کلمه جو
صفحه اصلی

دواب


مترادف دواب : انعام، چهارپایان، ستور

متضاد دواب : جانور، دد

برابر پارسی : چهارپایان، چارپایان

فارسی به انگلیسی

beasts of burden, livestock

مترادف و متضاد

livestock (اسم)
احشام، چارپایان اهلی، دواب

انعام، چهارپایان، ستور، ≠ جانور، دد


فرهنگ فارسی

چهارپایان، حیوانات بارکش، جمع دابه
( اسم ) جمع دابه چهار پایان حیوانات بارکش .

فرهنگ معین

(دَ بْ یا بّ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ دابه ، چهارپایان ، حیوانات بارکش .

لغت نامه دهخدا

دواب . [ دَ ] (از ع ، اِ) ج ِ دابة، و در عربی به تشدید باء و به معنی مطلق جنبندگان یعنی جانوران است ولی در فارسی بدون تشدید باء و بیشتر به معنی ستور که سواری می دهد و بار می کشد استعمال شود. چارپایان که سواری و بارکشی را باشند. (از یادداشت مؤلف ). حیوانات سواری و بارکش مانند اسب و استر و خر و شتر و فیل و گاو و گاومیش . (ناظم الاطباء) :
به پری و به فرشته به حور عین و وحوش
به آدمی و به مرغ و به ماهی و به دواب .

خاقانی .


به نطق آدمی بهتر است ازدواب
دواب از تو به گر نگویی صواب .

سعدی .


جماعتی که ندارند حظ روحانی
تفاوتی که میان دواب و انسان است .

سعدی .


آدمیزاد نیک محضر باش
تا ترا بر دواب فضل نهند.

سعدی .


تو به عقل از دواب ممتازی
ورنه ایشان به صورت از تو بهند.

سعدی .


خدمت مشارالیه آن است که در حین ملاحظه نمودن نواب ... و دواب پیشکشی و غیره که به اسطبل می آورند... نظم و نسق طوایل ... با مشارالیه می باشد. (تذکرة الملوک چ دبیرسیاقی ص 14). خدمت مشارالیه آن است که سال بسال به اتفاق ناظر دواب عرض ایلخیهای سرکار خاصه ... به سرکار ارباب التحاویل رساند... و علیق و... که به تصدیق و تجویز امیر آخورباشی صحرا و ناظر دواب رسیده باشد تنخواه داده میشود. (تذکرة الملوک ص 15). آنچه جو و کاه ویونجه و قصیل که به جهت علیق دواب طوایل و قطار و استران بوده باشد... تحویل انباردارباشی می شود. (تذکرة الملوک ص 33).

دواب . [ دَ واب ب ] (ع اِ) ج ِ دابّة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).ج ِ دابة، به معنی جانورانی که بر روی زمین سیر کنند. (یادداشت مؤلف ). ج ِ دابه ، به معنی جنبندگان است مأخوذ از دبیب که به معنی بر زمین جنبیدن است ، و تای تأنیث در دابة برای تقدیر بر موصوف باشد، پس دابة در اصل لغت به معنی جنبنده است که مطلق جاندار باشد مگر اکثر استعمال این لفظ در حیوانات است که بر آن سوار شوند و بار برند، مثل اسب و خر و شتر و فیل و استر و جاموش [چموش ] و گاو. (از آنندراج ) (از غیاث ).
- دواب الرکوب ؛ چهارپایان سواری که چهار دسته اند: اسبان ، استران ، شتران ، خران . (از صبح الاعشی ج 3 صص 17 - 24).


( دوآب ) دوآب. [ دُ ] ( اِخ ) نام ملکی است درهندوستان که در میان دو رود واقع شده است ، و آنها گنگا و جمناست. ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). دوآبه.

دوآب. [ دُ ] ( اِخ ) چون رود قره سو با گاماسیاب در غربی قریه باقلا [ در هرسین ] به هم تلاقی کنند اَز آنجا به نام دوآب خوانده شود. ( یادداشت مؤلف ).

دوآب. [ دُ ] ( اِخ ) نام ایستگاه شانزدهم راه آهن شمال از سوی تهران. ( یادداشت مؤلف ). نام یکی از ایستگاههای بین شاهی و فیروزکوه است. این ایستگاه در 14هزارگزی جنوب پل سفید واقع شده. سکنه آن در حدود 100 نفر است و گله داران در اطراف آن ساکن می شوند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

دوآب. [دُ ] ( اِخ ) نام تنگی است در مازندران که پس از گذشتن از قرای سوادکوه بدانجا رسند. ( فهرست ابن ندیم ).

دوآب. [ دُ] ( اِخ ) محل تلاقی دو شعبه رودخانه کرج که یکی از کندوان و دیگری از شهرستانک آید. ( یادداشت مؤلف ).

دوآب. [ دُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان سربند پایین بخش سربند شهرستان اراک دارای 212 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

دوآب. [ دُ] ( اِخ ) دهی است از بخش چهاردانگه شهرستان ساری دارای 175 تن سکنه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

دوآب. [ دُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خدابنده لو از بخش صحنه شهرستان کرمانشاه. سکنه آن 238 تن. آب آن از چشمه. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

دوآب. [ دُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان خزل شهرستان نهاوند با 158 تن سکنه. آب آن از رودخانه آران است. ایل ترکاشوند در تابستان برای تعلیف احشام به این ده می آیند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

دوآب. [ دُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه. سکنه آن 130 تن. آب آن از رودخانه ٔرازآور و قره سو. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

دوآب. [ دُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان یک مهه بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز دارای 100 تن سکنه. آب آن از چاه. ساکنین از طایفه هفت لنگ بختیاری هستند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5 ).

دوآب. [ دُ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان میربیگ بخش دلفان شهرستان خرم آباد دارای 180 تن سکنه. آب آن از رود دوآب. صنایع دستی زنان سیاه چادر و طناب بافی. ساکنین از طایفه زالی اند و در زمستان به قشلاق می روند. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).

فرهنگ عمید

= دابه

دابه#NAME?


دانشنامه عمومی

دوآب. دوآب ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره بدارد:
دوآب (جغرافیا) از واژگان فارسی جغرافیا است که بیشتر در شبه قاره هند کاربرد دارد.
دوآب (سوادکوه)
دوآب (بندرلنگه)
پل دوآب نزدیک شازند است.
دواب (اشنویه)
دوآب (دماوند)، روستایی در شهرستان دماوند، استان تهران
دوآب (نکا)، روستایی در شهرستان نکا، استان مازندران

گویش مازنی

( دوآب ) /doo aab/ نام روستایی در خانقاه پی سوادکوه & از توابع چهاردانگه ی هزارجریب ساری

جدول کلمات

چهارپایان

پیشنهاد کاربران

نیم ایستگاه راه آهن دو آب که بین دو ایستگاه تنگ پنج و تله زنگ در مسیر راه آهن تهران اهواز می باشد از این نیم ایستگاه به سمت منطقه سرد عشایر بختیاری که در فصل گرما از روستای شور آباد از ایستگه تله زنگ به مناطق سرد می روند برای سپری کردن فصل گرما ( در حال حاضر در این منطقه یکی از بزرگترین سدهای ایران درحال ساخت می باشد. )

مال

دوآب به معنای دوروداست به اسم های رودخانه قرسو ورودخانه مرگ


دواب به ترکی: مال میدانی

جنبندگان


کلمات دیگر: