مترادف دورنگ : ابلق، دورو، ریاکار، مزور، منافق
دورنگ
مترادف دورنگ : ابلق، دورو، ریاکار، مزور، منافق
فارسی به انگلیسی
double-faced, reversible, hypocritical, deceriful
مترادف و متضاد
دورو، ریاکار، مزور، منافق
دورنگ، دورنگه
دورنگ
دورنگ، دورنگه
دورنگ، ناجور، رنگارنگ، خلنگ، ابلق، پیسه
۱. ابلق
۲. دورو، ریاکار، مزور، منافق
فرهنگ فارسی
هرچیزی که دارای دورنگ باشد، کنایه ازدروغگو
گیاهی طبی . دورنج .
گیاهی طبی . دورنج .
لغت نامه دهخدا
دورنگ. [ دُ رَ ] ( ص مرکب ) رنگی همراه رنگ دیگر. دارای دولون. ابلق. ( ناظم الاطباء ). که یک رنگ نیست. خلنگ. ( از برهان ). شریجان. ( منتهی الارب ) :
سپید است این سزای گنده پیران
دورنگ است این سزاوار دبیران.
سپید و سیه تنش همچون پلنگ.
که دل از هرچه دورنگ است شکیبا بینند .
نوالش گه شکر، گاهی شرنگ است.
سپید و سیه چون گراز دورنگ.
طرازش دورنگ است بر دوش تو.
کاندیشه فراخ و سینه تنگ است.
زین شهر دورنگ نشکنم دل
کو را دل ایرمان نبینم.
دورنگ است یک رنگی از وی مجوی.
چو رومی و زنگی نباشد دورنگ.
کجا یکدل شود وآخر دورنگ است .
مدار امید ز دهر دورنگ یکرنگی
که در طویله او با شبه ست مروارید.
دیگر ندارد این زن رعناش در عنا.
نعل آتش نهفته در دل سنگ.
دورنگ.[ دَ رَ ] ( اِ ) گیاهی طبی. ( ناظم الاطباء ). دورنج.
سپید است این سزای گنده پیران
دورنگ است این سزاوار دبیران.
( ویس و رامین ).
همان جایگه دید مرد دورنگ سپید و سیه تنش همچون پلنگ.
اسدی.
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادندکه دل از هرچه دورنگ است شکیبا بینند .
خاقانی.
خبر دارد که روز و شب دورنگ است نوالش گه شکر، گاهی شرنگ است.
نظامی.
برآمیختم لشکر روم و زنگ سپید و سیه چون گراز دورنگ.
نظامی.
فلک نیست یکسان هم آغوش توطرازش دورنگ است بر دوش تو.
نظامی.
لیکن چه کنم هوا دورنگ است کاندیشه فراخ و سینه تنگ است.
نظامی.
|| هر چیز دور. ( ناظم الاطباء ). || کنایه است از منافق و ریاکار و غدار و حیله باز و مذبذب. ( از ناظم الاطباء ). کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. ( آنندراج ). منافق. ( غیاث ) : زین شهر دورنگ نشکنم دل
کو را دل ایرمان نبینم.
خاقانی.
جهاندار گفت این گراینده گوی دورنگ است یک رنگی از وی مجوی.
نظامی.
مگر با من این بی محاباپلنگ چو رومی و زنگی نباشد دورنگ.
نظامی.
مباش ایمن که با خوی پلنگ است کجا یکدل شود وآخر دورنگ است .
نظامی.
- دهر یا عالم یا جهان یا سرای دورنگ ؛ کنایه است از عالم و روزگار ریاکار : مدار امید ز دهر دورنگ یکرنگی
که در طویله او با شبه ست مروارید.
سنایی.
از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک دیگر ندارد این زن رعناش در عنا.
خاقانی.
کیمیاکاری جهان دورنگ نعل آتش نهفته در دل سنگ.
نظامی.
|| کنایه از روزگار. ( ناظم الاطباء ). کنایه ازعالم توان گفت به واسطه شب و روز مختلف. ( آنندراج ).دورنگ.[ دَ رَ ] ( اِ ) گیاهی طبی. ( ناظم الاطباء ). دورنج.
دورنگ . [ دُ رَ ] (ص مرکب ) رنگی همراه رنگ دیگر. دارای دولون . ابلق . (ناظم الاطباء). که یک رنگ نیست . خلنگ . (از برهان ). شریجان . (منتهی الارب ) :
سپید است این سزای گنده پیران
دورنگ است این سزاوار دبیران .
همان جایگه دید مرد دورنگ
سپید و سیه تنش همچون پلنگ .
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
که دل از هرچه دورنگ است شکیبا بینند .
خبر دارد که روز و شب دورنگ است
نوالش گه شکر، گاهی شرنگ است .
برآمیختم لشکر روم و زنگ
سپید و سیه چون گراز دورنگ .
فلک نیست یکسان هم آغوش تو
طرازش دورنگ است بر دوش تو.
لیکن چه کنم هوا دورنگ است
کاندیشه فراخ و سینه تنگ است .
|| هر چیز دور. (ناظم الاطباء). || کنایه است از منافق و ریاکار و غدار و حیله باز و مذبذب . (از ناظم الاطباء). کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج ). منافق . (غیاث ) :
زین شهر دورنگ نشکنم دل
کو را دل ایرمان نبینم .
جهاندار گفت این گراینده گوی
دورنگ است یک رنگی از وی مجوی .
مگر با من این بی محاباپلنگ
چو رومی و زنگی نباشد دورنگ .
مباش ایمن که با خوی پلنگ است
کجا یکدل شود وآخر دورنگ است .
- دهر یا عالم یا جهان یا سرای دورنگ ؛ کنایه است از عالم و روزگار ریاکار :
مدار امید ز دهر دورنگ یکرنگی
که در طویله ٔ او با شبه ست مروارید.
از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک
دیگر ندارد این زن رعناش در عنا.
کیمیاکاری جهان دورنگ
نعل آتش نهفته در دل سنگ .
|| کنایه از روزگار. (ناظم الاطباء). کنایه ازعالم توان گفت به واسطه ٔ شب و روز مختلف . (آنندراج ).
سپید است این سزای گنده پیران
دورنگ است این سزاوار دبیران .
(ویس و رامین ).
همان جایگه دید مرد دورنگ
سپید و سیه تنش همچون پلنگ .
اسدی .
نه نه مشتاقان از صبح و ز شام آزادند
که دل از هرچه دورنگ است شکیبا بینند .
خاقانی .
خبر دارد که روز و شب دورنگ است
نوالش گه شکر، گاهی شرنگ است .
نظامی .
برآمیختم لشکر روم و زنگ
سپید و سیه چون گراز دورنگ .
نظامی .
فلک نیست یکسان هم آغوش تو
طرازش دورنگ است بر دوش تو.
نظامی .
لیکن چه کنم هوا دورنگ است
کاندیشه فراخ و سینه تنگ است .
نظامی .
|| هر چیز دور. (ناظم الاطباء). || کنایه است از منافق و ریاکار و غدار و حیله باز و مذبذب . (از ناظم الاطباء). کنایه از منافق که ظاهرش خوب و باطنش چنان نباشد. (آنندراج ). منافق . (غیاث ) :
زین شهر دورنگ نشکنم دل
کو را دل ایرمان نبینم .
خاقانی .
جهاندار گفت این گراینده گوی
دورنگ است یک رنگی از وی مجوی .
نظامی .
مگر با من این بی محاباپلنگ
چو رومی و زنگی نباشد دورنگ .
نظامی .
مباش ایمن که با خوی پلنگ است
کجا یکدل شود وآخر دورنگ است .
نظامی .
- دهر یا عالم یا جهان یا سرای دورنگ ؛ کنایه است از عالم و روزگار ریاکار :
مدار امید ز دهر دورنگ یکرنگی
که در طویله ٔ او با شبه ست مروارید.
سنایی .
از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک
دیگر ندارد این زن رعناش در عنا.
خاقانی .
کیمیاکاری جهان دورنگ
نعل آتش نهفته در دل سنگ .
نظامی .
|| کنایه از روزگار. (ناظم الاطباء). کنایه ازعالم توان گفت به واسطه ٔ شب و روز مختلف . (آنندراج ).
دورنگ .[ دَ رَ ] (اِ) گیاهی طبی . (ناظم الاطباء). دورنج .
فرهنگ عمید
۱. هر چیزی که دارای دو رنگ باشد.
۲. [مجاز] دروغ گو، مزور، منافق.
۲. [مجاز] دروغ گو، مزور، منافق.
پیشنهاد کاربران
ابلق
مزور . . . . دورو . . . . ابلق . . . . ریاکار . . . . . . سفیدوسیاه. . .
کلمات دیگر: