کلمه جو
صفحه اصلی

عماره


مترادف عماره : تخت روان، عماری، کجاوه، محمل، هودج

مترادف و متضاد

تختروان، عماری، کجاوه، محمل، هودج


فرهنگ فارسی

او منصور بن محمد مروزی شاعر معروف اواخر سامانی و اوایل غزنوی ( قر. ۵ - ۴ ه. ). او ابو ابراهیم اسماعیل بن نوح ملقب به منتصر را رثائ و محمود غزنوی را مدح گفته و همیشه ساکن مرو بوده است . اشعار او درتذکره ها و سفینه ها پراکنده است .
بنت نافع بن عمر جمحی

لغت نامه دهخدا

عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن احمد (یا محمد یا محمود) مروزی ، مکنی به ابومنصور. از شعرای اواخر عهد سامانی و اوایل دوره ٔ غزنوی بود. رجوع به ابومنصور (عمارةبن ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی حفصة، مکنی به ابوروح . محدث بود. رجوع به ابوروح (عمارةبن ...) و سیرة عمربن عبدالعزیز ص 153 و 279 و ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 2 ص 148 شود.


عمارة. [ ] (اِخ ) نام فخذی است از قبیله ٔ عُتَیبة که ساکن الرکبة، واقع در شمال شرقی طائف میباشند. (از معجم قبائل العرب از الارتسامات اللطاف تألیف امیر شکیب ارسلان ص 271).


عمارة. [ ] (اِخ ) نام فرقه ای است از حیدة، از خریص ، از خرصة، از فدعان . (از معجم قبائل العرب از عشائرالشام وصفی زکریا ج 2 ص 263).


عمارة. [ ] (اِخ ) نام قبیله ای است که تابع قُنفُذة بوده است . (از معجم قبائل العرب عمر رضا کحالة از الرحلة الیمانیة تألیف شرف برکاتی ص 65).


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن أوس بن ثعلبه ٔ انصاری جشمی . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ انصاری (ابن أوس بن ثعلبة...) شود.


عمارة. [ ] (ع اِمص ) نگاهبانی مسجدالحرام . یکی از مصالح و مؤسساتی بود که قبیله ٔ قریش برای اداره ٔ کعبه قرار داده بودند و منظور آن بود که متصدیان این مقام مراقبت کنند که کسی در آن محل مقدس یاوه سرایی و بدگویی نکند و فریاد نزند. رجوع به تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ج 1 ص 21 و ترجمه ٔ تاریخ تمدن اسلام ج 1 ص 22 شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن ابی حسن انصاری . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ انصاری (ابن ابی حسن ...) شود.


عمارة. [ ع َ رَ ] (ع مص ) آباد کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عمارت . رجوع به عمارت و عِمارة شود. || پرستیدن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). || نماز و روزه داشتن خدای را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) (از متن اللغة). عَمر. رجوع به عَمر شود. || لازم گرفتن شخص ، مال یا منزل خود را. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عُمور. رجوع به عُمور و عِمارة شود. || آباد شدن و وافر و زیاد گردیدن . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دیر ماندن و دیر زیستن . (از ناظم الاطباء). بسیار زندگی کردن و دیر به سر بردن . (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). رجوع به عَمرو عُمر شود. || (اِ) هرچه بر سر گذارند از دستار و کلاه و تاج و جز آن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آنچه بر سر است از عمامه و یا قلنسوة و یا تاج و غیره . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). عَمار. (لسان العرب ) (تاج العروس ). ج ، عَمار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || هدیه و تحیه . (ناظم الاطباء). هدیه . (منتهی الارب ). تحیت . (از لسان العرب ). و معنای آن را «عمرک اﷲ و حیاک اﷲ» نیز گفته اند. (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). ریحانه ای است که شخص بوسیله ٔآن به پادشاه تحیت میگفت و این عبارت را انشاء میکرد: «عمرک اﷲ». (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). عِمارة. رجوع به عِمارة شود. || جامه پاره ای که برای زیب و زینت زیر سایبان دوزند. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رقعه ای است مزین که در چتر و سایبان دوخته شود. (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). و آن نشانه ٔ ریاست بود. (از متن اللغة). || کم از قبیله . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کوچکتر و کمتر از قبیله . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). قبیله ٔ بزرگ . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).حی و قبیله ٔ بزرگ که به خود قائم باشد. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). «ابن الاثیر» و بعضی دیگر، در ردیف قبایل ، «عمارة» را کوچکتر از قبیله و بزرگتر از بطن نوشته اند و ردیف آن را چنین آورده اند: شعب ، قبیله ، عمارة، بطن و فخذ. (از تاج العروس ).عِمارة. رجوع به عِمارة شود. ج ، عَمائر. || صدر و سینه ٔ انسان . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از متن اللغة). || در اصطلاح امروزین عرب ، عمارة عبارت از تعدادی کشتی های جنگی است که با هم باشند. (از المنجد). ناوگان دریایی . ناوگان جنگی .


عمارة. [ ع َم ْ ما رَ ] (اِخ ) آبکی است جاهلی که آن را کوههایی سفید بوده است . وبدنبال آن «اغربة» بود که آن را کوههایی سیاه بوده است . و سپس «براق » قرار داشت . (از معجم البلدان ) (ازتاج العروس ). رجوع به منتهی الارب و متن اللغة شود.


عمارة. [ ع َم ْ ما رَ ] (اِخ ) چاهی است در منی . (از تاج العروس ) (منتهی الارب ) (از متن اللغة).


عمارة. [ ع ِ رَ ] (اِخ ) آبی است در سَلیلة ازکوه قَطَن و در آن نخل هایی است . (از معجم البلدان ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).


عمارة. [ ع ِ رَ ] (ع مص ) آباد داشتن و آباد کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). مأهول و مسکون گرداندن . (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة): عمارةالبلدان من عدل السلطان . (امثال و حکم دهخدا از عقدالعلی ). || لازم گرفتن شخص مال یا منزل خود را. (از لسان العرب ) (از اقرب الموارد). عُمور. رجوع به عُمور و عَمارة شود. || (اِ) هدیه و تحیه و ریحانه .عَمارة. رجوع به عَمارة شود. || کم از قبیله . یا قبیله ٔ بزرگ . عَمارة. رجوع به عَمارة شود. ج ، عَمائر. || در تداول عامه ٔ عرب ، سرگینی که بدان زمین را اصلاح و تقویت کنند. (از اقرب الموارد). کود. کوت . || آنچه بدان جای را آبادان کنند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة).


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن أوس بن خالدبن عبیدبن امیةبن عامربن خطمه ٔ انصاری خطمی . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ انصاری (ابن أوس ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن أوس بن زیدبن ثعلبةبن غنم بن مالک بن نجار. صحابی بود. و ابن اثیر گوید که وی همان عمارةبن أوس بن خالدبن امیة انصاری خطمی است ، و ابن حجر نیز این نظر را تأیید کرده است . رجوع به عماره ٔ انصاری (ابن أوس بن خالدبن امیةبن ...) و الاصابه ٔ ابن حجر، قسم اول از حرف عین ، ترجمه ٔ شماره ٔ 5703 شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن احمر مازنی . صحابی بود. رجوع به عمارة مازنی (ابن احمر...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن تمیم قیسی لخمی . از امرای حجاج بن یوسف ثقفی . رجوع به عماره ٔ قیسی (ابن تمیم ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن ثابت انصاری . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ انصاری (ابن ثابت ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن ثبیت نسائی . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ نسائی (ابن ثبیت ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن جوین عبدی ، مکنی به ابوهارون . محدث و تابعی بود.رجوع به ابوهارون (عمارةبن ...) و منتهی الارب شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن حبیب نسائی . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ نسائی شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن حزم بن زیدبن لوذان بن عمروبن عبدعوف بن غنم بن مالک بن نجار نجاری انصاری . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ نجاری شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن حزن بن شیطان . وی صحابی بود. و ابن حجر اخباری از وی نقل میکند. رجوع به الاصابة ابن حجر، قسم اول از حرف عین ، ترجمه ٔ شماره ٔ 5707 شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن شهاب ثوری . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ ثوری شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن حسان . وی از یاران علی بن ابی طالب علیه السلام بود و در محرم سال 36 هَ .ق . از جانب حضرت علی (ع ) به حکومت کوفه منصوب گشت ؛ اما عمارة چون به کوفه رسید شنید که مردم کوفه غیر ابوموسی اشعری ، کسی را به امارت قبول ندارند. لذا وی ناچار شد که به مدینه بازگردد. (از حبیب السیر چ خیام ج 1 ص 524).


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن حمزةبن عبدالمطلب هاشمی . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ هاشمی (ابن حمزةبن ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عمروبن حزم نجاری انصاری . تابعی و از شریفان مدینه در قرن اول هجری . رجوع به عماره ٔ نجاری (ابن عمروبن حزم ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن صیاد. وی تابعی بود. حمداﷲ مستوفی مینویسد که او بعد مروان الحمار نماند. رجوع به تاریخ گزیده ٔ حمداﷲ مستوفی چ امیرکبیر ص 255 شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن حمزةبن میمون ، از فرزندان عکرمة مولای ابن عباس . نام او در «معجم المؤلفین » بصورت عمارةبن حمزةبن مالک بن یزیدبن عبداﷲ، مولای عباس بن عبدالملک ، و در معجم الادباء به کسر اول آمده است . وی نویسنده و شاعر و شخصی زیرک بود و منصور و مهدی خلفای عباسی او را احترام و اکرام بسیار میکردند. و درباره ٔ کرم او اخباری عجیب نقل میشود. او در سال 156 هَ .ق . والی فارس در خوزستان و در سال 158 هَ .ق . عامل خراج در بصره بود.او راست : 1 - دیوان رسائل . 2 - رسالةالخمیس . 3 - الرسالة الماهانیة. (از اعلام زرکلی ). رجوع به مآخذ ذیل شود: ارشاد الاریب ج 6 ص 3، النجوم الزاهره ٔ ابن تغری بردی ج 2 ص 164، ثمارالقلوب ثعالبی ص 159، الشعور بالعور، رغبةالاَّمل ج 8 ص 144، معجم المؤلفین ج 7 ص 268، الفهرست ابن الندیم ج 1 ص 118، معجم الادباء یاقوت ج 15 ص 242، معجم الانساب زامباور ص 64 و حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 235.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن خثعمی . در «التجرید» آمده است که او را ذکری میباشد. (از الاصابه ٔ ابن حجر، قسم اول از حرف عین ، ترجمه ٔ شماره ٔ 5723).


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن راشد. «ابوهریرة» وی را تابعی دانسته است . رجوع به الاصابه ٔ ابن حجر، قسم چهارم از حرف عین ، ترجمه ٔ شماره ٔ 6807 شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن رویبة. صحابی بود. در الاصابه ٔ ابن حجر نام پدر او «روبة» آمده است . رجوع به عماره ٔ ثقفی (ابن روبة...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن زعکره ٔ مازنی ، مکنی به ابوعدی . صحابی است . رجوع به عماره ٔ مازنی شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن زیادبن سفیان بن عبداﷲبن ناشب عبسی . ملقب به وهاب و مشهور به دالق . از رؤسا و فرماندهان دوره ٔ جاهلیت . رجوع به عماره ٔ عبسی شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن زیادبن سکن بن رافعبن امری ءالقیس انصاری . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ انصاری (ابن زیادبن ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن شبیب سبائی . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ سبائی شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن صعق بن کعب . «ابن حجر» وی را جزو صحابیانی آورده است که به زیارت پیغمبر اکرم (ص ) نائل نشده اند و گوید که نام او در فتوح مسلمین آمده است . و پس از غزوه ٔ یرموک ، ابوعبیدة وی را از مرج الصفر به فحل فرستاد. رجوع به الاصابه ٔ ابن حجر، قسم سوم از حرف عین ، ترجمه ٔ شماره ٔ 6456 شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عامر انصاری . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ انصاری (ابن عامر...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عامربن مشنج بن اعوربن قشیر قشیری . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ قشیری شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبدالجبار، مکنی به ابوالحسن . محدث بود. رجوع به ابوالحسن (عمارةبن ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبید خثعمی . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ خثعمی شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عبیداﷲ خثعمی . صحابی بود. نام پدر او را «عبید» دانسته اند. رجوع به عماره ٔ خثعمی (ابن عبید...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عتیربن کدام . او را قلعه ای است به سرزمین فارس که به قلعه ٔ عمارةبن عتیر مشهور است . و گاهی آنرا به نام قلعه ٔ ابن عمارة نیز نامند. (از تاج العروس ذیل ماده ٔ ع م ر).


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عقبةبن ابان بن ذکوان بن امیةبن عبدشمس بن عبدمناف قرشی اموی . صحابی و برادر مادری عثمان بن عفان بود. رجوع به عماره ٔ اموی (ابن عقبةبن ابی معیط ابان بن ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عقبةبن ابی معیط ابان بن ابی عمرو ذکوان بن امیةبن عبدشمس بن عبدمناف قرشی اموی . صحابی و برادر مادری عثمان بن عفان بود. رجوع به عماره ٔ اموی (ابن عقبةبن ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عقبةبن حارثه ٔ غفاری . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ غفاری (ابن عقبةبن ...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عقبةبن عبادبن ملیل غفاری . صحابی بود. نام او را عمارةبن عقبةبن حارثة دانسته اند.رجوع به عماره ٔ غفاری (ابن عقبةبن حارثة...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عقیل بن بلال بن جریربن عطیه ٔ کلبی یربوعی تمیمی . از شعرای یمامة در قرن سوم هجری . رجوع به عماره ٔ کلبی شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن علی بن احمد حکمی مَذحجی یمنی شافعی ، مکنی به ابومحمد. ملقب به نجم الدین . فقیه و مورخ و شاعر یمن در قرن ششم هجری . رجوع به عماره ٔ یمنی (ابن علی بن احمد...) شود.


عمارة. [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ابن عمروبن امیةبن خویلدبن عبداﷲبن ایاس بن عبدبن ناشرةبن کعب بن جدی بن ضمره ٔ ضمری . صحابی بود. رجوع به عماره ٔ ضمری شود.


دانشنامه عمومی

ازعمارت می آید به معنی بناکردن - آبادانی - ساختمان


عماره یا ارماره (به عربی: العمارة)(به لری:ارماره <)مرکز استان میسان در جنوب شرقی عراق است. این شهر در کنار رود دجله قرار دارد. جمعیت این شهر در سال (۲۰۰۵ میلادی) ۴۲۰٬۰۰۰ نفر بوده که مسلمان شیعه هستند. و طبق سرشماری سال ۲۰۰۸ میلادی، ۴۵۳٬۴۲۶ نفر می باشد..
فهرست شهرهای عراق
العماره در دهه ۱۸۶۰ توسط امپراتوری عثمانی برای ایجاد پایگاه نظامی در مقابل تهدیدهای بانو لم و قبیله البومحمد تأسیس شد و در سال ۱۹۱۵ توسط انگلیسی ها به تسخیر در آمد.
در دوران جنگ ایران و عراق این شهر و منطقه های اطرافش به خاطر واقع بودن میان بزرگراه بغداد-بصره چندین بار توسط نیروهای ایرانی طی والفجر مقدماتی مورد حمله قرار گرفت.

دانشنامه آزاد فارسی

عَمارَه (قوم شناسی)
(در لغت عربی به معنای چیزی که بر سر گذارند، نظیر دستار و کلاه و تاج) پنجمین مرتبه از مراتب ده گانۀ انساب عرب که از قبیله کوچک تر و از بطن بزرگ تر است. در نسب شناسی رسول اکرم (ص) خندف را عماره به حساب می آورند که از مُضَر (قبیله) کوچک تر و از کنانه (بطن) بزرگ تر است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی عِمَارَةَ: آباد کردن چیزی تا اثر مطلوب را دارا شود
ریشه کلمه:
عمر (۲۷ بار)

عمارة به معنی آبادکردن است .. زمین رازیرورو و آباد کردند بیش از آنچه اینها آباد کردند. عمر(بروزن عنق و فلس)دوران زندگی و مدت آبادی بدن به وسیله حیات و روح است. . عمر در آیه بر وزن (عُنُق)است و در آیه .بروزن (فلس)است طبرسی و راغب گویند:هردو وزن به یک معنی است ولی قسم مخصوص به وزن(فلس)است. علت آن اخّف بودن فتح می‏باشد. در تمام قرآن فقط در این آیه به عمر حضرت رسول«صلی‏اللَّه‏علیه‏وآله» سوگندیادشده ابن عباس گوید:خدا احدی را گرامی‏تر به خود از محمد«صلی‏اللَّه‏علیه‏وآله» نیافریده و نشنیدم خدا به زندگی کسی قسم بخورد جز به حیات آن حضرت. *** تعمیر: اعطاء زندگی. . آیا زندگی ندادیم به شما آیا زنده نگاه نداشتیم شمارا مدتی که پندشنو در آن متذکّر می‏شد؟! *** عمره:عمل مخصوصی است از اعمال حّج . وآن چنین است که شخص از میقات احرام بسته وارد مکّه می‏شود هفت بار کعبه را طواف کرده در مقام ابراهیم«علیه‏السلام»نماز طواف می‏خواند آنگاه میان دو تلّ صفاومروه هفت بارسعی و رفت وآمد می‏کند سپس به نیّت تقصیر قسمتی از موی شارب(مثلاً)را می‏گیرد و باتقصیر آن، عمل تمام است. طبرسی فرموده عمره ازعمارة است وآن به معنی زیادت می‏باشد که آبادکننده زمین آن را به وسیله عمارت زیادت می‏دهد. نگارنده گوید:بنابراین علت تسمیه عمره زایدبودن آن بر حّج است و یا آن،باعث آبادبودن بیت اللّه است. . آیامراد از تعمیرحفظ بنا و ترمیم آن است یاآباد نگاه داشتن به وسیله نظافت و چراغ روشن کردن و نمازخواندن وغیر اینهاست ؟ویابه وسیله اقامت در آن است ؟که عماره مکان بهر سه معنی آمده است. به احتمال قوی مراد حفظ بناوترمیم آن است که ظهور عمارت درآن است و آیه ماقبل که فرموده:«ماکانَ لِلْمُشْرِکینَ اَنْ یَعْمُروُا مَساجِدَاللّهِ...»ظهورش در ترمیم بناست نه زیارت و نماز خواندن. ایضاًآیه «اَجَعَلْتُمْ سِقایَةَالْحاجّ ِوَعِمارَةَالْمَسْجِدِالْحَرامِ...»که گذشت ظهورش در اصلاح بناست. .استعمار بنابراستفعال طلب عمارت است یعنی خدا شمارااززمین آفریده واز شما آبادی آن را خواسته است وآن عبارت اخرای خلیفةاللّه بودن انسان است. بعضی‏ها آن را عمردادن گفته‏اند ولی برخلاف ظاهراست. . آیه شریفه گرچه مفهوماً اعّم است ولی جهت نزول آن مبیّن فضیلت علی بن ابیطالب«علیه السلام»است. عیاشی در تفسیر خود از ابی بصیر از امام صادق«علیه السلام»نقل کرده که فرموده به امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه گفتند:از افضل مناقب خویش ما را خبرده. فرمود:آری من وعبّاس و عثمان بن ابی شیبه درمسجد الحرام بودیم. عثمان بن ابی شیبه گفت:رسول خدا کلیدهای کعبه را به من داد. عباس گفت: رسول خدا سقایة را که زمزم باشد به من داده(تأمین آب حاجیان)ولی یا علی به تو چیزی نداده است سپس خدا نازل فرموده«اَجَعَلْتُمْ سِقایَةَالْحاجّ ِ وَعِمارَةَ الْمَسْجِدِالْحَرامِ کَمَنْ آمَنَ بِاللّهِ وَالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ جاهَدَ فی سَبیلِ الّلهِ لایَسْتَوُونَ عِنْدَالّلهِ». در مجمع آن به تعبیر دیگری نقل کرده و به جای عثمان،طلحة آورده و از تفسیرطبری و غیره نیز نقل شده است. . رجوع شود به «رّق» و روایات و تفسیر.


کلمات دیگر: