کلمه جو
صفحه اصلی

مرحله


مترادف مرحله : بار، دفعه، مرتبه، وهله، توقفگاه، منزل، منزلگاه

برابر پارسی : رده، پله، گام، زینه، گامه

فارسی به انگلیسی

lap, plane, gradation, grade, instance phase, place, point, process, stage, step, instance, once, sitting, remove

stage, phase, process, remove


gradation, grade, instance, once, place, point, sitting, stage, step


فارسی به عربی

طلب , عملیة , مرحلة , مشهد , ملعب , نقطة

عربی به فارسی

منظر , وجهه , صورت , لحاظ , پايه , مرحله , دوره تحول وتغيير , اهله قمر , جنبه , وضع , مرحله اي کردن , صحنه


مترادف و متضاد

leg (اسم)
پا، قسمت، پایه، بخش، ساق پا، ساق، مرحله، پاچه، ران

point (اسم)
پست، ماده، معنی، نقطه، سر، قله، هدف، جهت، درجه، نوک، فقره، ممیز، اصل، لبه، پایان، مرحله، موضوع، نکته، امتیاز بازی، نمره درس

period (اسم)
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی

degree (اسم)
درجه، پایه، طبقه، سیکل، مرتبه، رتبه، مرحله، منزلت، زینه، پله، سویه، دیپلم یا درجه تحصیل

grade (اسم)
درجه، پایه، طبقه، درجه بندی، سانتیگراد، رتبه، مرحله، نمره، درجه شدت، انحراف از سطح تراز، الگوی لباس، ارزش نسبی سنگ معدنی، درجه مواد معدنی

stage (اسم)
صحنه، پایه، طبقه، مرحله، پله، اشکوب، وهله، صحنه نمایش، پردهگاه

station (اسم)
وقفه، جا، وضع، موقعیت، مرکز، مقام، رتبه، مرحله، پاتوغ، جایگاه، ایستگاه، موقعیت اجتماعی، در حال سکون، ایستگاه اتوبوس و غیره، توقفگاه نظامیان و امثال ان

stadium (اسم)
دوره، میدان ورزش، مرحله، ورزشگاه

step (اسم)
رفتار، درجه، رتبه، مرحله، پله، قدم، گام، پلکان، صدای پا، رکاب

phase (اسم)
وضع، منظر، صورت، پایه، مرحله، لحاظ، فاز، وجهه، دوره تحول و تغییر، اهله قمر

بار، دفعه، مرتبه، وهله


توقفگاه، منزل، منزلگاه


۱. بار، دفعه، مرتبه، وهله
۲. توقفگاه، منزل، منزلگاه


فرهنگ فارسی

منزل، جای فرود آمدن وجای کوچ کردن، مسافتی که مسافردریکروزقطع بکند، مراحل جمع
( اسم ) ۱- جایی که مسافران در آن کوچ کنند فرود آمدنگاه منزل : بهر مرحله که نزول کند ... ۲ - مسافتی که مسافر در یک روز طی کند جمع : مراحل .
فرود آمد نگاه

فرهنگ معین

(مَ حَ لَ یا لِ ) [ ع . مرحلة ] (اِ. ) منزل ، منزلگاه .

لغت نامه دهخدا

( مرحلة ) مرحلة. [ م َ ح َ ل َ ] ( ع اِ ) فرودآمدنگاه. ( منتهی الارب ). منزلگاه. ( دستور الاخوان ) ( غیاث اللغات ). منزل. مرحل. ( مهذب الاسماء ). منزل بین دو منزل. ( از متن اللغة ). || منزلی که از آنجا بار می بندندو حرکت می کنند. ( از متن اللغة ). کوچگاه. ( غیاث اللغات ). || مسافتی که مسافر در طول یک روز می پیماید. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). شش فرسخ و دو ثلث فرسخ است در زمین هموار. ( دمشقی یادداشت مؤلف ). مقدار مسافت چهار فرسنگ. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ). ج ، مراحل. || جای رخت و اسباب . ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ).

مرحلة. [ م ُ رَح ْ ح َ ل َ ] ( ع ص ) شتری که بر آن پالان نهاده باشند . ( منتهی الارب )( از متن اللغة ). || شتری که او را فرود آورده باشند . ( متن اللغة ).
مرحله. [ م َ ح َ ل َ ] ( ع اِ ) منزل. فرودآمدنگاه بین راه. جای باش. کوچگه. کوچگاه. جای فرودآمدن. ج ، مراحل : قدری چوب صندل با خود آورد چون به مرحله بازرگانان رسید و او را بدید. ( سندبادنامه ص 300 ). مرحله طالبان سرای کون و فساد... ( سندبادنامه ص 2 ). چون فایق یک دو مرحله بر آن راه رفت تاش پشیمان شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 45 ). از سر هر مرحله که او رحلت می کرد ارسلان جاذب فرو می آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 264 ).
من که در این منزلشان مانده ام
مرحله ای پیشترک رانده ام.
نظامی.
در آب و چراگاه آن مرحله
بفرمود کردن ستوران یله.
نظامی.
تماشاکنان رفت از آن مرحله
عنان کرد بر صید صحرا یله.
نظامی.
ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند
که در این مرحله بیچاره اسیری چندند.
سعدی.
|| مسافتی که مسافر در یک روز طی کند. فاصله بین دو منزل. ج ، مراحل :
همان مرحله است این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور.
حافظ.
- ازمرحله پرت بودن ؛ از موضوع بحث دور افتادن. ( یادداشت مؤلف ).
|| نوعی از عمارت که پیرامون قلعه جنگی ساخته بر آن نشسته و جنگ کنند. ( غیاث اللغات ) ( ناظم الاطباء ).

مرحله . [ م َ ح َ ل َ ] (ع اِ) منزل . فرودآمدنگاه بین راه . جای باش . کوچگه . کوچگاه . جای فرودآمدن . ج ، مراحل : قدری چوب صندل با خود آورد چون به مرحله ٔ بازرگانان رسید و او را بدید. (سندبادنامه ص 300). مرحله ٔ طالبان سرای کون و فساد... (سندبادنامه ص 2). چون فایق یک دو مرحله بر آن راه رفت تاش پشیمان شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 45). از سر هر مرحله که او رحلت می کرد ارسلان جاذب فرو می آمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 264).
من که در این منزلشان مانده ام
مرحله ای پیشترک رانده ام .

نظامی .


در آب و چراگاه آن مرحله
بفرمود کردن ستوران یله .

نظامی .


تماشاکنان رفت از آن مرحله
عنان کرد بر صید صحرا یله .

نظامی .


ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند
که در این مرحله بیچاره اسیری چندند.

سعدی .


|| مسافتی که مسافر در یک روز طی کند. فاصله ٔ بین دو منزل . ج ، مراحل :
همان مرحله است این بیابان دور
که گم شد در او لشکر سلم و تور.

حافظ.


- ازمرحله پرت بودن ؛ از موضوع بحث دور افتادن . (یادداشت مؤلف ).
|| نوعی از عمارت که پیرامون قلعه ٔ جنگی ساخته بر آن نشسته و جنگ کنند. (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).

مرحلة. [ م َ ح َ ل َ ] (ع اِ) فرودآمدنگاه . (منتهی الارب ). منزلگاه . (دستور الاخوان ) (غیاث اللغات ). منزل . مرحل . (مهذب الاسماء). منزل بین دو منزل . (از متن اللغة). || منزلی که از آنجا بار می بندندو حرکت می کنند. (از متن اللغة). کوچگاه . (غیاث اللغات ). || مسافتی که مسافر در طول یک روز می پیماید. (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). شش فرسخ و دو ثلث فرسخ است در زمین هموار. (دمشقی یادداشت مؤلف ). مقدار مسافت چهار فرسنگ . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). ج ، مراحل . || جای رخت و اسباب . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).


مرحلة. [ م ُ رَح ْ ح َ ل َ ] (ع ص ) شتری که بر آن پالان نهاده باشند . (منتهی الارب )(از متن اللغة). || شتری که او را فرود آورده باشند . (متن اللغة).


فرهنگ عمید

۱. جای فرود آمدن، منزل.
۲. جای کوچ کردن.
۳. مسافتی که مسافر در یک روز طی کند.

دانشنامه آزاد فارسی

واحد قدیمی مسافت، معادل فاصلۀ تقریبی طی شده در طول یک روز یا حدود ۲۴ کیلومتر. در فارسی به آن منزل نیز گفته اند، چراکه برابر با مسافت طی شده بین دو منزلی است که مسافر آن را طی می کند. از آن جا که هموار یا ناهموار بودن مسیر بر مسافت طی شده در طول یک روز تأثیر می گذارد، مقدار مرحله نیز در زمان ها و مکان های متفاوت متغیر بوده است و برخی آن را ۴۸ کیلومتر نیز دانسته اند. هرودت میزان مرحله (منزل) را در عهد داریوش هخامنشی ۴ فرسنگ (فرسخ) ذکر کرده است. در دورۀ اسلامی نیز منزل یا مرحله معمولاً ۴ فرسنگ بوده است.

فرهنگ فارسی ساره

گامه


فرهنگستان زبان و ادب

{course} [گردشگری و جهانگردی] هریک از بخش های یک وعده غذا
{phase} [باستان شناسی، حمل ونقل درون شهری-جاده ای] [حمل ونقل درون شهری-جاده ای] تقسیمات زمانی چراغ راهنمایی در یک چرخه [باستان شناسی] بازه ای از زمان که در آن دگرگونی در مواد فرهنگی باعث تمایز یک واحد باستان شناختی از واحد دیگر می شود

واژه نامه بختیاریکا

دَک

پیشنهاد کاربران

برابر پارسی مراحل میشود ، خان ها ،
خان که در شاهنامه هست به چم و ماناک مرحله با خان در زبان مغولی نا همسان و متفاوت است

این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
ماوه mãve ( کردی )
نیژَنگ nižang ( پهلوی. : نیسَنگ )

فاز. پله. مرحله. رده

پارسی مرحله میشه خان مانند خان یکم خان دوم در شاهنامه

پی گام = پیگام= مرحله

مرحله ( Level ) : [اصطلاح بازی کامپیوتری] به هر بخش مستقل یک بازی با محیط و آیتم های مختلف را گویند. البته Level معانی بسیاری در بازی دارد؛ ممکن است به درجه شخصیت و یا درجه سختی بازی نیز این اصطلاح را بکار ببرند.

قسمت


کلمات دیگر: