کلمه جو
صفحه اصلی

حکاک


مترادف حکاک : مهرساز، نگین ساز، نگین گر

برابر پارسی : مهرساز، کنده گر، تراشگر

فارسی به انگلیسی

engraver, etcher


engraver, etcher, polisher of gems

engraver, polisher of gems


مترادف و متضاد

graver (اسم)
قلمزن، حکاک

مهرساز، نگین‌ساز، نگین‌گر


فرهنگ فارسی

کسی که به حکاکی اشتغال دارد


بسیارحک کننده، نگین ساز، مهرساز
۱ - ( صفت ) بسیار حک کننده . ۲ - آنکه شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند نگین سای مهر کن مهر ساز . ۳ - ( اسم ) دردی که بسبب آن از خاریدن اعضا سوزش بهم رسد. ۴ - دارویی که موجب تحریک و خارش پوست گردد .
سوده و خراشیده گردیدن ستور

فرهنگ معین

(حَ کّ ) [ ع . ] (ص فا. ) کسی که شکل یا نوشته ای را بر فلز یا نگین انگشتری حک کند.

لغت نامه دهخدا

حکاک . [ ح ِ ] (ع مص ) حکاک دابة؛ سوده و خراشیده گردیدن ستور. || (اِ) حکاک شر؛ بسیار پیش آینده به بدی . (منتهی الارب ).


حکاک . [ ح ُ ] (ع اِ) بوره . بورق . || (مص ) حکه . خارش . حاجت خاریدن . (منتهی الارب ).


حکاک. [ ح َک ْ کا ] ( ع ص ) سوده گر. ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). حک کننده. بسیار تراشنده. || نگین سای. ( ربنجنی ) ( تفلیسی ) ( منتهی الارب ). نگینه سای. مهره سای. ( ملخص اللغات ). مهرکن. نقاش الخواتیم. ( ابن البیطار ) . ج ، حکاکون ( مهذب الاسماء )، حکاکین.
- امثال :
حکاک را به قم آباد چکار.
|| که پر خارد. که پر خارش دارد. بیماری خارش و سوزش اعضاء. شیخ الرئیس ، در فصل الاوجاع التی لها اسماء، گوید: سبب وجعالحکاک ، خلط حریف اومالح. و در شرحی از شروح نصاب آمده است : دردی که با آن خارش در عضو دردناک باشد و صاحب ذخیره خوارزمشاهی گوید: حکاک ؛ الم خارش است. رجوع به وجع شود.

حکاک. [ ح ُ ] ( ع اِ ) بوره. بورق. || ( مص ) حکه. خارش. حاجت خاریدن. ( منتهی الارب ).

حکاک. [ ح ِ ] ( ع مص ) حکاک دابة؛ سوده و خراشیده گردیدن ستور. || ( اِ ) حکاک شر؛ بسیار پیش آینده به بدی. ( منتهی الارب ).

حکاک . [ ح َک ْ کا ] (ع ص ) سوده گر. (مهذب الاسماء) (دهار). حک کننده . بسیار تراشنده . || نگین سای . (ربنجنی ) (تفلیسی ) (منتهی الارب ). نگینه سای . مهره سای . (ملخص اللغات ). مهرکن . نقاش الخواتیم . (ابن البیطار) . ج ، حکاکون (مهذب الاسماء)، حکاکین .
- امثال :
حکاک را به قم آباد چکار .
|| که پر خارد. که پر خارش دارد. بیماری خارش و سوزش اعضاء. شیخ الرئیس ، در فصل الاوجاع التی لها اسماء، گوید: سبب وجعالحکاک ، خلط حریف اومالح . و در شرحی از شروح نصاب آمده است : دردی که با آن خارش در عضو دردناک باشد و صاحب ذخیره ٔ خوارزمشاهی گوید: حکاک ؛ الم خارش است . رجوع به وجع شود.


فرهنگ عمید

کسی که نوشته یا صورتی را روی نگین یا فلز حک می کند، نگین ساز، مهرساز.

دانشنامه عمومی

حکاکی به کار ایجاد نقش به وسیله برجستگی و فرو رفتگی گفته می شود
حکاک مرغزی، شاعر ایرانی در نیمه دوم سده چهارم هجری
احمد کریمی حکاک از نویسندگان و پژوهندگان ادبیات فارسی
محمد حکاک استاد مخابرات دانشگاه تربیت مدرس
سید محمد حکاک قزوینی دانشیار گروه فلسفه دانشگاه بین المللی امام خمینی

حکاک (ابهام زدایی).

فرهنگستان زبان و ادب

{engraver} [هنرهای تجسمی] کسی که به حکاکی اشتغال دارد

جدول کلمات

بسیار حک کننده, نگین ساز

پیشنهاد کاربران

حکاک: [ اصطلاح طب سنتی ] یعنی به خارش درآورنده وآن دوائی را نامند که بسبب حدت و گرمی خود جذب کند بسوی مسام اخلاط گزنده خارش کننده را نباشد بآن حد که زخم کند عضو را مانند کبیکج


کلمات دیگر: