کلمه جو
صفحه اصلی

دهنه


مترادف دهنه : افسار، عنان، لجام، لگام، مهار

فارسی به انگلیسی

bit of a bridle, rein, opening, mouth, orifice, office

bit of a bridle, rein, opening, mouth, office


فارسی به عربی

طائرة , فجوة , کمامة , لجام

مترادف و متضاد

bit (اسم)
ذره، خرده، مته، رقم دودویی، تکه، قطعه، لقمه، سرمته، دهنه، لجام، پاره، ریزه، تیغه رنده

gap (اسم)
وقفه، شق، دهنه، رخنه، شکاف، درز، جای باز، اختلاف زیاد

line (اسم)
سیم، بند، خط، دهنه، لجام، طرح، رشته، سطر، ریسمان، رده، جاده، رسن، مسیر، ردیف، مسیر که با خط کشی مشخص میشود

muzzle (اسم)
صورت، پوزه بند، پوزه، دهنه، دهان بند، سر لوله بخاری، سرلوله هفت تیر یاتفنگ

harness (اسم)
دهنه، افسار، تارکش، اشیاء، زین و برگ کردن

jet (اسم)
دهانه، دهنه، پرتاب، فوران، فواره، جت، کهربای سیاه، سنگ موسی، مهر سیاه، پرش اب، جریان سریع

افسار، عنان، لجام، لگام، مهار


فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - آنچه که شبیه به دهان باشد : دهانه مشک دهانه خیک دهانه غار . ۲ - لگام اسب لجام افسار ۳ - میله ای آهنین متصل به افسار که در دهان اسب اقتد . ۴ - زنگار معدنی که از معدن مس حاصل شود و رنگ آن بسبزی و طعم آن شیرین مایل بتلخی است دهنج دهنه فرنگ زاج سبز سولفات دوفر .
یکی از دهن .
( اسم ) ۱ - زیور و آرایش زنان هر هفت ۲ - نقصان کاهش . ۳ - هر دو چیز . که در کیفیت و کمیت بیکدیگر نزدیک باشد . ۴ - عددنود ( ۱٠ ۹ ۹٠ ) تسعین .

فرهنگ معین

(دَ نُ ) (اِ. ) ۱ - زیور و آرایش زنان . ۲ - نقصان ، کاهش . ۳ - هر دو چیز که در کیفیت و کمیت به یکدیگر نزدیک باشد. ۴ - عدد نود (۹٠ = ۹ * ۱٠ ). تسعین .

لغت نامه دهخدا

دهنة. [ دِ ن َ ] (ع اِ) یکی از دهن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ).


دهنه . [ دَ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس . واقع در 7هزارگزی شمال کلاله با 600 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ گرگان و چاه . راه آن اتومبیل رو. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


دهنه . [ دُه ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان . واقع در 47هزارگزی شمال باختری ابهر با 348 تن سکنه . آب آن از چشمه تأمین می شود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


دهنه . [ دُه ْ ن ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان طارم بالا بخش سیردان شهرستان زنجان . واقع در 49هزارگزی شمال باختری سیردان . با 325 تن سکنه . آب : از رودخانه ٔ بابالنگ . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


دهنة. [ دَ ن َ ] (ع مص ) چرب کردن سر را به روغن و ترنمودن آن را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از تاج العروس ج 9 ص 305). دهن . (ناظم الاطباء). رجوع به دهن شود.


دهنة. [ دُ ن َ ] (ع اِ) پاره ای از روغن . ج ، ادهان و دهان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). رجوع به دهن شود.
- هو طیب الدهنة ؛ او بوی خوش دارد. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).


( دهنة ) دهنة. [ دَ ن َ ] ( ع مص ) چرب کردن سر را به روغن و ترنمودن آن را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از تاج العروس ج 9 ص 305 ). دهن. ( ناظم الاطباء ). رجوع به دهن شود.

دهنة. [ دُ ن َ ] ( ع اِ ) پاره ای از روغن. ج ، ادهان و دهان. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به دهن شود.
- هو طیب الدهنة ؛ او بوی خوش دارد. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ).

دهنة. [ دِ ن َ ] ( ع اِ ) یکی از دهن. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
دهنه. [ دَ هََ ن َ ] ( اِ مرکب ) هرچیز همانند و شبیه به دهان. || ثقبه و سوراخ. || چاک و شکاف. || سوفار. ( ناظم الاطباء ). || کناره دریا و سرحد. ( غیاث ). || مدخل چنانکه در غار و چاه. ( یادداشت مؤلف ). دهانه آب و خیک و امثال آن. ( از آنندراج ). مدخل هرچیز و دهانه آن : تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنه دربند را گرفته... ( مجمل التواریخ گلستانه ).
- امثال :
دهنه جیبش را تار عنکبوت گرفته ؛ یعنی دیری است که نقدی در جیب ندارد. ( امثال و حکم دهخدا ).
|| فک. || لگام اسب. ( ناظم الاطباء ). افساری که آهن در آن هست که در دهان اسب جای گیرد و آن آهن را نیز دهنه گویند. لجام. دهانه. ( یادداشت مؤلف ) ( از برهان ). آبخوری. آبخوره.
- دهنه سر خود ؛ بی بند و بار. افسار گسسته. فسارآهخته. ( یادداشت مؤلف ).
|| آهن پاره سر لگام که در دهن اسب جای گیرد و مانع از نیک آشامیدن او شود. ( یادداشت مؤلف ). آهن لگام که اسبان را بر دهن کنند. ( آنندراج ). || کارتنک.تار عنبکوت. ( یادداشت مؤلف ). || یشف. ( ناظم الاطباء ). || نوعی سنگ شبیه به زمرد که دهنج نیز گویند. ( از ناظم الاطباء ) ( از شرفنامه منیری ) ( آنندراج ) ( از برهان ) ( از غیاث ): [ ماه دلالت دارد بر ]... هر سنگی سپید و دهنه و سنگ قمر. ( التفهیم ).
- دهنه فرنگ ؛ دهن فرنگ. ( یادداشت مؤلف ). اسم فارسی دهنج ذهبی است. ( تحفه حکیم مؤمن ). رجوع به ترکیب دهان فرنگی در ذیل دهن شود.

دهنه. [ دَ ن ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان گوکلان بخش مرکزی شهرستان گنبد قابوس. واقع در 7هزارگزی شمال کلاله با 600 تن سکنه. آب آن از رودخانه گرگان و چاه. راه آن اتومبیل رو. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ).

دهنه. [ دُه ْ ن ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان ابهررود بخش ابهر شهرستان زنجان. واقع در 47هزارگزی شمال باختری ابهر با 348 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین می شود. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ).

دهنه . [ دَ هََ ن َ ] (اِ مرکب ) هرچیز همانند و شبیه به دهان . || ثقبه و سوراخ . || چاک و شکاف . || سوفار. (ناظم الاطباء). || کناره ٔ دریا و سرحد. (غیاث ). || مدخل چنانکه در غار و چاه . (یادداشت مؤلف ). دهانه ٔ آب و خیک و امثال آن . (از آنندراج ). مدخل هرچیز و دهانه ٔ آن : تیمورشاه با سرداران قزلباشیه دهنه ٔ دربند را گرفته ... (مجمل التواریخ گلستانه ).
- امثال :
دهنه ٔ جیبش را تار عنکبوت گرفته ؛ یعنی دیری است که نقدی در جیب ندارد. (امثال و حکم دهخدا).
|| فک . || لگام اسب . (ناظم الاطباء). افساری که آهن در آن هست که در دهان اسب جای گیرد و آن آهن را نیز دهنه گویند. لجام . دهانه . (یادداشت مؤلف ) (از برهان ). آبخوری . آبخوره .
- دهنه سر خود ؛ بی بند و بار. افسار گسسته . فسارآهخته . (یادداشت مؤلف ).
|| آهن پاره ٔ سر لگام که در دهن اسب جای گیرد و مانع از نیک آشامیدن او شود. (یادداشت مؤلف ). آهن لگام که اسبان را بر دهن کنند. (آنندراج ). || کارتنک .تار عنبکوت . (یادداشت مؤلف ). || یشف . (ناظم الاطباء). || نوعی سنگ شبیه به زمرد که دهنج نیز گویند. (از ناظم الاطباء) (از شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (از برهان ) (از غیاث ): [ ماه دلالت دارد بر ] ... هر سنگی سپید و دهنه و سنگ قمر. (التفهیم ).
- دهنه ٔ فرنگ ؛ دهن فرنگ . (یادداشت مؤلف ). اسم فارسی دهنج ذهبی است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به ترکیب دهان فرنگی در ذیل دهن شود.


فرهنگ عمید

= دهنج
۱. = دهانه
۲. میلۀ آهنی وصل به افسار که در دهان اسب می افتد.
۳. لگام.
۴. واحد شمارش مغازه.

دهنج#NAME?


۱. = دهانه
۲. میلۀ آهنی وصل به افسار که در دهان اسب می‌افتد.
۳. لگام.
۴. واحد شمارش مغازه.


دانشنامه عمومی

دهنه ممکن سات به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
لگام یا دهنه: قطعه ای آهنین که در دهان اسب جای می گیرد
دهنه (معماری): فاصله بین دو تکیه گاه یک عضو سازه ای مانند تیر یا پل
دهنه (یاوان)
دهنه (کولاب)
دهنه اجاق
خشک دهنه
دهنه گمرکان
آسیاب دهنه
دهنه سهرآب
دهنه سرشیجان
دهنه تنگل
دهنه شور
دهنه (ترکمن)
دهنه گودو
دهنه (خاش)
دهنه (قزوین)
دهنه اجاق (اسفراین)
اندیس دهنه
تپه دهنه

پیشنهاد کاربران

دهنه. به فاصله بین دو تکیه گاه یک عضو سازه ای مانند تیر یا پل، دهنه یا دهانه ( به انگلیسی: Span ) گفته می شود. یک دهانه ممکن است به یک تیر یا یک سیم محدود شود. مورد نخست، برای پل ها کاربرد داشته و مورد دوم نیز برای خطوط انتقال انرژی، خطوط مخابراتی، برخی از انواع آنتن یا تله کابین مورد استفاده قرار می گیرد.
نمای کنار یک تیر ساده ( بالا ) که تحت اثر بار گشترده یکنواخت، خم شده است ( پایین ) .
دهنه، یک عامل مهم برای یافتن مقاومت و بیشترین مقدار لنگر خمشی و خیز یک تیر به شمار می رود. مقدار حداکثر لنگر خمشی و خیز در شکل روبرو با استفاده از روابط زیر به دست می آید:
لنگر: Mmax = 1/8 · q · L2
خیز: fmax = 5/48 · Mmax· L2 / ( E · I )
از این روابط می توان نتیجه گرفت که با دو برابر شدن طول دهانه، لنگر ماگزیمم ( و متعاقب آن تنش ) ، چهار برابر و خیز نیز شانزده برابر افزایش پیدا می کند.
منابع
مشارکت کنندگان ویکی پدیا، «Span ( architecture ) »، ویکی پدیای انگلیسی، دانشنامهٔ آزاد ( بازیابی در ۲۲ ژانویه ۲۰۱۲ ) .

لگام

افسار، عنان، لجام، لگام، مهار، دهانه

دهنه گرفتن


کلمات دیگر: