to stand on ceremony, to use compliments, to show courtesy
تعارف کردن
فارسی به انگلیسی
to offer, to make a present of, to serve, to put forward
mince
فرهنگ فارسی
کسی را به میهمانی یا گرفتن چیزی خواندن
خوش آمد گفتن، خوش و بش کردن، چرب زبانی کردن
پیشنهاد خوردن دادن
جملات نمونه
بما تعارف کرد که شب بمانیم
he asked us to stay overnight
لغت نامه دهخدا
تعارف کردن. [ ت َ رُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) کسی را به مهمانی یا گرفتن چیزی خواندن. و رجوع به تعارف شود.
پیشنهاد کاربران
درخواست دادن
insist=اصرار کردن. تعارف کردن
از عرف میاد
کلمات دیگر: