مترادف مرتفع : بلند، رفیع، شاهق، بلندپایه، منیف، افراشته، برافراشته، کشیده ، کوه، کوهپایه، رفع شده، برطرف، زایل
متضاد مرتفع : پست، کوتاه
برابر پارسی : بلندی، بالا، فراز، سربالا، افراشته، بلند
high, elevated, overhead
lofty
elevated, eminent, high, tall, uphill, upland
بلند، رفیع، شاهق، بلندپایه، منیف
افراشته، برافراشته، کشیده ≠ کوه، کوهپایه
صفت ≠ پست، کوتاه
۱. بلند، رفیع، شاهق، بلندپایه، منیف
۲. افراشته، برافراشته، کشیده ≠ پست، کوتاه
۳. کوه، کوهپایه
۴. رفعشده، برطرف، زایل
نظامی .
سعدی .
وحشی (فرهنگ فارسی معین ).
مرتفع. [ م ُ ت َ ف ِ ] (ع ص ) بلند شونده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (فرهنگ فارسی معین ). بالا رونده . (فرهنگ فارسی معین ). || بلند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بلند کرده شده . برافراخته شده . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتَفَع شود. || از جای بیرون شونده . (غیاث اللغات ) (آنندراج ).ازجای بیرون شده . (ناظم الاطباء). رجوع به معنی بعدی شود. || رفع شده . برطرف گشته . (ناظم الاطباء). رجوع به مرتفَع شود. || با خصم نزدیک حاکم رفته . (ناظم الاطباء). رجوع به ترافع و مرافعة شود. || (اِ) پشته . تپه . رجوع به مرتفعات شود.
۱. رفعشده؛ برداشتهشده.
۲. [قدیمی] برافراشتهشده؛ بلندکرده.
۳. [قدیمی، مجاز] ارزشمند.
بلند.
افراشته، بلند