مترادف تسخر : استهزا، ریشخند، مسخره، استهزا کردن، ریشخند کردن، مسخره کردن
تسخر
مترادف تسخر : استهزا، ریشخند، مسخره، استهزا کردن، ریشخند کردن، مسخره کردن
فارسی به انگلیسی
mockery
quip, ridicule, scoff
مترادف و متضاد
۱. استهزا، ریشخند، مسخره
۲. استهزا کردن، ریشخند کردن، مسخره کردن
فعل
استهزا، ریشخند، مسخره
استهزا کردن، ریشخند کردن، مسخره کردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱- رام کردن مطیع شدن ذلیل گشتن . ۲- کار بیمزد کردن .
به سخره گرفتن . فرمان بردار کردن دیگری را و رام کردن و بی مزد کاری گرفتن .
فرهنگ معین
(تَ سَ خُّ ) [ ع . ] (مص م . )مسخره کردن ، ریشخند کردن .
( ~.) [ ع . ] (مص ل .) 1 - رام شدن . 2 - بی مزد کار کردن .
(تَ سَ خُّ) [ ع . ] (مص م .)مسخره کردن ، ریشخند کردن .
لغت نامه دهخدا
تسخر. [ ت َ س َخ ْ خ ُ ] (ع مص ) به سخره گرفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). فرمان بردار کردن دیگری را ورام کردن و بی مزد کاری گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بی مزد کاری را بر دیگری تکلیف کردن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). || چارپای کسی را بدون مزد سوار شدن . (از متن اللغة). || استهزاء و ریشخند کردن کسی را: تسخر به و منه ؛ هزی ٔ به . (از المنجد). و رجوع به تَسخَر شود.
آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواند
نام احمد را دهانش کژ بماند.
جز که طنز و تسخر این سرخوشان.
گفت میزان ده بر این تسخر مایست.
پیش امی می نهاد آری پی تسخر دوات.
هر روز سخره وار پی تسخر آسمان.
تسخر. [ ت َ س َخ ْ خ ُ ] ( ع مص ) به سخره گرفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ). فرمان بردار کردن دیگری را ورام کردن و بی مزد کاری گرفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بی مزد کاری را بر دیگری تکلیف کردن. ( از اقرب الموارد ) ( از المنجد ). || چارپای کسی را بدون مزد سوار شدن. ( از متن اللغة ). || استهزاء و ریشخند کردن کسی را: تسخر به و منه ؛ هزی به. ( از المنجد ). و رجوع به تَسخَر شود.
آن دهن کژ کرد و از تسخر بخواند
نام احمد را دهانش کژ بماند.
مولوی .
سالها جستم ندیدم یک نشان
جز که طنز و تسخر این سرخوشان .
مولوی .
گفت رو خواجه مرا غربال نیست
گفت میزان ده بر این تسخر مایست .
مولوی .
تیر را چرخ ار بدورش خواند کاتب باک نیست
پیش امی می نهاد آری پی تسخر دوات .
کاتبی (از شرفنامه ٔ منیری ).
برخر همی نشاند خصم ترا به عنف
هر روز سخره وار پی تسخر آسمان .
(مؤلف شرفنامه ٔ منیری ).
و رجوع به تَسَخﱡر شود.
فرهنگ عمید
۲. کار بی مزد کردن.
۳. به کار بی مزد گرفتن.
۴. ریشخند کردن.
ریشخند، استهزا: گر لطیفی زشت را در پی کند / تسخری باشد که او بر وی کند (مولوی: ۱۹۸ ).
ریشخند؛ استهزا: ◻︎ گر لطیفی زشت را در پی کند / تسخری باشد که او بر وی کند (مولوی: ۱۹۸).
۱. رام گشتن.
۲. کار بیمزد کردن.
۳. به کار بیمزد گرفتن.
۴. ریشخند کردن.