کلمه جو
صفحه اصلی

دلتنگ


مترادف دلتنگ : آزرده، آزرده دل، افسرده، اندوهناک، اندوهگین، پژمرده، غمگین، گرفته، مضطرب، مکدر، ملول

متضاد دلتنگ : دلخوش، گشاده دل

فارسی به انگلیسی

heavy-hearted, cheerless, homesick, displeased, gloomy, close, lonesome, depressed, down, lonely

cheerless, homesick


depressed, down , heavy-hearted, homesick, lonely, lonesome


فارسی به عربی

اسفل , حزین , حنون , حنین للوطن , مکتیب , وحید

مترادف و متضاد

lone (صفت)
مجرد، تنها، دلتنگ، تک، یکه، بیوه، مجزا ومنفرد

depressed (صفت)
دژم، منکوب، افسرده، غمگین، ملول، محزون و مغموم، پژمان، دلتنگ، فرو رفته

down (صفت)
پایین، غمگین، دلتنگ، از کار افتاده، کرک صورت پایین

sad (صفت)
فجیع، غمگین، نژند، دلتنگ، محزون، اندوهناک، پژمرده، مکدر، سوزناک، غمناک، اندوگین، افسرده و ملول

low-spirited (صفت)
افسرده، کدر، گرفته، دلتنگ، دارای روحیه بد، دل مرده

nostalgic (صفت)
دلتنگ

homesick (صفت)
دلتنگ، بیمار وطن، در فراق میهن

heavy-hearted (صفت)
افسرده، غمگین، دلتنگ، دل افسرده

saturnine (صفت)
شوم، افسرده، سنگین، عبوس، دلتنگ، سربی

آزرده، آزرده‌دل، افسرده، اندوهناک، اندوهگین، پژمرده، غمگین، گرفته، مضطرب، مکدر، ملول ≠ دلخوش، گشاده‌دل


فرهنگ فارسی

( صفت ) اندوهگین غمناک غمگین ملول تنگدل .

فرهنگ معین

( ~. تَ ) (ص . ) اندوهیگن ، آزرده ، ناخوشایند، افسرده .

لغت نامه دهخدا

دلتنگ. [ دِ ت َ ] ( ص مرکب ) تنگدل. پریشان. مضطرب. غمگین.ملول. آزرده. تنسه. ( ناظم الاطباء ). ملول و ناخوش. ( آنندراج ). ضجر. ( زمخشری ). که دلی گرفته و غمگین دارد. دژم. رنجیده. دلگیر. محزون. مغموم. غمنده. مکروب. غصه دار. مهموم. فگار. دلفگار. دل افسرده :
بماندستم دلتنگ به خانه در چون فنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ.
حکاک.
عجب دلتنگ و غمخوارم ز حد بگذشت تیمارم
تو گوئی در جگر دارم دو صد یاسنج گرگانی.
منوچهری.
فرود آمد ز تخت آن روز دلتنگ
روان کرده ز نرگس آب گلرنگ.
نظامی.
گر از پولاد داری دل نه از سنگ
ببخشایی بر این مجروح دلتنگ.
نظامی.
ز قصر آمد برون شیرین دلتنگ
چو آیدلعل بیرون از دل سنگ.
نظامی.
که دلتنگم از گردش روزگار
مگر خوش کنم دل به آموزگار.
نظامی.
دلتنگ چو دستگاه یارش
در بسته تر از حساب کارش.
نظامی.
دلتنگ مباش اگر کست نیست
من کس نیم آخر این بست نیست.
نظامی.
مگر آن روستایی بود دلتنگ
به شهر آمد همی زد مطربی چنگ.
عطار ( اسرارنامه ).
گر دور جهان بگشت عاشق
زاهد کنجی نشسته دلتنگ.
سعدی.
چه دلتنگ خفت آن فرومایه دوش
که بر سفره دیگران داشت گوش.
سعدی.
خراجی در آن مرز و کشور مخواه
که دلتنگ بینی رعیت ز شاه.
سعدی.
به جامع کوفه درآمدم دلتنگ. ( گلستان ). عَزوف ؛ دلتنگ و برتافته روی از چیزی ( منتهی الارب ).
- دلتنگ رو ؛ دلتنگ روی. گرفته. خشمگین. عبوس. دژم روی :
خری خرمغزمغزی پر ز خرچنگ
وزآن دلتنگ رو آفاق دلتنگ.
نظامی.
بفرمود دلتنگ روی از جفا
که بیرون کنندش زبان از قفا.
سعدی.
مبادا در جهان دلتنگ روئی
که رویت بیند و خرم نباشد.
سعدی.
|| جایی که بواسطه گرفتگی هوا یا کمی روشنایی و بلندی اطراف آن ، باشنده در آن غمگین شود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ عمید

تنگ دل، اندوهگین، غمناک، افسرده.

گویش اصفهانی

تکیه ای: deltang
طاری: deltang
طامه ای: deltang
طرقی: deltang
کشه ای: deltang
نطنزی: deltang


پیشنهاد کاربران

اندوهین غمناک

انتشار کشیدن برای دیدار دوباره

I miss yiu

move
or
nostolgic

غمگین

در گویش شهرستان بهاباد علاوه براستفاده از ترکیب دل تنگ شدن از ترکیب دل سوختن نیز استفاده می شود. مثال، دلم برایش سوخته. [دلم برات تنگ شده جونم]. البته این مورد تنها برای انسان به کار نمی رود. مانند، دلم برای خوردن یک بستنی سوخته. [ واسه بستنی خوردن، تو خیابونم، دلم تنگ شده]

انتظار برای آمدن کسی، انتظار دیدن کسی

اندوهناک، غمگین، افسرده، اندوهگین

ناراحت ٫غمگین

دلتنگی ب زبان کردی پهله ای ورسه. .

غنچه خاطر. [ غ ُ چ َ / چ ِ طِ ] ( ص مرکب ) تنگدل و منقبض. ( بهار عجم ) ( آنندراج ) . مغموم. حزین. دلتنگ. ملول. ( ناظم الاطباء ) :
غیر اگر نشکفد از شعر تر من سنجر
غنچه خاطر نشوم کآن گل باغ حسد است.
سنجر کاشی ( از بهار عجم ) ( آنندراج ) .

دلتنگ می شود دل نواخت


کلمات دیگر: