مترادف دلپسند : خوش آیند، دلچسب، دلخواه، دلکش، قشنگ، مرغوب، مقبول، موافق
دلپسند
مترادف دلپسند : خوش آیند، دلچسب، دلخواه، دلکش، قشنگ، مرغوب، مقبول، موافق
فارسی به انگلیسی
desirable, agreeable
elegant, fair , favorite, glad, pleasant, pleasing, plum
فارسی به عربی
لطیف , مبهج , متانق
مترادف و متضاد
خوشآیند، دلچسب، دلخواه، دلکش، قشنگ، مرغوب، مقبول، موافق
خوب، خوشایند، دلپذیر، نجیب، مودب، دلپسند
دقیق، حساس، سخت، مطبوع، عالی، شدید، دلپسند، نفیس، بدیع
دلپذیر، لذت بخش، دلپسند، دلفروز، خوشی اور
فرهنگ فارسی
( صفت ) پسندیده دل مرغوب مطلوب .
لغت نامه دهخدا
دلپسند. [ دِ پ َ س َ ] ( ن مف مرکب ) پسند دل. دل پسندیده. پسندیده دل. آنچه یا آنکه دل پسندد. دلپذیر. مرغوب و دلاویز. ( آنندراج ). پسندیده. مطبوع. دلاویز. مقبول. مرغوب. ( ناظم الاطباء ) :
ازو بستد آن نامه دلپسند
برو آفرین کرد و بگشاد بند.
نقصان بپذیر و سودمند همه باش.
که بوسید دستش سپهر بلند.
پسندیده شد کار گوهرپسند.
بر اوتار این ارغنون بلند.
عروسی در وقایه شهربند است.
که هش رفتگان را کند هوشمند.
ز خاک زمین تا به چرخ بلند.
در میان گلاب و قند بود.
نامداریت هست نام تو چیست.
که چون پرسید از حال تفکر.
ز هر جوهری کان بود دلپسند.
پژوهید بسیار و کوشید چند
نیامدز خوبان کسش دلپسند.
دلپسند آمد آن سخن همه را.
گر به سمع تو دلپسند شود
چون سریر تو سربلند شود.
جهان گرچه زیر کمند آمدش
نکرد آنچه نادلپسند آمدش.
پری زادگان رزم را دلپسند
به پولاد پوشیده چینی پرند.
ازو بستد آن نامه دلپسند
برو آفرین کرد و بگشاد بند.
فردوسی.
خود را مپسند دل پسند همه باش نقصان بپذیر و سودمند همه باش.
خاقانی.
جوابی نبشت آنچنان دلپسندکه بوسید دستش سپهر بلند.
نظامی ( شرفنامه ص 189 ).
چو شه دید در گوهر دلپسندپسندیده شد کار گوهرپسند.
نظامی.
بساز ای مغنی ره دلپسندبر اوتار این ارغنون بلند.
نظامی.
اگرچه داستانی دلپسند است عروسی در وقایه شهربند است.
نظامی.
بپرسید کان نسبت دلپسندکه هش رفتگان را کند هوشمند.
نظامی.
سخن می شد از هر دری دلپسندز خاک زمین تا به چرخ بلند.
نظامی.
رخ چو سیبی که دلپسند بوددر میان گلاب و قند بود.
نظامی.
گفتمش دلپسند کام توچیست نامداریت هست نام تو چیست.
نظامی.
جوابی دلپسندش داد چون درکه چون پرسید از حال تفکر.
نظامی.
سوم درج را کرد سقراط بندز هر جوهری کان بود دلپسند.
نظامی.
- دلپسند آمدن ؛ مطبوع آمدن : پژوهید بسیار و کوشید چند
نیامدز خوبان کسش دلپسند.
اسدی.
دور کرد آن دم از در آن دمه رادلپسند آمد آن سخن همه را.
نظامی.
- دلپسند شدن ؛ مطبوع و مقبول واقع شدن : گر به سمع تو دلپسند شود
چون سریر تو سربلند شود.
نظامی.
- نادلپسند ؛ نامطبوع : جهان گرچه زیر کمند آمدش
نکرد آنچه نادلپسند آمدش.
نظامی.
|| مایل. شائق. خواستار. طالب. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) : پری زادگان رزم را دلپسند
به پولاد پوشیده چینی پرند.
عنصری.
فرهنگ عمید
پسندیده، مرغوب، آنچه انسان بپسندد و از آن خوشش بیاید.
کلمات دیگر: