اموختن , تلقين کردن , اغشتن , اشباع کردن , تعاليم مذهبي يا حزبي را اموختن به
لقن
عربی به فارسی
فرهنگ فارسی
لگن . شمعدان
لغت نامه دهخدا
لقن . [ ل َ ] (ع اِمص ) تیزی دریافت و زودفهمی . لقنة. لقانة. لقانیة. (منتهی الارب ).
لقن . [ ل َ ق َ ] (ع مص ) یاد گرفتن وفهمیدن سخن را. (منتهی الارب ). اخذَ العلم و فهمه . (تاج المصادر). دریافتن . فهمیدن . (منتخب اللغات ). فهم کردن . || تیزفهم گردیدن . (منتهی الارب ).
لقن . [ ل َ ق َ ] (معرب ، اِ) لگن . (مهذب الاسماء). طشت . (دهار). شمعدان .
لقن . [ ل َ ق ِ ] (ع ص ) تیزفهم . زودیاب .زودیادگیرنده . (منتهی الارب ). زودرسنده . دریابنده .
لقن . [ ل ِ ] (ع اِ) کرانه . || ستون . || (ص ) غلام لقن ؛ کودک تیزفهم . (منتهی الارب ).
لقن. [ ل َ ق ِ ] ( ع ص ) تیزفهم. زودیاب.زودیادگیرنده. ( منتهی الارب ). زودرسنده. دریابنده.
لقن. [ ل ِ ] ( ع اِ ) کرانه. || ستون. || ( ص ) غلام لقن ؛ کودک تیزفهم. ( منتهی الارب ).
لقن. [ ل َ ق َ ] ( ع مص ) یاد گرفتن وفهمیدن سخن را. ( منتهی الارب ). اخذَ العلم و فهمه. ( تاج المصادر ). دریافتن. فهمیدن. ( منتخب اللغات ). فهم کردن. || تیزفهم گردیدن. ( منتهی الارب ).
لقن. [ ل َ ] ( ع اِمص ) تیزی دریافت و زودفهمی. لقنة. لقانة. لقانیة. ( منتهی الارب ).
لقن. [ ل َ ق َ ] ( معرب ، اِ ) لگن. ( مهذب الاسماء ). طشت. ( دهار ). شمعدان.
لقن. [ ل ِ ] ( ع اِ ) کرانه. || ستون. || ( ص ) غلام لقن ؛ کودک تیزفهم. ( منتهی الارب ).
لقن. [ ل َ ق َ ] ( ع مص ) یاد گرفتن وفهمیدن سخن را. ( منتهی الارب ). اخذَ العلم و فهمه. ( تاج المصادر ). دریافتن. فهمیدن. ( منتخب اللغات ). فهم کردن. || تیزفهم گردیدن. ( منتهی الارب ).
لقن. [ ل َ ] ( ع اِمص ) تیزی دریافت و زودفهمی. لقنة. لقانة. لقانیة. ( منتهی الارب ).
لقن. [ ل َ ق َ ] ( معرب ، اِ ) لگن. ( مهذب الاسماء ). طشت. ( دهار ). شمعدان.
واژه نامه بختیاریکا
از قطعات گاو آهن
( لِقِن ) لجن؛ گل آلود
( لِقِن ) لجن؛ گل آلود
کلمات دیگر: