کلمه جو
صفحه اصلی

عمیم


مترادف عمیم : تام، تمام، کامل، عام، عمومی، همگانی

فارسی به انگلیسی

general, comprehensive

مترادف و متضاد

۱. تام، تمام، کامل
۲. عام، عمومی، همگانی


تام، تمام، کامل


عام، عمومی، همگانی


فرهنگ فارسی

هرچه فراهم آیدوبسیارگردد، تام، تمام، کامل
( صفت ) تام تمام کامل : کرم عمیم لطف عمیم .
نام موضعی است موضعی است

فرهنگ معین

(عَ مِ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - تمام ، کامل . ۲ - شامل همه . ۳ - هرچه فراهم آید و بسیار گردد.

لغت نامه دهخدا

عمیم. [ ع َ ] ( ع ص ) تمام ، و هرچه فراهم آید و بسیار گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). تمام و همه را فراگیرنده. ( غیاث اللغات ). کامل از هر چیزی. ( از اقرب الموارد ) . همه. عام. فراگیرنده :
چو بود شفقت او عام برهمه عالم
بر او خدایا رحمت کنی بفضل عمیم.
سوزنی.
گر بسوزانی خداوندا، جزای فعل ماست
ور ببخشی ، رحمتت عامست و انعامت عمیم.
سعدی.
کف کریم و عطای عمیم او نه عجب
که ذکر حاتم و امثال او کند باطل.
سعدی.
فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم. ( گلستان سعدی ).
بنابراین اسباب و اعذار که ذکر رفت امید بلطف عمیم بزرگانی که این کتاب را در مطالعه آورند. ( ذیل جامع التواریخ رشیدی ).
|| مرد خالص قوم : هو من عمیمهم ؛ أی صمیمهم. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). مردصمیم و خالص. ( ناظم الاطباء ). صمیم قوم. ( اقرب الموارد ). || ( اِ ) گیاه بهمی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). خشک از گیاه بهمی. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || علف خشک شده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). ج ، عُمُم.

عمیم. [ ع َ ] ( اِخ ) نام موضعی است. ( از معجم البلدان ). موضعی است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).

عمیم . [ ع َ ] (اِخ ) نام موضعی است . (از معجم البلدان ). موضعی است . (منتهی الارب ) (آنندراج ).


عمیم . [ ع َ ] (ع ص ) تمام ، و هرچه فراهم آید و بسیار گردد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). تمام و همه را فراگیرنده . (غیاث اللغات ). کامل از هر چیزی . (از اقرب الموارد) . همه . عام . فراگیرنده :
چو بود شفقت او عام برهمه عالم
بر او خدایا رحمت کنی بفضل عمیم .

سوزنی .


گر بسوزانی خداوندا، جزای فعل ماست
ور ببخشی ، رحمتت عامست و انعامت عمیم .

سعدی .


کف کریم و عطای عمیم او نه عجب
که ذکر حاتم و امثال او کند باطل .

سعدی .


فلان در این شهر طبعی کریم دارد و کرمی عمیم . (گلستان سعدی ).
بنابراین اسباب و اعذار که ذکر رفت امید بلطف عمیم بزرگانی که این کتاب را در مطالعه آورند. (ذیل جامع التواریخ رشیدی ).
|| مرد خالص قوم : هو من عمیمهم ؛ أی صمیمهم . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). مردصمیم و خالص . (ناظم الاطباء). صمیم قوم . (اقرب الموارد). || (اِ) گیاه بهمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). خشک از گیاه بهمی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || علف خشک شده . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). ج ، عُمُم .

فرهنگ عمید

فراگیرنده، شامل، کامل، تمام.


کلمات دیگر: