برابر پارسی : گفتار، گفتگو، سر و سدا
قیل
برابر پارسی : گفتار، گفتگو، سر و سدا
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) گفتن ۲ - ( اسم ) گفتار : فهمهای زیرکان کندست با تو گاه علم گفتهای قایلان سست است بی تو گاه قیل . ای قیل و ای قال تو خوش وی جمله اشکال تو خوش - ماه تو خوش سال تو خوش ای سال و مه چاکر ترا . توضیح در عربی قول در خیر و شر بکار رود و قال و قیل در شر خاصه .
جمع قائل بمعنی نیم روزان خسبنده چاشتگاه خسبندگان .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
قیل . [ ق َی ْ ی ِ ] (ع ص ، اِ) پادشاه یا کمتر از پادشاه کلان . ج ، اقوال ، اقیال ،مقاول ، مقاوله . (منتهی الارب ). رجوع به قَیْل شود.
قیل. [ ق َ ] ( ع ص ، اِ ) در نیمروز خوابنده. || شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به قَیلَة شود. || شیری که در نیمروز وقت قائله آشامند. ( از اقرب الموارد ). || اسم جمع است مثل شارب و شرب. || مهتر به لغت یمن. ( منتهی الارب ). || پادشاه و گویند شاهی از شاهان حمیر و گویند رئیسی پست تر از شاه کلان و بزرگ. اصل آن قَیِّل بوده است و بدین نام نامیده شده از آنجا که آنچه بخواهد میگوید و تنفیذ میکند جمع آن بر اقوال و اقیال آمده و بر قُیول نیز جمع بسته می شود بنابر ظاهر لفظ اگرچه شنیده نشده است. ( از اقرب الموارد ). ج ، اقیال. ( نشوء اللغة ).مردم یمن پیشوای خود را قیل گویند. ( طبری ). عنوان پادشاهان عرب قبل از اسلام ، چنانکه خسرو ( کسری ) برای شاهنشاهان ایران استعمال میشد. ( فرهنگ فارسی معین ).
قیل. ( ع مص ) گفتار. ( ترجمان علامه جرجانی ترتیب عادل ). قول. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). رجوع به قول شود. قال و قیل دو مصدرند و گویند دو اسمند از قول و بحسب عوامل اعراب داده می شوند، چنانکه گفته میشود: کثر قال ُ الناس و قیلهم و گویند آن دو در اصل دو فعل ماضی هستند که اسم قرار داده شده و مانند اسم به کار میروند و فتح آخر آنها باقی مانده تا دلالت بر اصل آنها داشته باشد و بر این قول دلالت کند آنچه در این حدیث است : نهی عن قیل َ و قال َ بفتح لام در هر دو. ( از اقرب الموارد ). در تداول فارسی زبانان گفتار. گفتگو. || ( اِ ) جواب قال گوینده. ( منتهی الارب ). جواب. ( از اقرب الموارد ). || قله یا چوب که بر قله زنند. ج ، قیلان. ( منتهی الارب ). رجوع به قله شود.
قیل. ( اِ ) زفت تر که از درخت صنوبر گیرند. ( برهان ) ( فرهنگ فارسی معین ).
قیل. ( اِ ) قیر. ( فرهنگ فارسی معین ).
قیل. [ ق َی ْ ی ِ ] ( ع ص ، اِ ) پادشاه یا کمتر از پادشاه کلان. ج ، اقوال ، اقیال ،مقاول ، مقاوله. ( منتهی الارب ). رجوع به قَیْل شود.
قیل . (اِ) زفت تر که از درخت صنوبر گیرند. (برهان ) (فرهنگ فارسی معین ).
قیل . (اِ) قیر. (فرهنگ فارسی معین ).
قیل . (ع مص ) گفتار. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ترتیب عادل ). قول . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قول شود. قال و قیل دو مصدرند و گویند دو اسمند از قول و بحسب عوامل اعراب داده می شوند، چنانکه گفته میشود: کثر قال ُ الناس و قیلهم و گویند آن دو در اصل دو فعل ماضی هستند که اسم قرار داده شده و مانند اسم به کار میروند و فتح آخر آنها باقی مانده تا دلالت بر اصل آنها داشته باشد و بر این قول دلالت کند آنچه در این حدیث است : نهی عن قیل َ و قال َ بفتح لام در هر دو. (از اقرب الموارد). در تداول فارسی زبانان گفتار. گفتگو. || (اِ) جواب قال گوینده . (منتهی الارب ). جواب . (از اقرب الموارد). || قله یا چوب که بر قله زنند. ج ، قیلان . (منتهی الارب ). رجوع به قله شود.
قیل . [ ق َ] (ع مص ) نیمروزان خفتن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || در نیمروز شراب خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || آشامیدن در نیمروز. (از اقرب الموارد). || برانداختن و نسخ کردن بیع. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و به این معنی کم استعمال میشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
قیل .[ ق ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ قائل ، نیم روزان خسبنده . (منتهی الارب ). چاشتگاه خسبندگان . رجوع به قائل شود.
قیل . [ ق َ ] (ع ص ، اِ) در نیمروز خوابنده . || شتر ماده ای که در نیمروز دوشند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به قَیلَة شود. || شیری که در نیمروز وقت قائله آشامند. (از اقرب الموارد). || اسم جمع است مثل شارب و شرب . || مهتر به لغت یمن . (منتهی الارب ). || پادشاه و گویند شاهی از شاهان حمیر و گویند رئیسی پست تر از شاه کلان و بزرگ . اصل آن قَیِّل بوده است و بدین نام نامیده شده از آنجا که آنچه بخواهد میگوید و تنفیذ میکند جمع آن بر اقوال و اقیال آمده و بر قُیول نیز جمع بسته می شود بنابر ظاهر لفظ اگرچه شنیده نشده است . (از اقرب الموارد). ج ، اقیال . (نشوء اللغة).مردم یمن پیشوای خود را قیل گویند. (طبری ). عنوان پادشاهان عرب قبل از اسلام ، چنانکه خسرو (کسری ) برای شاهنشاهان ایران استعمال میشد. (فرهنگ فارسی معین ).
فرهنگ عمید
* قیل وقال:
۱. گفتگو، مباحثه.
۲. جنجال، سروصدا.
گفتگو؛ گفتار.
〈 قیلوقال:
۱. گفتگو؛ مباحثه.
۲. جنجال؛ سروصدا.
دانشنامه عمومی
فهرست روستاهای ایران
این روستا در دهستان هنگام قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۷ نفر (۵خانوار) بوده است.
دانشنامه اسلامی
معنی قِیلِهِ: سخن او (قیل مصدر است)
ریشه کلمه:
قول (۱۷۲۲ بار)
گویش مازنی
۱اسب سفید با خال های سیاه ۲قیر
گویش بختیاری
1. گود، عمیق i čâ xeyli qila>:این چاه خیلى عمیق است> ؛ 2. قیر.
واژه نامه بختیاریکا
پیشنهاد کاربران
می گویند
قیل =بر وزن فیل ، برداشتن و بلند کردن کسی یا چیزی
قیل وقال = دعوا ، ناله ، گفتگو و مشاجره: قیل و قالش به آسمان برخواست!
قیل گرفتن = فخر فروشی کردن و غرور داشتن: چقدر قیل گرفته ای؟! یعنی چه اندازه بی تفاوت و مغرور هستی؟
قیل آسمان = بلندای آسمان
صدایش قیله یعنی صدایش بلنده
به گویش فارسی دری هزارگی قیل به معنی بلند هست