کلمه جو
صفحه اصلی

دل ازرده


مترادف دل ازرده : ( دل آزرده ) آزرده خاطر، افگار، رنجیده، کدر، محزون، مکدر، ملول، ناآرام

متضاد دل ازرده : ( دل آزرده ) دلشاد، مشعوف

فارسی به انگلیسی

offended, afflicted, having one's feeling wounded

مترادف و متضاد

heartsick (صفت)
دل شکسته، نزار، غمگین، ملول، پریشان، دل ازرده

فرهنگ فارسی

( دل آزرده ) ( صفت ) ۱ - آزرده خاطر رنجیده . ۲ - ملول محزون . ۳ - ناراحت ٠

لغت نامه دهخدا

( دل آزرده ) دل آزرده. [ دِ زُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) آزرده دل. رنجیده دل. شکسته دل. محزون. ملول :
در آن انجمن بود بیگانه ای
غریبی دل آزرده فرزانه ای.
فردوسی.
چون خیزران جد هادی در کشتن وی بدید و خود از وی دل آزرده بود. ( از مجمل التواریخ والقصص ).
چنانم دل آزرده از نقش مردم
که از نقش مردم گیا می گریزم.
خاقانی.
سرانجام چون در پس پرده رفت
ز بیداد گیتی دل آزرده رفت.
نظامی.
دل آزرده را سخت باشد سخن
چو خصمت بیفتاد سستی مکن.
سعدی.
وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم دل آزرده به کنجی نشست و گریان همی گفت. ( گلستان سعدی ). جوان به غرور دلاوری که در سر داشت از خصم دل آزرده نیندیشید. ( گلستان سعدی ).
- دل آزرده شدن ؛ رنجیده دل شدن. شکسته دل شدن :
ز روی طیبت گفتم بزرگواری کن
جواب گوی ز طیبت مشو دل آزرده.
سوزنی.
شنیدم که از نیکمردی فقیر
دل آزرده شد پادشاهی کبیر.
سعدی.
گویم از بنده مسکین چه گنه صادر شد
کو دل آزرده شد از من غم آنم باشد.
سعدی.
صاحب مسجد امیری بود عادل و نیک سیرت نمی خواستش که دل آزرده شود. ( گلستان سعدی ).
اندکی بیش نگفتم غم دل ترسیدم
که دل آزرده شوی ورنه سخن بسیار است.
؟
- دل آزرده گشتن ؛ دل آزرده شدن. رنجیده دل شدن :
مرده دل آزرده نگرددز کوب.
ناصرخسرو.

فرهنگ عمید

( دل آزرده ) آزرده دل، رنجیده.

دانشنامه عمومی

دل رنجیده -دل شکسته


جدول کلمات

دل آزرده
ناراحت

پیشنهاد کاربران

کاش نیشد بدون نسخه جدید هم رفت توش

غمگین، ناراحت

کاش کی . . .

دل رنج


کلمات دیگر: