کلمه جو
صفحه اصلی

ترجمان


مترادف ترجمان : تعبیر، تفسیر، شرح، گزارش، نقل، گزارنده، مترجم، بیوگرافی، زندگی نامه، شرح حال

برابر پارسی : ترگمان، ترزبان

فارسی به انگلیسی

interpretation, translator, translation, fine, interpreter, dragoman

interpreter, dragoman


fine


interpretation, translator, translation


مترادف و متضاد

translator (اسم)
بر گرداننده، مترجم، دیلماج، ترجمان، پچواک گر

dragoman (اسم)
مترجم، دیلماج، ترجمان

interpreter (اسم)
مترجم، ترجمان، مترجم شفاهی

تعبیر، تفسیر، شرح، گزارش، نقل


گزارنده، مترجم


بیوگرافی، زندگی‌نامه، شرح‌حال


۱. تعبیر، تفسیر، شرح، گزارش، نقل
۲. گزارنده، مترجم
۳. بیوگرافی، زندگینامه، شرححال


فرهنگ فارسی

مترجم، کسی که دو بان بداندواز آنهامطلبی بگوید
( صفت ) ۱- مترجم گزارنده. ۲- نیازی را گویند که پس از ارتکاب جرم گذرانند.
از امرای دولت عباسی بود و چندی شحنگی بغداد را داشت .

نشریه‌ای که بیان‌کنندۀ اندیشه‌ها و دیدگاه‌های یک سازمان یا حزب خاص باشد


فرهنگ معین

(تَ جُ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - مترجم ، گزارنده . ۲ - بازگو کننده ، بیان کننده .

لغت نامه دهخدا

ترجمان. [ ت َ ج ُ / ت َ ج َ / ت ُ ج َ / ت ُ ج ُ ] ( ع ص ، اِ ) شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ). بیان کننده زبانی بزبانی ، بفتح و ضم یکم و بضم و فتح سوم ، پس دو در دو چهار بود و این محقق است از دیوان ادب ، و پارسیان پچواک و ترزفان نیز گویندش. ( شرفنامه منیری ). تعریب ترزفان است ، و در وی سه لغت است... ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بمعنی تاجُران است. ( فرهنگ جهانگیری ). کسی را گویند که لغتی را اززبانی بزبان دیگر ترجمه کند، و این لفظ عربی است و اصل آن در فارسی ترزبان بوده آنرا نیز معرب کرده اند ترزفان گفته اند ولی در پارسی باء و فا تبدیل می یابد... ( انجمن آرا ). کسی که داننده دو زبان باشد. که صاحب یک زبان را بصاحب دیگر زبان بفهماند، و این معرب ترزبان است و ضم جیم از آنست که زبان بضم اول است و بفتح نیز آمده و بعدِ معرب کردن این لفظ، مصدر و افعال و اسماء از آن اخذ کردند چون ترجم یترجم ترجمة فهو مترجم چون دحرح یدحرج دحرجة فهو مدحرج. از رساله معربات ملا عبدالرشید صاحب رشیدی و در کشف و مدار و منتخب نیز بضم و بفتح جیم است و در مؤید بفتح جیم و در صراح بضم و فتح جیم بمعنی تیلماچی. ( غیاث اللغات )( آنندراج ). تیلماچی. ( منتهی الارب ). دیلماچی و پچواک و تاجُران و ترزفان و دیلماج و تیلماچی ، یعنی آنکه زبانی را بزبان دیگر بیان کند. ( ناظم الاطباء ). ج ، تراجم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). درگمان فرانسه از این کلمه مأخوذ است. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). از ترگمانا ی سریانی و آن هم از ترگومانو ی آکادی است و فعل آرامی ترگم است ( از بروکلمان ، لکسیکون سیریاکوم ) ، از کلمه آرامی ترگوم ، ترگومین . تصور میرود ترجمان مأخوذ از آرامی یا ترگمان را بصورت ترژمان و ترزمان نقل کرده اند و بعد کاتبان بشباهت لفظی و معنوی کلمه ترزبان و ترزفان خوانده اند و فرهنگ نویسان هر دو صورت اخیر و مخفف و مبدل آن ترزفان را ضبط کرده اند. ( تعلیقات معین بر برهان قاطع ج 5 ص 120 و یادداشت های ایشان ) :
یکی ترجمان را ز لشکر بجُست
که گفتار ترکان بداند درست.
فردوسی.
بترسید و پرسیداز این ترجمان
که ای مرد بیدار نیکی گمان.
فردوسی.
بپرسید از آن ترجمان پادشا
که ای مرد روشندل پارسا.
فردوسی.

ترجمان . [ ت َ ج ُ ] (اِخ ) المیورقی . رجوع به ترجمان تونسی شود.


ترجمان . [ ت َ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن ینال . از امرای دولت عباسی بودو چندی شحنگی بغداد را داشت . رجوع به الاوراق شود.


ترجمان . [ ت َ ج ُ / ت َ ج َ / ت ُ ج َ / ت ُ ج ُ ] (ع ص ، اِ) شخصی را گویند که لغتی را بزبان دیگر تقریر نماید. (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ). بیان کننده ٔ زبانی بزبانی ، بفتح و ضم یکم و بضم و فتح سوم ، پس دو در دو چهار بود و این محقق است از دیوان ادب ، و پارسیان پچواک و ترزفان نیز گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ). تعریب ترزفان است ، و در وی سه لغت است ... (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). بمعنی تاجُران است . (فرهنگ جهانگیری ). کسی را گویند که لغتی را اززبانی بزبان دیگر ترجمه کند، و این لفظ عربی است و اصل آن در فارسی ترزبان بوده آنرا نیز معرب کرده اند ترزفان گفته اند ولی در پارسی باء و فا تبدیل می یابد... (انجمن آرا). کسی که داننده ٔ دو زبان باشد. که صاحب یک زبان را بصاحب دیگر زبان بفهماند، و این معرب ترزبان است و ضم جیم از آنست که زبان بضم اول است و بفتح نیز آمده و بعدِ معرب کردن این لفظ، مصدر و افعال و اسماء از آن اخذ کردند چون ترجم یترجم ترجمة فهو مترجم چون دحرح یدحرج دحرجة فهو مدحرج . از رساله ٔ معربات ملا عبدالرشید صاحب رشیدی و در کشف و مدار و منتخب نیز بضم و بفتح جیم است و در مؤید بفتح جیم و در صراح بضم و فتح جیم بمعنی تیلماچی . (غیاث اللغات )(آنندراج ). تیلماچی . (منتهی الارب ). دیلماچی و پچواک و تاجُران و ترزفان و دیلماج و تیلماچی ، یعنی آنکه زبانی را بزبان دیگر بیان کند. (ناظم الاطباء). ج ، تراجم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). درگمان فرانسه از این کلمه مأخوذ است . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). از ترگمانا ی سریانی و آن هم از ترگومانو ی آکادی است و فعل آرامی ترگم است (از بروکلمان ، لکسیکون سیریاکوم ) ، از کلمه ٔ آرامی ترگوم ، ترگومین . تصور میرود ترجمان مأخوذ از آرامی یا ترگمان را بصورت ترژمان و ترزمان نقل کرده اند و بعد کاتبان بشباهت لفظی و معنوی کلمه ترزبان و ترزفان خوانده اند و فرهنگ نویسان هر دو صورت اخیر و مخفف و مبدل آن ترزفان را ضبط کرده اند. (تعلیقات معین بر برهان قاطع ج 5 ص 120 و یادداشت های ایشان ) :
یکی ترجمان را ز لشکر بجُست
که گفتار ترکان بداند درست .

فردوسی .


بترسید و پرسیداز این ترجمان
که ای مرد بیدار نیکی گمان .

فردوسی .


بپرسید از آن ترجمان پادشا
که ای مرد روشندل پارسا.

فردوسی .


ملک زنگیان به زبان ترجمان ، مرا دلخوشی داد. (مجمل التواریخ والقصص ).
چنین گفت با رای زن ترجمان
که در سایه ٔ شاه دایم بمان .

نظامی (از آنندراج ).


تو نیز آنچه گویی به رومی زبان
بداند نیوشنده بی ترجمان .

نظامی .


چون طمع یک سو نهادم پایمردی گو مخیز
چون زبان اندرکشیدم ترجمانی گومباش .

سعدی .


- ترجمان بودن ؛ ترجمانی کردن . مترجم بودن . تقریر بیان دیگری کردن :
اگر هارون ز موسی ترجمان بود
که حجت گفت بر فرعون و هامان ؟

ناصرخسرو.


رجوع به ترجمان شود.
|| فصیح و تیززبان و خوش تقریر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). این کلمه را تازیان از ترزبان فارسی گرفته اند. (ناظم الاطباء). مفسر. شارح . سخنگو. بیان کننده :
علی را ترجمان وحی پندار
هم آن معنی هم این معنی در او دان .

ناصرخسرو.


بازیست پیش ، حکمت یونانم
زیرا که ترجمان طواسینم .

ناصرخسرو.


ترجمان دلست نطق و زبان
مرزبان تن است سود و زیان .

سنائی .


وصف تو آنست کز زبان تو گفتم
من بمیان ترجمان راست بیانم .

سوزنی .


اهل زبان را به زبان خرد
ازملکوت و ملکم ترجمان .

خاقانی .


عمر ابد را شده ، مدت او پیشکار
سرّ ازل را شده ، خامه ٔ او ترجمان .

خاقانی .


ترجمان یوسف غیب است آن مصری قلم
کآب نیل از تارک آن ترجمان افشانده اند.

خاقانی .


زن بر قاضی برآمد بازنان
مر زنی را کرد آن زن ترجمان .

مولوی .


ترجمان هرچه ما را در دل است
دستگیر هرکه پایش در گل است .

مولوی .


غیر نطق و غیر ایما و سجل
صدهزاران ترجمان خیزد ز دل .

مولوی .


طوطی من مرغ زیرک سار من
ترجمان فکرت و اسرار من .

مولوی .


|| خبردهنده . مُنهی :
تیغ تو ترجمان اجل گشت خصم را
خصمت سخن ز حلق نیوشد بترجمان .

فرخی .


تیغ او ترجمان فیروزیست
نوک پیکان او زبان ظفر.

فرخی .


و گفت رسول ترجمان ضمیر و عنوان سریرت مرسل باشد و رسولی که بدینجا سفیر بود رسید و امارت نفاق و علامات شقاق او ظاهر گشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 175). || بمجاز، رسول . واسطه : زبان را او می گرداند بدانچه خواهد و من در میان ترجمانی ام ، گوینده بحقیقت اوست نه منم . (تذکرةالاولیاء عطار).
سخن سربمهر دوست بدوست
حیف باشد به ترجمان گفتن .

سعدی .


|| بمعنی تاوان نیز آمده است چنانکه در بهار عجم یافته شد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). || نیازی را گویند که از گناه و تقصیر گذرانند. (برهان ). درین ایام بمعنی نیاز و تحفه هرکه بعد از گناهی گذراند استعمال می شود. (آنندراج ). با لفظ کردن مستعمل است . (آنندراج ).

فرهنگ عمید

کسی که دو زبان بداند و مطلبی را از زبانی به زبان دیگر بیان کند، مترجم.

دانشنامه عمومی

ترجمان نام نشریه طنزی بود که در سال ۱۳۴۷ خورشیدی توسط علی اصغر بشیر هروی و با همکاری داکتر عبدالرحیم نوین در کابل انتشار یافت.
ترجمان نخسیتن نشریه اختصاصی افغانستان در حوزه طنز است. «ترجمان» در همان مقطع خاص با طنزهای خود، هسته طنزنویسی را در افغانستان پی گذاشت و طنزنویسان بی شماری را در دامن خود پرورش داد.
جریده «ترجمان» به زودی مرکز تجمع نویسندگان و طنزنویسان گردید و در همین مرکز بود که جوانان استعدادهای خود را تجربه کردند و به طنزنویسان بزرگ سال های بعد تبدیل شدند.
همانند نشریات طنز گل آقا و توفیق نشریه ترجمان هم یک شخصیت محوری داشت با نام کاکا ترجمان.

فرهنگ فارسی ساره

ترزبان


فرهنگستان زبان و ادب

{organ, organe (fr. )} [عمومی] نشریه ای که بیان کنندۀ اندیشه ها و دیدگاه های یک سازمان یا حزب خاص باشد

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] تَرجُمان، اصطلاحی در تصوف می باشد.
در بین اهل فتوت آنچه مریدان می بایست در باره عقاید و آداب و رسومشان می دانستند، عموماً به صورت شعر یا جملات منثور فارسی یا عربی به آن ها آموزش داده می شد. به این سخنان در رساله های قلندری، علاوه بر ترجمان، «ثبوت» یا «نطقی» نیز گفته اند. در این ترجمان ها گاه برخی آداب و رسوم و عقاید قلندران شرح داده شده است ).

تَرجُمان در بین مولویه و بکتاشیه
در بین مولویه و بکتاشیه، که تقریباً همه ارکان خود را از اهل فتوت گرفته اند، به سخنان غالباً منظومی که هنگام اجرای مراسم خاص یا خارج از مراسم می خوانند، مثلاً هنگام خوابیدن، خوردن، لباس پوشیدن و دیدار شیخ، ترجمان می گویند. در کتابهای اهل فتوت، تألیف شده در دوره عباسی و قرون بعد از آن، در باره ترجمان ها مطالب چندانی نیامده، ولی نمی توان نتیجه گرفت که در میان اهل فتوتِ آن روزگار، ترجمان نبوده است.
در فتوت نامه بورغازی (تألیف در قرن هفتم به ترکی) نیز در باره ترجمان ها مطلبی نیست.

ترجمان در فتوت نامه شیخ سیدحسین
فتوت نامه شیخ سیدحسین، پسر شیخ سید عینی، که در قرن نهم و در زمان سلطان محمد فاتح تألیف شده، دو قطعه ترجمان منظوم ترکی وجود دارد که خاص مراسم بستن شَدّ است و در آن ها نام پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله و امامان علیهم السلام به صورت خلاصه، «سه محمد، چهار علی، دو حسن، یک حسین، یک موسی ' و یک جعفر»، ذکر شده است.

ترجمان در فتوت نامه سیدمحمد بن سید علاءالدین حسینی رضوی
...

پیشنهاد کاربران

معانی

هو
مترجم.

تراگویمان پارسی که عربی شده


کلمات دیگر: