مترادف ترقص : دست افشانی، پای کوبی، رقص، به رقص آمدن، پایکوبی کردن، دست افشانی کردن، رقص کردن
ترقص
مترادف ترقص : دست افشانی، پای کوبی، رقص، به رقص آمدن، پایکوبی کردن، دست افشانی کردن، رقص کردن
مترادف و متضاد
۱. دستافشانی، پایکوبی، رقص
۲. به رقص آمدن، پایکوبی کردن، دستافشانی کردن، رقص کردن
فرهنگ فارسی
رقص کردن، بسرعت بالاوپایین رفتن
۱-( مصدر ) رقص کردن رقصیدن .۲- ( اسم ) رقص . جمع : ترقصات .
بلند شدن و بر آمدن و پست گردیدن و فرو شدن . بلند شدن و پست گردیدن . بلند شد و پست گردیدن بسرعت .
۱-( مصدر ) رقص کردن رقصیدن .۲- ( اسم ) رقص . جمع : ترقصات .
بلند شدن و بر آمدن و پست گردیدن و فرو شدن . بلند شدن و پست گردیدن . بلند شد و پست گردیدن بسرعت .
فرهنگ معین
(تَ رَ قُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) رقصیدن ، رقص کردن .
لغت نامه دهخدا
ترقص. [ ت َ رَق ْ ق ُ ] ( ع مص ) بلند شدن و برآمدن و پست گردیدن و فروشدن ( ضد ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بلند شدن و پست گردیدن. ( از اقرب الموارد ). بلند شدن و پست گردیدن بسرعت. ( از المنجد ): اذا ترقصت المفازة غادرت ؛ ای ارتفعت و انخفضت و انما یفعل بها ذلک السراب. ( اقرب الموارد ).
ترقص. [ ت َ رَق ْ ق ُ ] ( ع اِ ) مأخوذ از تازی ، رقصندگی. ( ناظم الاطباء ).
ترقص. [ ت َ رَق ْ ق ُ ] ( ع اِ ) مأخوذ از تازی ، رقصندگی. ( ناظم الاطباء ).
ترقص . [ ت َ رَق ْ ق ُ ] (ع اِ) مأخوذ از تازی ، رقصندگی . (ناظم الاطباء).
ترقص . [ ت َ رَق ْ ق ُ ] (ع مص ) بلند شدن و برآمدن و پست گردیدن و فروشدن (ضد). (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بلند شدن و پست گردیدن . (از اقرب الموارد). بلند شدن و پست گردیدن بسرعت . (از المنجد): اذا ترقصت المفازة غادرت ؛ ای ارتفعت و انخفضت و انما یفعل بها ذلک السراب . (اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۱. رقص کردن.
۲. به سرعت بالاوپایین رفتن.
۲. به سرعت بالاوپایین رفتن.
دانشنامه عمومی
(گنابادی) تِرْقَصْ؛ پرتاب، پرت کردن، به هوا انداختن.
کلمات دیگر: