مترادف دولتمند : اعیان، پولدار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتیار، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم
متضاد دولتمند : بی چیز، فقیر، ندار
برابر پارسی : توانگر
دولتمند
مترادف دولتمند : اعیان، پولدار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتیار، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم
متضاد دولتمند : بی چیز، فقیر، ندار
برابر پارسی : توانگر
فارسی به انگلیسی
rich, wealthy
propertied, prosperous
فارسی به عربی
ثری , غنی
مترادف و متضاد
اعیان، پولدار، توانگر، ثروتمند، چیزدار، دارا، دولتیار، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم ≠ بی‌چیز، فقیر، ندار
فراوان، دولتمند
دولتمند، پر پشت، فاخر، با شکوه، نفیس، حاصلخیز، بانوا، گرانبها، غنی، توانگر، زیاده چرب یا شیرین
دولتمند، دارا، چیز دار، بانوا، پولدار، غنی، توانگر، ثروتمند
فرهنگ فارسی
ثروتمند، مالدار، متمول، توانگر
( صفت ) ۱ - سعادتمند بختیار . ۲ - توانگر مالدار غنی .
( صفت ) ۱ - سعادتمند بختیار . ۲ - توانگر مالدار غنی .
فرهنگ معین
( ~. مَ ) [ ع - فا. ] (ص مر. )۱ - خوشبخت سعادتمند. ۲ - توانگر، ثروتمند.
لغت نامه دهخدا
دولتمند. [ دَ / دُو ل َ م َ ] ( ص مرکب ) بختیار و سعادتمند. ( ناظم الاطباء ). دولت خدا و دولتی و دولت اندیش. ( آنندراج ). بختور. بختیار. سعید. سعادتمند. مقبل.خوشبخت. حظی. بختمند. ( یادداشت مؤلف ) :
هم حشمت و کبر و هم حشم دار
هم دولتمند و هم درم دار.
حریص پند دولتمند باشد.
نشود دوست روی و دولتمند.
هم حشمت و کبر و هم حشم دار
هم دولتمند و هم درم دار.
نظامی.
که سعدی هرچه گوید پند باشدحریص پند دولتمند باشد.
سعدی.
هر که با اهل خود وفانکندنشود دوست روی و دولتمند.
سعدی.
باز بلند پرواز ایزد متعال بر دست اقتدار هیچ دولتمندی کامکار بسان وجود فایض الجودش ننشسته. ( حبیب السیر چ تهران ج 3 ص 322 ). || توانگر و مالدار و غنی و مرد مالدار. ( ناظم الاطباء ). در تداول عوام فارسی زبانان متمول. دارا. ثروتمند. صاحب ثروت بسیار. ( یادداشت مؤلف ). || سبب و باعث. || اثر. ( ناظم الاطباء ). امااین دو معنی اخیر جای دیگر دیده نشد.فرهنگ عمید
ثروتمند، مال دار، متمول، توانگر.
واژه نامه بختیاریکا
زیر تی پُر
پیشنهاد کاربران
A rich man
کلمات دیگر: