مترادف دهشت : بیم، پروا، ترس، خوف، وحشت، هراس، هول، اضطراب، قلق، تعجب، حیرت، سرگشتگی، شگفتی
دهشت
مترادف دهشت : بیم، پروا، ترس، خوف، وحشت، هراس، هول، اضطراب، قلق، تعجب، حیرت، سرگشتگی، شگفتی
فارسی به انگلیسی
fear, amazement
goriness, Grant, horror, panic
فارسی به عربی
ارهاب , رعب
مترادف و متضاد
وحشت، هراس، دهشت، اضطراب و ترس ناگهانی
وحشت، خوف، بلاء، خوفناکی، دهشت، ترس زیاد، بچه شیطان
بیزاری، وحشت، خوف، ترس، خوفناکی، دهشت، مورمور، ترس زیاد
بیم، پروا، ترس، خوف، وحشت، هراس، هول
اضطراب، قلق
تعجب، حیرت، سرگشتگی، شگفتی
۱. بیم، پروا، ترس، خوف، وحشت، هراس، هول
۲. اضطراب، قلق
۳. تعجب، حیرت، سرگشتگی، شگفتی
فرهنگ فارسی
حیرت، سرگشتگی، سراسیمگی
۱ - دهشت . ۲ - ( تصوف ) سطوت خاصی است که خرد محب را از جهت هیبت محبوب خود مصدوم کند .
یکرنگی و اتحاد و یگانگی و یک جهتی .
۱ - دهشت . ۲ - ( تصوف ) سطوت خاصی است که خرد محب را از جهت هیبت محبوب خود مصدوم کند .
یکرنگی و اتحاد و یگانگی و یک جهتی .
فرهنگ معین
(دَ شَ ) (اِمص . )۱ - سرگشتگی ، حیرت . ۲ - تعجب ، شگفتی . ۳ - اضطراب . ۴ - ترس ، خوف . («دَهَش » از عربی به معنی سرگشتگی ، حیرت ، سراسیمگی ).
لغت نامه دهخدا
دهشت. [ دَ / دِ هَِ ] ( اِمص ) دهش. ( از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دهش شود.
دهشت. [دَ / دِ ش َ ] ( از ع ، اِمص ) حیرت و سراسیمگی. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ). حیرت و سراسیمگی با لفظ بردن و خوردن و کردن مستعمل. ( آنندراج ). خیرگی. تحیر. بشدن خرد از ترس و مانند آن. این صورت گویا در عربی نیامده است. در عربی این مصدر دَهَش است لیکن در فارسی متداول است. ( یادداشت مؤلف ). ضجر. ( دهار ) : آوازبوق و دهل بخاست و نعره برآمد گفتی قیامت است از آن دهشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ). و با دهشتی هرچه تمامتر در این خدمت خوضی نموده شد. ( کلیله و دمنه ). دهشت و حیرت به خود راه ندهد [ خادم ] ( کلیله و دمنه ). دهشت و وحشت بر وی غالب شد. ( سندبادنامه ص 215 ).
گفت حرارت جگرش تافته ست
وحشتی از دهشت من یافته ست.
که دهشت گرفت آستینم که قم.
بزرگان از آن دهشت آلوده اند
که در بارگاه ملک بوده اند.
به جایی که دهشت خورند انبیا
تو عذر گنه را چه داری بیا.
- دهشت زده ؛ متحیر و سرگشته و سراسیمه. ( یادداشت مؤلف ).
|| ترس و هراس و خوف. ( ناظم الاطباء ). خوف و بیم. ( لغت محلی شوشتر ). || تعجب. ( ناظم الاطباء ).
دهشت. [ دَ هََ ش ْ / دَ ش َ /ش ِ ] ( حامص ) یکرنگی و اتحاد و یگانگی و یک جهتی و مشابهت و اتفاق. ( از ناظم الاطباء ). یگانگی. ( انجمن آرا ). یگانگی و یک رنگی و یک جهتی. ( آنندراج ) ( لغت محلی شوشتر ) ( برهان ). || بیگانگی. ( لغت فرس اسدی ) ( از فرهنگ اوبهی ).
دهشت. [دَ / دِ ش َ ] ( از ع ، اِمص ) حیرت و سراسیمگی. ( ناظم الاطباء ) ( غیاث ). حیرت و سراسیمگی با لفظ بردن و خوردن و کردن مستعمل. ( آنندراج ). خیرگی. تحیر. بشدن خرد از ترس و مانند آن. این صورت گویا در عربی نیامده است. در عربی این مصدر دَهَش است لیکن در فارسی متداول است. ( یادداشت مؤلف ). ضجر. ( دهار ) : آوازبوق و دهل بخاست و نعره برآمد گفتی قیامت است از آن دهشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376 ). و با دهشتی هرچه تمامتر در این خدمت خوضی نموده شد. ( کلیله و دمنه ). دهشت و حیرت به خود راه ندهد [ خادم ] ( کلیله و دمنه ). دهشت و وحشت بر وی غالب شد. ( سندبادنامه ص 215 ).
گفت حرارت جگرش تافته ست
وحشتی از دهشت من یافته ست.
نظامی.
چه شبها نشستم در این سیر گم که دهشت گرفت آستینم که قم.
سعدی ( کلیات چ فروغی ص 218 ).
- دهشت آلوده ؛ حیرت زده و سرگشته : بزرگان از آن دهشت آلوده اند
که در بارگاه ملک بوده اند.
سعدی ( بوستان ).
- دهشت خوردن ؛ حیران و سراسیمه و وحشت زده شدن : به جایی که دهشت خورند انبیا
تو عذر گنه را چه داری بیا.
سعدی.
گفتند اسرار مردمان را فاش می کنی به من. دهشت خوردم و خاموش شدم. ( انیس الطالبین ص 133 ).- دهشت زده ؛ متحیر و سرگشته و سراسیمه. ( یادداشت مؤلف ).
|| ترس و هراس و خوف. ( ناظم الاطباء ). خوف و بیم. ( لغت محلی شوشتر ). || تعجب. ( ناظم الاطباء ).
دهشت. [ دَ هََ ش ْ / دَ ش َ /ش ِ ] ( حامص ) یکرنگی و اتحاد و یگانگی و یک جهتی و مشابهت و اتفاق. ( از ناظم الاطباء ). یگانگی. ( انجمن آرا ). یگانگی و یک رنگی و یک جهتی. ( آنندراج ) ( لغت محلی شوشتر ) ( برهان ). || بیگانگی. ( لغت فرس اسدی ) ( از فرهنگ اوبهی ).
دهشت . [ دَ / دِ هَِ ] (اِمص ) دهش . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دهش شود.
دهشت . [ دَ هََ ش ْ / دَ ش َ /ش ِ ] (حامص ) یکرنگی و اتحاد و یگانگی و یک جهتی و مشابهت و اتفاق . (از ناظم الاطباء). یگانگی . (انجمن آرا). یگانگی و یک رنگی و یک جهتی . (آنندراج ) (لغت محلی شوشتر) (برهان ). || بیگانگی . (لغت فرس اسدی ) (از فرهنگ اوبهی ).
دهشت . [دَ / دِ ش َ ] (از ع ، اِمص ) حیرت و سراسیمگی . (ناظم الاطباء) (غیاث ). حیرت و سراسیمگی با لفظ بردن و خوردن و کردن مستعمل . (آنندراج ). خیرگی . تحیر. بشدن خرد از ترس و مانند آن . این صورت گویا در عربی نیامده است . در عربی این مصدر دَهَش است لیکن در فارسی متداول است . (یادداشت مؤلف ). ضجر. (دهار) : آوازبوق و دهل بخاست و نعره برآمد گفتی قیامت است از آن دهشت . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). و با دهشتی هرچه تمامتر در این خدمت خوضی نموده شد. (کلیله و دمنه ). دهشت و حیرت به خود راه ندهد [ خادم ] (کلیله و دمنه ). دهشت و وحشت بر وی غالب شد. (سندبادنامه ص 215).
گفت حرارت جگرش تافته ست
وحشتی از دهشت من یافته ست .
چه شبها نشستم در این سیر گم
که دهشت گرفت آستینم که قم .
- دهشت آلوده ؛ حیرت زده و سرگشته :
بزرگان از آن دهشت آلوده اند
که در بارگاه ملک بوده اند.
- دهشت خوردن ؛ حیران و سراسیمه و وحشت زده شدن :
به جایی که دهشت خورند انبیا
تو عذر گنه را چه داری بیا.
گفتند اسرار مردمان را فاش می کنی به من . دهشت خوردم و خاموش شدم . (انیس الطالبین ص 133).
- دهشت زده ؛ متحیر و سرگشته و سراسیمه . (یادداشت مؤلف ).
|| ترس و هراس و خوف . (ناظم الاطباء). خوف و بیم . (لغت محلی شوشتر). || تعجب . (ناظم الاطباء).
گفت حرارت جگرش تافته ست
وحشتی از دهشت من یافته ست .
نظامی .
چه شبها نشستم در این سیر گم
که دهشت گرفت آستینم که قم .
سعدی (کلیات چ فروغی ص 218).
- دهشت آلوده ؛ حیرت زده و سرگشته :
بزرگان از آن دهشت آلوده اند
که در بارگاه ملک بوده اند.
سعدی (بوستان ).
- دهشت خوردن ؛ حیران و سراسیمه و وحشت زده شدن :
به جایی که دهشت خورند انبیا
تو عذر گنه را چه داری بیا.
سعدی .
گفتند اسرار مردمان را فاش می کنی به من . دهشت خوردم و خاموش شدم . (انیس الطالبین ص 133).
- دهشت زده ؛ متحیر و سرگشته و سراسیمه . (یادداشت مؤلف ).
|| ترس و هراس و خوف . (ناظم الاطباء). خوف و بیم . (لغت محلی شوشتر). || تعجب . (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
۱. سراسیمگی از شرم یا ترس.
۲. [قدیمی] حیرت، سرگشتگی.
بخشش، عطا، کرم.
۲. [قدیمی] حیرت، سرگشتگی.
بخشش، عطا، کرم.
۱. سراسیمگی از شرم یا ترس.
۲. [قدیمی] حیرت؛ سرگشتگی.
بخشش؛ عطا؛ کرم.
دانشنامه عمومی
dehshat :ترس و وحشت
پیشنهاد کاربران
… و دم به دم وحشت تازه بر دهشت سابق می افزود.
کلمات دیگر: