مترادف دهانه : مصب، سر، لب، زمام، لجام، لگام، فم
دهانه
مترادف دهانه : مصب، سر، لب، زمام، لجام، لگام، فم
فارسی به انگلیسی
opening mouth, nozzle, crater
gap, hatchway, intake, issue, mouth, nozzle, opening, orifice, yawn, throat
فارسی به عربی
افتتاح , تدفق , حنجرة , رییس , طائرة , عین , فم , لسان الحال
مترادف و متضاد
مصب
سر، لب
زمام، لجام، لگام
فم
بینایی، دهانه، کاراگاه، باجه، عین، چشم، دیده، سوراخ سوزن، مرکز هر چیزی، دکمه یا گره سیب زمینی
خرخره، دهانه، نای، صدا، دهان، حلق، گلو
سخنگو، دهانه، منادی، لبه، دهن گیر
روزنه، دهانه، گشادگی، سوراخ، دهانه یا سوراخ
مدخل، دهانه، بیان، غنچه، دهان
دهانه، سوراخ، سراغاز، منفذ، فرصت، فتق، گشایش، چشمه، افتتاح، جای خالی، بازکردن
دهانه، جوش، لوله، ناودان، فوران، شیر آب، فواره
دهانه، ریزشگاه، محل تلاقی دوابریز
دهانه، قید، مهار، افسار، پالهنگ، عنان
دهانه، دهنه، پرتاب، فوران، فواره، جت، کهربای سیاه، سنگ موسی، مهر سیاه، پرش اب، جریان سریع
دهانه، مصب دهنی
دهانه، سوراخ یا دهانه کوچک
۱. مصب
۲. سر، لب
۳. زمام، لجام، لگام
۴. فم
فرهنگ فارسی
دهان مانند، آنچه که شبیه دهان باشد، دهنه، لگام، لجام، میله آهنی وصل به افساردهنه اسب
( اسم ) ۱ - آنچه که شبیه به دهان باشد : دهانه مشک دهانه خیک دهانه غار . ۲ - لگام اسب لجام افسار ۳ - میله ای آهنین متصل به افسار که در دهان اسب اقتد . ۴ - زنگار معدنی که از معدن مس حاصل شود و رنگ آن بسبزی و طعم آن شیرین مایل بتلخی است دهنج دهنه فرنگ زاج سبز سولفات دوفر .
کم شیر گردیدن ناقه .
( اسم ) ۱ - آنچه که شبیه به دهان باشد : دهانه مشک دهانه خیک دهانه غار . ۲ - لگام اسب لجام افسار ۳ - میله ای آهنین متصل به افسار که در دهان اسب اقتد . ۴ - زنگار معدنی که از معدن مس حاصل شود و رنگ آن بسبزی و طعم آن شیرین مایل بتلخی است دهنج دهنه فرنگ زاج سبز سولفات دوفر .
کم شیر گردیدن ناقه .
عرض هر درگاه یا فاصلۀ میان دو پایۀ (pier) هر ساخته، مانند قوس و پل و گنبد
فرهنگ معین
(دَ نِ ) (اِمر. ) ۱ - لگام اسب . ۲ - مدخل ، ورودی .
لغت نامه دهخدا
دهانه . [ دَ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) دهنه . هر چیز منسوب و مربوط به دهان . (یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه به دهان . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). || فرورفتگی تیر که به زه پیوندد. دهان سوفار :
نشود دل چو تیر تا نشوی
بی زبان چون دهانه ٔ سوفار.
|| هرچه را دهان نبود و خواهند که آن را دهانی گویند به حکم استعارت دهانه گویند چون دهانه ٔ راه و دهانه ٔ باد و آنچ بدین ماند. (لغت فرس اسدی ). دهانه ٔ کوه و آب و خیک و مشک و امثال آن . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). مدخل مشک و جز آن . (ناظم الاطباء) :
دندان تو از دهانه ٔ زر
هم درصدف لب تو بهتر.
دهنی چون دهانه ٔ غاری
جز هلاکش نه در جهان کاری .
مخنة؛ دهانه ٔ راه . ترعة؛ دهانه ٔ حوض . تلعة؛ دهانه ٔ فراخ . مهبل ؛ دهانه ٔ زهدان . فوهة، رشن ، فرضة، فرض ، فراض ؛ دهانه ٔ جوی . فغرة؛ دهانه ٔ وادی . (منتهی الارب ).
- دهانه ٔ چاه ؛ دهنه ٔ چاه . سر چاه که باز است . (یادداشت مؤلف ).
- دهانه ٔ شیر ؛ کنایه است از افق . (حاشیه ٔ وحید بر هفت پیکر ص 244) :
صبح چون زد دم از دهانه ٔ شیر
حالی از گردنش فکند به زیر.
- دهانه ٔ قرحه ؛ سر قرحه که باز شده باشد. (یادداشت مؤلف ).
|| آن جایی که رود از میان کوه در جلگه داخل می شود. ابتدای دره و گشادگی آن . (از ناظم الاطباء).
- دهانه ٔ رود ؛ آنجا که به دریا ریزد. مصب . (یادداشت مؤلف ).
|| لجام اسب . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا).لجام . لگام . دهنه . افسار. (یادداشت مؤلف ). شکیم . شکیمة. (منتهی الارب ). || میله ٔ آهنی متصل به سر افسار که در دهان اسب افتد :
چو دانش نداری تو در پارسایی
بسان لگامی بوی بی دهانه .
اسب جهان چون همی بخواهدت افکند
علم ترا بس بر اسب عقل دهانه .
ای کرده خرد اندرون جانت
از آهن حکمت یکی دهانه .
حشمت او بر دهان دهر دهانه ست
فضل نیارد لگام جز به دهانه .
دست اقبال تو به خیر همی
در دهان قضا دهانه کند.
|| هر یک از چشمه های پل چند چشمه . (یادداشت مؤلف ). || مظهر قنات . || مدخل کوره . || افزاری مر جولاهگان را. || هر چیز که بدان لبه ٔ کارد یا تبر را می پوشانند جهت محافظت آن . || زنگار برنج . || هر نوع زنگی . (ناظم الاطباء). || زنگار معروفی باشد و آن از کان مس حاصل می شود و رنگ آن به سبزی و طعم آن شیرین به تلخی مایل بود و دهنه ٔ فرنگ همین است و آن را در دواها بکار برند خصوصاً جهت دفع سموم و داروی چشم و بهترین آن را از ملک فرنگ آورند. (از آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). یک نوع سنگ سبزقیمتی که به دهنه ٔ فرنگ اشتهار دارد. (ناظم الاطباء):
ز تاب خشم تو گر پرتوی به روم رسد
شود زبانه ٔ آتش دهانه های فرنگ .
نشود دل چو تیر تا نشوی
بی زبان چون دهانه ٔ سوفار.
سنایی .
|| هرچه را دهان نبود و خواهند که آن را دهانی گویند به حکم استعارت دهانه گویند چون دهانه ٔ راه و دهانه ٔ باد و آنچ بدین ماند. (لغت فرس اسدی ). دهانه ٔ کوه و آب و خیک و مشک و امثال آن . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). مدخل مشک و جز آن . (ناظم الاطباء) :
دندان تو از دهانه ٔ زر
هم درصدف لب تو بهتر.
نظامی .
دهنی چون دهانه ٔ غاری
جز هلاکش نه در جهان کاری .
نظامی .
مخنة؛ دهانه ٔ راه . ترعة؛ دهانه ٔ حوض . تلعة؛ دهانه ٔ فراخ . مهبل ؛ دهانه ٔ زهدان . فوهة، رشن ، فرضة، فرض ، فراض ؛ دهانه ٔ جوی . فغرة؛ دهانه ٔ وادی . (منتهی الارب ).
- دهانه ٔ چاه ؛ دهنه ٔ چاه . سر چاه که باز است . (یادداشت مؤلف ).
- دهانه ٔ شیر ؛ کنایه است از افق . (حاشیه ٔ وحید بر هفت پیکر ص 244) :
صبح چون زد دم از دهانه ٔ شیر
حالی از گردنش فکند به زیر.
نظامی .
- دهانه ٔ قرحه ؛ سر قرحه که باز شده باشد. (یادداشت مؤلف ).
|| آن جایی که رود از میان کوه در جلگه داخل می شود. ابتدای دره و گشادگی آن . (از ناظم الاطباء).
- دهانه ٔ رود ؛ آنجا که به دریا ریزد. مصب . (یادداشت مؤلف ).
|| لجام اسب . (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از لغت محلی شوشتر) (انجمن آرا).لجام . لگام . دهنه . افسار. (یادداشت مؤلف ). شکیم . شکیمة. (منتهی الارب ). || میله ٔ آهنی متصل به سر افسار که در دهان اسب افتد :
چو دانش نداری تو در پارسایی
بسان لگامی بوی بی دهانه .
ناصرخسرو.
اسب جهان چون همی بخواهدت افکند
علم ترا بس بر اسب عقل دهانه .
ناصرخسرو.
ای کرده خرد اندرون جانت
از آهن حکمت یکی دهانه .
ناصرخسرو.
حشمت او بر دهان دهر دهانه ست
فضل نیارد لگام جز به دهانه .
عطاردی .
دست اقبال تو به خیر همی
در دهان قضا دهانه کند.
مسعودسعد.
|| هر یک از چشمه های پل چند چشمه . (یادداشت مؤلف ). || مظهر قنات . || مدخل کوره . || افزاری مر جولاهگان را. || هر چیز که بدان لبه ٔ کارد یا تبر را می پوشانند جهت محافظت آن . || زنگار برنج . || هر نوع زنگی . (ناظم الاطباء). || زنگار معروفی باشد و آن از کان مس حاصل می شود و رنگ آن به سبزی و طعم آن شیرین به تلخی مایل بود و دهنه ٔ فرنگ همین است و آن را در دواها بکار برند خصوصاً جهت دفع سموم و داروی چشم و بهترین آن را از ملک فرنگ آورند. (از آنندراج ) (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ). یک نوع سنگ سبزقیمتی که به دهنه ٔ فرنگ اشتهار دارد. (ناظم الاطباء):
ز تاب خشم تو گر پرتوی به روم رسد
شود زبانه ٔ آتش دهانه های فرنگ .
کمال اسماعیل (از جهانگیری ).
دهانة. [ دَ ن َ / ن ِ ] (ع مص ) کم شیر گردیدن ناقه . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
دهانه. [ دَ ن َ / ن ِ ] ( اِ مرکب ) دهنه. هر چیز منسوب و مربوط به دهان. ( یادداشت مؤلف ). هر چیز شبیه به دهان. ( ناظم الاطباء ) ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). || فرورفتگی تیر که به زه پیوندد. دهان سوفار :
نشود دل چو تیر تا نشوی
بی زبان چون دهانه سوفار.
دندان تو از دهانه زر
هم درصدف لب تو بهتر.
جز هلاکش نه در جهان کاری.
- دهانه چاه ؛ دهنه چاه. سر چاه که باز است. ( یادداشت مؤلف ).
- دهانه شیر ؛ کنایه است از افق. ( حاشیه وحید بر هفت پیکر ص 244 ) :
صبح چون زد دم از دهانه شیر
حالی از گردنش فکند به زیر.
|| آن جایی که رود از میان کوه در جلگه داخل می شود. ابتدای دره و گشادگی آن. ( از ناظم الاطباء ).
- دهانه رود ؛ آنجا که به دریا ریزد. مصب. ( یادداشت مؤلف ).
|| لجام اسب. ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از لغت محلی شوشتر ) ( انجمن آرا ).لجام. لگام. دهنه. افسار. ( یادداشت مؤلف ). شکیم. شکیمة. ( منتهی الارب ). || میله آهنی متصل به سر افسار که در دهان اسب افتد :
چو دانش نداری تو در پارسایی
بسان لگامی بوی بی دهانه.
علم ترا بس بر اسب عقل دهانه.
از آهن حکمت یکی دهانه.
فضل نیارد لگام جز به دهانه.
در دهان قضا دهانه کند.
نشود دل چو تیر تا نشوی
بی زبان چون دهانه سوفار.
سنایی.
|| هرچه را دهان نبود و خواهند که آن را دهانی گویند به حکم استعارت دهانه گویند چون دهانه راه و دهانه باد و آنچ بدین ماند. ( لغت فرس اسدی ). دهانه کوه و آب و خیک و مشک و امثال آن. ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). مدخل مشک و جز آن. ( ناظم الاطباء ) : دندان تو از دهانه زر
هم درصدف لب تو بهتر.
نظامی.
دهنی چون دهانه غاری جز هلاکش نه در جهان کاری.
نظامی.
مخنة؛ دهانه راه. ترعة؛ دهانه حوض. تلعة؛ دهانه فراخ. مهبل ؛ دهانه زهدان. فوهة، رشن ، فرضة، فرض ، فراض ؛ دهانه جوی. فغرة؛ دهانه وادی. ( منتهی الارب ).- دهانه چاه ؛ دهنه چاه. سر چاه که باز است. ( یادداشت مؤلف ).
- دهانه شیر ؛ کنایه است از افق. ( حاشیه وحید بر هفت پیکر ص 244 ) :
صبح چون زد دم از دهانه شیر
حالی از گردنش فکند به زیر.
نظامی.
- دهانه قرحه ؛ سر قرحه که باز شده باشد. ( یادداشت مؤلف ).|| آن جایی که رود از میان کوه در جلگه داخل می شود. ابتدای دره و گشادگی آن. ( از ناظم الاطباء ).
- دهانه رود ؛ آنجا که به دریا ریزد. مصب. ( یادداشت مؤلف ).
|| لجام اسب. ( از برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ) ( از ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از لغت محلی شوشتر ) ( انجمن آرا ).لجام. لگام. دهنه. افسار. ( یادداشت مؤلف ). شکیم. شکیمة. ( منتهی الارب ). || میله آهنی متصل به سر افسار که در دهان اسب افتد :
چو دانش نداری تو در پارسایی
بسان لگامی بوی بی دهانه.
ناصرخسرو.
اسب جهان چون همی بخواهدت افکندعلم ترا بس بر اسب عقل دهانه.
ناصرخسرو.
ای کرده خرد اندرون جانت از آهن حکمت یکی دهانه.
ناصرخسرو.
حشمت او بر دهان دهر دهانه ست فضل نیارد لگام جز به دهانه.
عطاردی.
دست اقبال تو به خیر همی در دهان قضا دهانه کند.
مسعودسعد.
|| هر یک از چشمه های پل چند چشمه. ( یادداشت مؤلف ). || مظهر قنات. || مدخل کوره. || افزاری مر جولاهگان را. || هر چیز که بدان لبه کارد یا تبر را می پوشانند جهت محافظت آن. || زنگار برنج. || هر نوع زنگی. ( ناظم الاطباء ). || زنگار معروفی باشد و آن از کان مس حاصل می شود و رنگ آن به سبزی و طعم آن شیرین به تلخی مایل بود و دهنه فرنگ همین است و آن را در دواها بکار برند خصوصاً جهت دفع سموم و داروی چشم و بهترین آن را از ملک فرنگ آورند. ( از آنندراج ) ( برهان ) ( از فرهنگ جهانگیری ). یک نوع سنگ سبزقیمتی که به دهنه فرنگ اشتهار دارد. ( ناظم الاطباء ): فرهنگ عمید
۱. محل ورود به هرچیز یا هرجا: دهانهٴ مَشک، دهانهٴ غار، دهانهٴ قنات.
۲. = دَهَنه
۲. = دَهَنه
دانشنامه عمومی
دهانه ممکن است به یکی از موارد زیر اشاره داشته باشد:
دهنه (معماری)
دهانه برخوردی
دهانه آتشفشانی
دهانه رود
دهانه (تاجیکستان)
دهنه (معماری)
دهانه برخوردی
دهانه آتشفشانی
دهانه رود
دهانه (تاجیکستان)
wiki: منطقهٔ مسکونی در تاجیکستان است که در ولایت ختلان واقع شده است. دهانه ۲۱٬۳۲۰ نفر جمعیت دارد.
فهرست شهرهای تاجیکستان
فهرست شهرهای تاجیکستان
wiki: دهانه (تاجیکستان)
دانشنامه آزاد فارسی
دهانه (اخترشناسی). دهانه (اخترشناسی)(crater)
دهانه
حفره ای به شکل جام، در سطح سیاره یا قمر. معمولاً گرد و دارای لبه های شیب دار است. دهانه ها معمولاً براثر رویدادهایی انفجاری، نظیر فوران آتشفشان یا برخورد شهاب سنگ ها تشکیل می شوند. ماه بیش از ۳۰۰هزار دهانه با قطر بیش از ۱ کیلومتر دارد که عمدتاً براثر بمباران شهاب سنگ ها تشکیل شده اند. بیشتر دهانه های زمینی براثر فرسایشساییده شده اند. دهانه ها در همۀ اجسام سنگی دیگر در منظومۀ خورشیدی یافت می شوند. دهانه هایی که درنتیجۀ برخورد یا فعالیت های آتشفشانی به وجود می آیند، شکل هایی متفاوت دارند که تشخیص شکل گیری دهانه را در سیاره های منظومۀ خورشیدی برای زمین شناسان ممکن می سازد. دهانه های برخوردی، برخلاف دهانه های آتشفشانی، گردند و لبه هایی برآمده و مرکزی تیز دارند، مگر این که شهاب سنگ با زاویه ای بسیار کم به سیاره برخورد کرده باشد یا دهانه تحت تأثیر فرآیندهای دیگری قرار گرفته باشد.
دهانه
حفره ای به شکل جام، در سطح سیاره یا قمر. معمولاً گرد و دارای لبه های شیب دار است. دهانه ها معمولاً براثر رویدادهایی انفجاری، نظیر فوران آتشفشان یا برخورد شهاب سنگ ها تشکیل می شوند. ماه بیش از ۳۰۰هزار دهانه با قطر بیش از ۱ کیلومتر دارد که عمدتاً براثر بمباران شهاب سنگ ها تشکیل شده اند. بیشتر دهانه های زمینی براثر فرسایشساییده شده اند. دهانه ها در همۀ اجسام سنگی دیگر در منظومۀ خورشیدی یافت می شوند. دهانه هایی که درنتیجۀ برخورد یا فعالیت های آتشفشانی به وجود می آیند، شکل هایی متفاوت دارند که تشخیص شکل گیری دهانه را در سیاره های منظومۀ خورشیدی برای زمین شناسان ممکن می سازد. دهانه های برخوردی، برخلاف دهانه های آتشفشانی، گردند و لبه هایی برآمده و مرکزی تیز دارند، مگر این که شهاب سنگ با زاویه ای بسیار کم به سیاره برخورد کرده باشد یا دهانه تحت تأثیر فرآیندهای دیگری قرار گرفته باشد.
wikijoo: دهانه_(اخترشناسی)
دهانه (موسیقی). دهانه (موسیقی)(bell)
در یک ساز بادی، لبۀ برگشته یا گِردی صافی در انتهای لوله در سمت مخالف دهانی . در بادی های چوبی ، این قسمت به منزلۀ مانعی برای کنترل موج فشار بسط یابندۀ منتشرشده از دهانه، هنگامی عمل می کند که تمامی سوراخ های انگشتی بسته شده اند (در زیرایی های بالاتر فشار هوا از بالاترین سوراخ باز فرار می کند). در سازهای برنجی، همچون افتراق دهندۀ مستقیم نیز وارد عمل می شود، و فلز نازک آن با اختلاف بین صدای بیرون آمده و فشار جوّ، ارتعاش می کند.
در یک ساز بادی، لبۀ برگشته یا گِردی صافی در انتهای لوله در سمت مخالف دهانی . در بادی های چوبی ، این قسمت به منزلۀ مانعی برای کنترل موج فشار بسط یابندۀ منتشرشده از دهانه، هنگامی عمل می کند که تمامی سوراخ های انگشتی بسته شده اند (در زیرایی های بالاتر فشار هوا از بالاترین سوراخ باز فرار می کند). در سازهای برنجی، همچون افتراق دهندۀ مستقیم نیز وارد عمل می شود، و فلز نازک آن با اختلاف بین صدای بیرون آمده و فشار جوّ، ارتعاش می کند.
wikijoo: دهانه_(موسیقی)
فرهنگستان زبان و ادب
{span, chord, bearing distance} [معماری و شهرسازی] عرض هر درگاه یا فاصلۀ میان دو پایۀ (pier ) هر ساخته، مانند قوس و پل و گنبد
{aperture , opening} [فیزیک- اپتیک] ابزاری نوری برای تنظیم نور ورودی به سامانۀ نوری
[زمین شناسی] ← دهانۀ آتشفشان
[نجوم] ← دهانۀ برخوردی
[نجوم] ← دهانۀ ماه
{aperture , opening} [فیزیک- اپتیک] ابزاری نوری برای تنظیم نور ورودی به سامانۀ نوری
[زمین شناسی] ← دهانۀ آتشفشان
[نجوم] ← دهانۀ برخوردی
[نجوم] ← دهانۀ ماه
پیشنهاد کاربران
دهانه یا گلو گاه ( Throat ) [ اصطلاح کفاشی]: بالای جلوی رویه که در قسمت فوقانی پنجه کفش قرار دارد.
معنی کلمه ی دهانه دهان
کلمات دیگر: