کلمه جو
صفحه اصلی

مدتی


برابر پارسی : چندی، چندگاهی، دیرزمانی

فارسی به انگلیسی

sometime

فارسی به عربی

لفترة قصیرة

مترادف و متضاد

period (اسم)
حد، کمال، نقطه، عصر، دوره، گردش، نوبت، ایست، فرجه، پایان، منتها درجه، روزگار، زمان، مرحله، مدت، وقت، طمی، موقع، مدتی، گاه، نتیجه غایی، قاعده زنان، جمله کامل، نقطه پایان جمله، دوران مربوط به دوره بخصوصی

فرهنگ فارسی

مهلتی

لغت نامه دهخدا

مدتی. [ م ُدْ دَ ] ( ص نسبی ) منسوب به مدت. که مدت دارد. مهلتی. به مدت. مقابل نقدی.

واژه نامه بختیاریکا

شِری گری

پیشنهاد کاربران

گهگاهی

هم بازی:
دوست، یار
مور:مورچه

یک چند

قسمتی از روز و شب را ، چندی

تا دیری ؛ تا مدتی دراز. زمانی طولانی : و پشت خود را بر زمین نهاد و روی به آسمان کرد تا دیری.

چند هنگام


کلمات دیگر: