کلمه جو
صفحه اصلی

محاکمه کردن


مترادف محاکمه کردن : دادگاهی کردن، رسیدگی کردن به اتهام ، دادرسی کردن، استنطاق کردن، به استنطاق کشیدن

برابر پارسی : تاهیدن

فارسی به انگلیسی

try

فارسی به عربی

محاولة

مترادف و متضاد

judge (فعل)
داوری کردن، قضاوت کردن، تشخیص دادن، حکم دادن، محاکمه کردن

try (فعل)
جدا کردن، کوشش کردن، ازمودن، سر و دست شکسن، تلاش کردن، کوشیدن، سعی کردن، تجربه کردن، محاکمه کردن، محک کردن

دادگاهی کردن، رسیدگی کردن (به اتهام)، دادرسی کردن


استنطاق کردن، به استنطاق‌کشیدن


۱. دادگاهی کردن، رسیدگی کردن (به اتهام)، دادرسی کردن
۲. استنطاق کردن، به استنطاقکشیدن


واژه نامه بختیاریکا

به تاس نِشُندِن

پیشنهاد کاربران

محاکمه کردن، مورد دادرسی قرار دادن
e. g. he is being tried for murder
دارند او را به اتهام قتل محاکمه می کنند.



کلمات دیگر: