کلمه جو
صفحه اصلی

دهات


مترادف دهات : آبادی، ده، رستاق، روستا، قریه، قصبه

فارسی به انگلیسی

villages, country, land

villages


country, land


فارسی به عربی

بلاد

مترادف و متضاد

آبادی، ده، رستاق، روستا، قریه، قصبه


country (اسم)
سامان، خاک، سرزمین، کشور، مملکت، دیار، ییلاق، مرز و بوم، دهات، بیرون شهر

فرهنگ فارسی

زیرک وهوشمند
( اسم ) جمع ده ( بسیاق عربی ) ده ها دیه ها .

فرهنگ معین

(دُ ) [ ع . ] (ص . ) جِ داهی ، زیرکان ، هوشمندان .

لغت نامه دهخدا

دهات . [ دِ ] (اِ) جمعی است در تداول عامه ده را به همان گونه که باغات جمع است باغ را. (یادداشت مؤلف ). ده و دهها و قریه هاو روستاها. (ناظم الاطباء). دهها با حومه و حوالی .


دهات. [ دِ ] ( اِ ) جمعی است در تداول عامه ده را به همان گونه که باغات جمع است باغ را. ( یادداشت مؤلف ). ده و دهها و قریه هاو روستاها. ( ناظم الاطباء ). دهها با حومه و حوالی.

دهات. [ دُ ] ( ع اِ ) دهاة. ج ِداهی و داهیة. زیرکان و هوشمندان. ( از یادداشت مؤلف ). مردمان زیرک و کاردان و تیزفهم. ( ناظم الاطباء ). به معنی زیرکان و این جمع داهی است. ( از غیاث ) ( آنندراج ) : یکی از ابنای دهر و دهات عصر با خودعهدی کرد که گرد عالم بگردد. ( سندبادنامه ص 265 ). از کفات ایام و دهات روزگار کس در گرد او نرسد. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ). جمعی از کفات اصحاب و دهات احباب او را ارشاد کردند که بر عقب اسیران نباید رفت. ( ترجمه ٔتاریخ یمینی ). دهات اربعه عرب : معاویة. زیاد. عمروبن عاص و مغیرةبن شعبة. و رجوع به داهی و دها شود.

دهاة. [ دُ ] ( ع اِ ) ج ِ داهی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || ج ِ دهی. ( ناظم الاطباء ). رجوع به داهی و دهی شود.
- دهاةالرجال ؛ خردمندان. زیرکان مردان : و سالار بوژگان بوالقاسم مردی از کفاة و دهاةالرجال زده و کوفته. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 564 ). مردی بود از دهاةالرجال با فضلی بسیار و شعور و حیله و زرق با وی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499 ).

دهاة. [ دُ ] ( ع مص ) داهی شدن. ( تاج المصادر بیهقی ).

دهات . [ دُ ] (ع اِ) دهاة. ج ِداهی و داهیة. زیرکان و هوشمندان . (از یادداشت مؤلف ). مردمان زیرک و کاردان و تیزفهم . (ناظم الاطباء). به معنی زیرکان و این جمع داهی است . (از غیاث ) (آنندراج ) : یکی از ابنای دهر و دهات عصر با خودعهدی کرد که گرد عالم بگردد. (سندبادنامه ص 265). از کفات ایام و دهات روزگار کس در گرد او نرسد. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). جمعی از کفات اصحاب و دهات احباب او را ارشاد کردند که بر عقب اسیران نباید رفت . (ترجمه ٔتاریخ یمینی ). دهات اربعه ٔ عرب : معاویة. زیاد. عمروبن عاص و مغیرةبن شعبة. و رجوع به داهی و دها شود.


فرهنگ عمید

داهی#NAME?


= داهی

پیشنهاد کاربران

( در زبان اردو ) موضع

جمع قریه = قراء


کلمات دیگر: