کلمه جو
صفحه اصلی

تظلم کردن

فارسی به انگلیسی

to complain against an injustice

فرهنگ فارسی

( مصدر ) شکایت کردن ( از ظلم ) داد خواستن .

لغت نامه دهخدا

تظلم کردن. [ ت َ ظَل ْ ل ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) شکایت نمودن از تعدی و ظلم و ستم و زیان. ( ناظم الاطباء ). دادخواهی کردن. داد خواستن : کار بدان منزلت رسید که رشید سوگند خورد که هر کس که از علی تظلم کند آن کس را نزد وی فرستد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 423 ).
مرا ز انصاف یاران نیست یاری
تظلم کردنم زان نیست یارا.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 25 ).
بر در آن کسی تظلم کن
که فلک شکل حلقه در اوست.
خاقانی.
هم ز عذر خود تظلم کرد چرخ
کان تظلم گوش من بشنود بس.
خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 209 ).
گفته ای شاهی برین در کیست با چندین فغان
داد خواهم بر در سلطان تظلم می کنم.
امیرشاهی سبزواری ( از آنندراج ).
و رجوع به تظلم وترکیبهای آن شود.

پیشنهاد کاربران

عرض داشتن ؛ تظلم کردن در نزد حاکم. ( از ناظم الاطباء ) . دادخواهی. رفع قصه. قصه برداشتن.

تظلم آوردن. [ ت َ ظَل ْ ل ُ وَ دَ ] ( مص مرکب ) تظلم برآوردن. داد خواستن. دادخواهی کردن :
بترس ز آه دل بینوا که روز جزا
تظلم آورد و از تو داد بستاند.
سعدی.


کلمات دیگر: