کلمه جو
صفحه اصلی

تزویج


مترادف تزویج : ازدواج، زناشویی، مزاوجت، نکاح، وصلت ، جفت گرفتن، زناشویی کردن، همسر گرفتن

متضاد تزویج : طلاق، جدایی، طلاق دادن، جدا شدن

فارسی به انگلیسی

giving in marriage, coupling, [o.s.] coupling

giving in marriage, [o.s.] coupling


مترادف و متضاد

ازدواج، زناشویی، مزاوجت، نکاح، وصلت ≠ طلاق، جدایی


۱. ازدواج، زناشویی، مزاوجت، نکاح، وصلت ≠ طلاق، جدایی
۲. جفت گرفتن، زناشویی کردن، همسر گرفتن ≠ طلاق دادن، جدا شدن


فرهنگ فارسی

مردرازن دادن، زن راشوهردادن، همسرگرفتن
۱-( مصدر ) همسر گرفتن جفت گرفتن . ۲- ( اسم ) زنا شویی . جمع : تزویجات.

فرهنگ معین

(تَ ) [ ع . ] (مص م . ) همسر گرفتن ، جفت گرفتن .

لغت نامه دهخدا

تزویج. [ ت َ زْ ] ( ع مص ) مرد را زن دادن وزن را شوی دادن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ) ( از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( از دهار ) ( منتهی الارب ) ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). و زوجناهم بحور عین. ( قرآن 44 و 52 / 20 ). || جفت و قرین کردن. ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). چیزی را به چیزی قرین کردن. ( از المنجد ). فردی را قرین فرد دیگر کردن :
خطبه تزویج پراکنده کن
دختر خود نامزد بنده کن.
نظامی.
|| در بیت زیر، ظاهراً بمعنی بهم آمیختن ، همبستر شدن :
به پاکی مریم ازتزویج یوسف
به دوری عیسی از پیوند عیشا.
خاقانی.

فرهنگ عمید

زناشویی کردن، همسر گرفتن.

پیشنهاد کاربران

1 : [تَ زْ] ( ع مص ) مرد را زن دادن و زن را شوی دادن.
( تاج المصادر بیهقی ) ( از زوزنی ) ( از ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ) ( از دهار ) ( منتهی الارب ) ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( متن اللغه ) ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ) .
و زوجناهم بحور عین.
( قرآن 44 و 52 / 20 ) .


2 : جفت و قرین کردن.
( زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) .
چیزی را به چیزی قرین کردن.
( از المنجد ) .
فردی را قرین فرد دیگر کردن :
خطبهء تزویج پراکنده کن
دختر خود نامزد بنده کن.
نظامی.



3 : در بیت زیر، ظاهراً بمعنی بهم آمیختن، همبستر شدن :
به پاکی مریم از تزویج یوسف
به دوری عیسی از پیوند عیشا.
خاقانی.



کلمات دیگر: