کلمه جو
صفحه اصلی

تری


مترادف تری : تازگی، رطوبت، طراوت ، طراوت، شادابی

متضاد تری : خشکی، پژمردگی، پلاسیدگی

فارسی به انگلیسی

wetness, freshness


moistness, moisture, wetness

فارسی به عربی

رطوبة , رطب

مترادف و متضاد

تازگی، رطوبت، طراوت ≠ خشکی، پژمردگی، پلاسیدگی


wet (اسم)
رطوبت، تری

humidity (اسم)
رطوبت، نم، تری، مقدار رطوبت هوا

wetness (اسم)
تری، نمداری

۱. تازگی، رطوبت، طراوت ≠ خشکی، پژمردگی، پلاسیدگی
۲. طراوت، شادابی


فرهنگ فارسی

مرکز بخشی است در ولایت تارب واقع در پیرن. علیای فرانسه و بر کنار رود بائیز

لغت نامه دهخدا

تری . (اِخ ) مرکز بخشی است در ولایت تارب واقع در پیرنه ٔ علیای فرانسه و بر کنار رود بائیز که 1130 تن سکنه دارد و رجوع به تارب شود.


تری . [ ت َ ] (اِ) با یاء مجهول دیوار بسیار بلند و سدی که در پیش چیزی بکشند. (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). بندروغ . (ناظم الاطباء). و رجوع به ترا شود.


تری. [ ت َ / ت َرْ ری ] ( حامص )رطوبت را گویند. ( برهان ) ( انجمن آرا ). رطوبت و بلت.( ناظم الاطباء ). مقابل خشکی. ( آنندراج ) :
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وز آن پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود.
فردوسی.
این را که همی بینی از گرمی و سردی
از تری و خشکی و ضعیفی و توان را.
ناصرخسرو.
می بکار آید هر چیز بجای خویش
تری از آب وشخودن ز شخار آید.
ناصرخسرو.
هر گاه که دماغ گرم شود تریها را به خویشتن کشد... بدین دو وجه تریها فزونی اندر دماغ بسیار گردد... هر تری که بدو رسد سطبر گردد و بفسرد... حرکت فزونی به دماغ رسد و رطوبتها که در وی باشد بجنباند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). مزاج مردم... تا روزگار رسیدگی گرم و تر باشد و از نزدیک سالهای رسیدگی تری کمتر می شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ). اندر روزگار کودکی به سبب بسیاری تری آن گرمی چندانکه هست ننماید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
سخای ابر چون بگشاید از بند
به صد تری فشاند قطره ای چند.
نظامی.
ز تری یکی نیمه جنبش پذیر
ز خشکی دگر نیمه آرام گیر.
نظامی.
به تری و خشکی رساند قیاس.
نظامی.
|| تازگی و طراوت. ( ناظم الاطباء ). ظرافت. ( غیاث اللغات ). لطافت :
تن خنگ بید ارچه باشد سپید
به تری و نرمی نباشد چو بید.
رودکی.
از دلاویزی و تری چون غزلهای شهید
وزغم انجامی و خوشی چون ترانه بوطلب.
فرخی.
همو به نرمی باد و همو به تری آب
همو به جستن آتش همو به هنگ تراب
( از لغت نامه اسدی بی نام شاعر ).
چه عجب زانکه تری لب و گل
از لعاب سحاب دیدستند.
خاقانی.
ز تری که می رفت رود ورباب
هوس را همی برد چون رود آب.
نظامی.
برانگیخت آوازی از خشک رود
که از تری آرد فلک را فرود.
نظامی.
بدین تری که داردطبع مهتاب
نیارد ریختن بر دست من آب.
نظامی.
|| بیدماغی و ناخوشی و درشتی و آزردگی. ( غیاث اللغات ). کنایه از درشتی و سختی و بی دماغی و ناخوشی. ( آنندراج ) :
ز تحریک ابرطرب پروری
فتاده هوا در طلسم تری
قرابه سخن سرسری می کند
قدح گر بخندد تری می کند.

تری . [ ت َ رْی ْ ] (ع مص ) درنگ نمودن . (منتهی الارب ). درنگی نمودن و سستی کردن .(ناظم الاطباء): تری فی الامر؛ تراخی فیه . (المنجد).


تری . [ ت َ / ت َرْ ری ] (حامص )رطوبت را گویند. (برهان ) (انجمن آرا). رطوبت و بلت .(ناظم الاطباء). مقابل خشکی . (آنندراج ) :
نخستین که آتش ز جنبش دمید
ز گرمیش پس خشکی آمد پدید
وز آن پس ز آرام سردی نمود
ز سردی همان باز تری فزود.

فردوسی .


این را که همی بینی از گرمی و سردی
از تری و خشکی و ضعیفی و توان را.

ناصرخسرو.


می بکار آید هر چیز بجای خویش
تری از آب وشخودن ز شخار آید.

ناصرخسرو.


هر گاه که دماغ گرم شود تریها را به خویشتن کشد... بدین دو وجه تریها فزونی اندر دماغ بسیار گردد... هر تری که بدو رسد سطبر گردد و بفسرد... حرکت فزونی به دماغ رسد و رطوبتها که در وی باشد بجنباند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). مزاج مردم ... تا روزگار رسیدگی گرم و تر باشد و از نزدیک سالهای رسیدگی تری کمتر می شود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). اندر روزگار کودکی به سبب بسیاری تری آن گرمی چندانکه هست ننماید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
سخای ابر چون بگشاید از بند
به صد تری فشاند قطره ای چند.

نظامی .


ز تری یکی نیمه جنبش پذیر
ز خشکی دگر نیمه آرام گیر.

نظامی .


به تری و خشکی رساند قیاس .

نظامی .


|| تازگی و طراوت . (ناظم الاطباء). ظرافت . (غیاث اللغات ). لطافت :
تن خنگ بید ارچه باشد سپید
به تری و نرمی نباشد چو بید.

رودکی .


از دلاویزی و تری چون غزلهای شهید
وزغم انجامی و خوشی چون ترانه ٔ بوطلب .

فرخی .


همو به نرمی باد و همو به تری آب
همو به جستن آتش همو به هنگ تراب

(از لغت نامه ٔ اسدی بی نام شاعر).


چه عجب زانکه تری لب و گل
از لعاب سحاب دیدستند.

خاقانی .


ز تری که می رفت رود ورباب
هوس را همی برد چون رود آب .

نظامی .


برانگیخت آوازی از خشک رود
که از تری آرد فلک را فرود.

نظامی .


بدین تری که داردطبع مهتاب
نیارد ریختن بر دست من آب .

نظامی .


|| بیدماغی و ناخوشی و درشتی و آزردگی . (غیاث اللغات ). کنایه از درشتی و سختی و بی دماغی و ناخوشی . (آنندراج ) :
ز تحریک ابرطرب پروری
فتاده هوا در طلسم تری
قرابه سخن سرسری می کند
قدح گر بخندد تری می کند.

ملاطغرا (ازآنندراج ).


تلخی عالم ناساز شراب است مرا
تری بدگهران عالم آب است مرا.

صائب (ایضاً).


سر برنیاورم ز تری روز بازخواست
از بس که دیده ام تری از آسمان خشک .

صائب (ایضاً).


با تری های حسودان چرب و نرمی می کنم
جامه ٔ مومی بود آسیب باران را علاج .

محمد سعید اشرف (ایضاً).


از تری های جهان است مکدردل ما
همچو آیینه که از نم ز صفا می افتد.

محمد سعید اشرف (ایضاً).


دل بی حوصله را تاب ظرافت نبود
از تری داغ شود آینه کز فولاد است .

میراللهی همدانی (ایضاً).



تری . [ ت ُرْ را ] (ع ص ، اِ) دست بریده . (منتهی الارب ). دست بریده شده . (ناظم الاطباء). التری من الایدی ؛ المقطوعة. (المنجد).


دانشنامه عمومی

تری (ابهام زدایی). تری ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
ترشوندگی
جان تری (بازیکن فوتبال)
نیگل تری
پال تری (نقاش کارتون)

دانشنامه آزاد فارسی

تِری (Terry)
خانواده ای از بازیگران انگلیسی در قرن ۱۹. بِنجامین تری (۱۸۱۸ـ۱۸۹۶) و سارا (بلارد) تری (۱۸۱۷ـ۱۸۹۲) در کنار بازیگرانی همچون ویلیام مکریدی و چارلز کین، در لندن بر روی صحنه ظاهر شدند. فرزند بزرگ آنان کِیت تری (۱۸۴۴ـ۱۹۲۴) و دخترش میبل گوئیند تری ـ لوئیس (۱۸۷۲ـ۱۹۵۷) هر دو بازیگر بودند. دختر دیگر (که او نیز کیت نام داشت) مادر وَل و جان گیلگود بود. دو دختر دیگر بنجامین و سارا نیز به تئاتر روآوردند. ماریون تری (۱۸۵۲ـ۱۹۳۰)، نخستین کسی بود که نقش خانم اِرلین را در بادبزن خانم ویندرمیراثر اسکار وایلد بازی کرد، و فلورنس تری (۱۸۵۴ـ۱۸۹۶)، کوچک ترین فرزند فِرِد تری(۱۸۶۳ـ۱۹۳۳)، بازیگر موفقی در نقش های رُمانتیک بود و اغلب نقش مقابل همسر خود، جولیا نیلسون، را بازی می کرد. فرزندانشان فیلیس نیلسون ـ تری (۱۸۹۲ـ۱۹۷۷) و دنیس نیلسون ـ تری (۱۸۹۵ـ۱۹۳۲) هر دو به نمایش روآوردند، و در دوران مدیریت فیلیس، جان گیلگود نخستین نقش آفرینی حرفه ای خود را اجرا کرد. برادران بزرگ تر فِرِد، چارلز تری و جورج تری، هر دو مُدیر تئاتر، و دختران چارلز، بئاتریس و مینی، بازیگر بودند. اما اِلن تری فرزند دوم بنجامین و سارا، برجسته ترین عضو خانوادۀ تری به شمار می رود.

گویش مازنی

/teri/ پوست کندن گردو با چوب دستی - قطعات تیغ گونه ی حصیر ۳چوب تخته & نهیب – تشر

۱پوست کندن گردو با چوب دستی ۲قطعات تیغ گونه ی حصیر ۳چوب تخته ...


نهیب – تشر


پیشنهاد کاربران

عالی بود

تری ( tri ) : [ اصطلاح چوپانی ] طناب بافته شده ای که برای بستن بزغاله ها استفاده میشود.

ترّی :
دکتر کزازی در مورد واژه ی ترّی می نویسد : ( ( ترّی در پهلوی ترّیه tarrīh بوده است. به معنی تازگی و شادابی. در پارسی نیز ، به جز معنی نمناکی و رطوبت، این معنی از واژه خواسته می شود . در پارسی امروز از آن روی که تر به معنی "خیس" به کار می رود، آنگاه که از آن معنی دیگر خواسته می شود، با تازه همراه می گردد: تر و تازه . در آمیغ ها ، هنوز معنی کهن کاربرد دارد؛ آمیغ هایی از گونه ی تر در ریخت " طر "به زبان تازی رفته است و از آن واژه هایی چون طری و طراوت و تطریه ساخته شده است. ) )
( ( وزان پس، ز آرام، سردی نمود؛
ز سردی همان باز ترّی فزود. ) )
( نامه ی باستان ، جلد اول ، میر جلال الدین کزازی ، 1385، ص 189 )


کلمات دیگر: