطباء ) : با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی کردی راست استادانه که عنین بود، و افتد جوان را این علت. ( تاریخ بیهقی ص 577 ).
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش ؟
بی رقص و حال چون کر عنین چه مانده ای ؟
دام عنین از سقنقور مزور ساختند.
بر کر عنین مخوان قصه دعد و رباب.
که بر پشت و شکم چیزی نبستند.
نامیه عنین و طبیعت عزب.
که پیر گشت و ندادم بشوهر عنین.
عنین. [ ع ُ ن َ ] ( اِخ ) ابن سلامان بن ثعل ، از طی. جدی است جاهلی ، و عمروبن مسیح از نسل وی باشد. ( از الاعلام زرکلی از اللباب ج 2 ).
عنین. [ ع ِن ْ نی ] ( ع ص ) نامرد، یا آنکه خواهش زنان ندارد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). کسی که نتواند با زنان نزدیکی کند. ( ناظم الاطباء ). سست مرد که جماع نتواند کرد. ( دهار ). مردی را نامند که مطلقاً از مباشرت با زن یا با دوشیزگان یا با پاره ای ازدوشیزگان و با بعضی از بیوگان بواسطه بیماری یا سستی یا پیری یا بر اثر جادوگری ، عاجز باشد. و این تعریف شامل خواجگان و مسحوران و غیر آنان نیز باشد. و بعضی گفته اند که عنین کسی است که با وجود برپا ایستادن قضیب ، مباشرت نتواند. بعبارت دیگر هر مردی را که به سببی از اسباب با هر یک از اقسام مختلف زنان نتواند مباشرت کند، او را عنین توان نامید. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). و آن فعیل بمعنی مفعول است و مؤنث آن عنینة باشد. ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ). نامرد. بیگاده. بیگاره. ( ناظم الاطباء ) : با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی کردی راست استادانه که عنین بود، و افتد جوان را این علت. ( تاریخ بیهقی ص 577 ).
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش ؟
سنایی.
آمد سماع زیور دوشیزگان غیب بی رقص و حال چون کر عنین چه مانده ای ؟
خاقانی.
نوعروس از ره نشینان شکر چون گوید از آنک دام عنین از سقنقور مزور ساختند.
خاقانی.
از دل عالم مپرس حالت صبح دلش بر کر عنین مخوان قصه دعد و رباب.
خاقانی.
به عنین و سترون بین که رستندکه بر پشت و شکم چیزی نبستند.
نظامی.
فارغ از آبستنیت روز و شب نامیه عنین و طبیعت عزب.
نظامی.
تو روی دختر دلبند طبع من بگشای که پیر گشت و ندادم بشوهر عنین.
سعدی.
چنین بمن رسیده است که او معقد و عنین بوده است. ( تاریخ قم ).عنین. [ ع ُ ن َ ] ( اِخ ) ابن سلامان بن ثعل ، از طی. جدی است جاهلی ، و عمروبن مسیح از نسل وی باشد. ( از الاعلام زرکلی از اللباب ج 2 ).
عنین . [ ع َ ] (ع ص ) مرد که ضبط باد شکم را نتواند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کسی که باد شکم خود را نتواند حبس کند. (از اقرب الموارد).
عنین . [ ع ِن ْ نی ] (ع ص ) نامرد، یا آنکه خواهش زنان ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی که نتواند با زنان نزدیکی کند. (ناظم الاطباء). سست مرد که جماع نتواند کرد. (دهار). مردی را نامند که مطلقاً از مباشرت با زن یا با دوشیزگان یا با پاره ای ازدوشیزگان و با بعضی از بیوگان بواسطه ٔ بیماری یا سستی یا پیری یا بر اثر جادوگری ، عاجز باشد. و این تعریف شامل خواجگان و مسحوران و غیر آنان نیز باشد. و بعضی گفته اند که عنین کسی است که با وجود برپا ایستادن قضیب ، مباشرت نتواند. بعبارت دیگر هر مردی را که به سببی از اسباب با هر یک از اقسام مختلف زنان نتواند مباشرت کند، او را عنین توان نامید. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). و آن فعیل بمعنی مفعول است و مؤنث آن عنینة باشد. (از منتهی الارب ) (از آنندراج ). نامرد. بیگاده . بیگاره . (ناظم الاطباء) : با طبیبی نگفته بودند تا معالجتی کردی راست استادانه که عنین بود، و افتد جوان را این علت . (تاریخ بیهقی ص 577).
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش ؟
آمد سماع زیور دوشیزگان غیب
بی رقص و حال چون کر عنین چه مانده ای ؟
نوعروس از ره نشینان شکر چون گوید از آنک
دام عنین از سقنقور مزور ساختند.
از دل عالم مپرس حالت صبح دلش
بر کر عنین مخوان قصه ٔ دعد و رباب .
به عنین و سترون بین که رستند
که بر پشت و شکم چیزی نبستند.
فارغ از آبستنیت روز و شب
نامیه عنین و طبیعت عزب .
تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که پیر گشت و ندادم بشوهر عنین .
چنین بمن رسیده است که او معقد و عنین بوده است . (تاریخ قم ).
هزار معنی عذرا بگفت بنده ولیک
چو خواجه عنین باشد چه لذت از عذراش ؟
سنایی .
آمد سماع زیور دوشیزگان غیب
بی رقص و حال چون کر عنین چه مانده ای ؟
خاقانی .
نوعروس از ره نشینان شکر چون گوید از آنک
دام عنین از سقنقور مزور ساختند.
خاقانی .
از دل عالم مپرس حالت صبح دلش
بر کر عنین مخوان قصه ٔ دعد و رباب .
خاقانی .
به عنین و سترون بین که رستند
که بر پشت و شکم چیزی نبستند.
نظامی .
فارغ از آبستنیت روز و شب
نامیه عنین و طبیعت عزب .
نظامی .
تو روی دختر دلبند طبع من بگشای
که پیر گشت و ندادم بشوهر عنین .
سعدی .
چنین بمن رسیده است که او معقد و عنین بوده است . (تاریخ قم ).
عنین . [ ع ُ ن َ ] (اِخ ) ابن سلامان بن ثعل ، از طی . جدی است جاهلی ، و عمروبن مسیح از نسل وی باشد. (از الاعلام زرکلی از اللباب ج 2).
فرهنگ عمید
مردی که قادر بر جماع نباشد.
پیشنهاد کاربران
ناتوان جنسی، بی اثر
کلمات دیگر: