کلمه جو
صفحه اصلی

کریز

فارسی به انگلیسی

crisis

فرهنگ فارسی

( اسم ) پر ریختن پرندگان خصوصا چرغ و باز و شاهین و مانند آنها تولک .
قثائ الحمار است و نزد بعضی قثائ الکبر

لغت نامه دهخدا

کریز. [ ک َ] ( اِ ) به عربی اقط است که به فارسی پینو نامند. ( فهرست مخزن الادویه ). بمعنی پینو باشد. ( از آنندراج ) ( از منتهی الارب ). نوعی است از کشک. کریض. ( مهذب الاسماء ). کشک. ( ناظم الاطباء ). رجوع به پینو و کریض شود.

کریز. [ ک ُ / ک َ ]( اِ ) کریج. کریچ. کریچه. کریجه. بمعنی کریج است که خانه کوچک باشد. ( برهان ). خانه کوچک. ( ناظم الاطباء ). || خانه علفی. ( برهان ). خانه ای که از نی و علف در کنار کشت و فالیز سازند. ( ناظم الاطباء ). || بمعنی کنج و گوشه خانه هم آمده است. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به کریچ و کریچه شود.

کریز. [ ک ُ ] ( اِ ) کریج. کریچ. کریغ. ( فرهنگ فارسی معین ). پر ریختن پرندگان. ( برهان ). تولک و پر ریختن پرندگان خصوصاً باز و شاهین و چرغ. ( ناظم الاطباء ). عمل پر ریختن مرغان شکاری و جز آن در فصلی از سال. تولک کردن. ( یادداشت مؤلف ). کریزه. کریج :
به باز کریزی بمانم همی
اگر کبک بگریزد از من سزا.
دقیقی.
در این نشیمن از آن همنشین نیابی بو
کریز باز بساط گذار تیهو نیست.
شرف شفروه.
هر خربطی به آب سیه سر فروبرد
آنجا که از کریز برآید سپیدباز.
اثیر اخسیکتی.
|| فریسه. ( صحاح الفرس ). فریسه باشد که بازان را دهند. ( حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ). چشته. مسته. چاشنی. فریه. ( یادداشت مؤلف ).
- خورده کریز ؛ کریزخورده. چشته خور. مسته خوار. ( یادداشت مؤلف ) :
همی برآیم با آنکه برنیاید خلق
و برنیایم با روزگار خورده کریز.
بوالعباس ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).
مؤلف می نویسد: گمان می کنم کریز اینجا همان باشد که در باز کریزی گویند، یعنی تولک کرده و دراین بیت خورده کریز دشنام گونه ای باشد به روزگار یعنی پرریخته و لکنته یا مجازاً کرده کار و آزموده و مجرب. ( یادداشت مؤلف ).

کریز. [ ] ( اِ ) قثاءالحمار. و نزد بعضی قثاءالکبر. ( از فهرست مخزن الادویه ).

کریز. [ ک ُ رَ ] ( اِخ ) عبداﷲبن عامربن کریز. از جانب عثمان بن عفان والی بصره بود. ( ترجمه فتوح البلدان ص 215 ).

کریز. [ ] (اِ) قثاءالحمار. و نزد بعضی قثاءالکبر. (از فهرست مخزن الادویه ).


کریز. [ ک َ] (اِ) به عربی اقط است که به فارسی پینو نامند. (فهرست مخزن الادویه ). بمعنی پینو باشد. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ). نوعی است از کشک . کریض . (مهذب الاسماء). کشک . (ناظم الاطباء). رجوع به پینو و کریض شود.


کریز. [ ک ُ ] (اِ) کریج . کریچ . کریغ. (فرهنگ فارسی معین ). پر ریختن پرندگان . (برهان ). تولک و پر ریختن پرندگان خصوصاً باز و شاهین و چرغ . (ناظم الاطباء). عمل پر ریختن مرغان شکاری و جز آن در فصلی از سال . تولک کردن . (یادداشت مؤلف ). کریزه . کریج :
به باز کریزی بمانم همی
اگر کبک بگریزد از من سزا.

دقیقی .


در این نشیمن از آن همنشین نیابی بو
کریز باز بساط گذار تیهو نیست .

شرف شفروه .


هر خربطی به آب سیه سر فروبرد
آنجا که از کریز برآید سپیدباز.

اثیر اخسیکتی .


|| فریسه . (صحاح الفرس ). فریسه باشد که بازان را دهند. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). چشته . مسته . چاشنی . فریه . (یادداشت مؤلف ).
- خورده کریز ؛ کریزخورده . چشته خور. مسته خوار. (یادداشت مؤلف ) :
همی برآیم با آنکه برنیاید خلق
و برنیایم با روزگار خورده کریز.

بوالعباس (از حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ).


مؤلف می نویسد: گمان می کنم کریز اینجا همان باشد که در باز کریزی گویند، یعنی تولک کرده و دراین بیت خورده کریز دشنام گونه ای باشد به روزگار یعنی پرریخته و لکنته یا مجازاً کرده کار و آزموده و مجرب . (یادداشت مؤلف ).

کریز. [ ک ُ / ک َ ](اِ) کریج . کریچ . کریچه . کریجه . بمعنی کریج است که خانه ٔ کوچک باشد. (برهان ). خانه ٔ کوچک . (ناظم الاطباء). || خانه ٔ علفی . (برهان ). خانه ای که از نی و علف در کنار کشت و فالیز سازند. (ناظم الاطباء). || بمعنی کنج و گوشه ٔ خانه هم آمده است . (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به کریچ و کریچه شود.


کریز. [ ک ُ رَ ] (اِخ ) عبداﷲبن عامربن کریز. از جانب عثمان بن عفان والی بصره بود. (ترجمه ٔ فتوح البلدان ص 215).


فرهنگ عمید

۱. خانۀ کوچک.
۲. کنج خانه.
۳. پر ریختن پرندگان.

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۵°۲۷′۴۳″ شمالی ۵۸°۱۷′۵۹″ شرقی / ۳۵٫۴۶۱۹۴°شمالی ۵۸٫۲۹۹۷۲°شرقی / 35.46194; 58.29972
بنیادپژوهشهای فرهنگی- تاریخی) وابسته به شهرداری ریوش
کریز روستایی است از توابع بخش کوهسرخ شهرستان کاشمر در استان خراسان رضوی.
این روستا در دهستان بررود قرار دارد و بر اساس سرشماری سال ۱۳۸۵ جمعیت آن (۳۱۱ خانوار) ۹۹۶ نفراست.
علاوه بر چشم اندازهای زیبای طبیعی نظیر آبشار زیبای گرمک و قله 2500 متری باغدشت آن دیدن سد شاهی و قلعه بیژن که مربوط به قبل از میلاد واقع در کریز بسیار دیدنی می باشد.

گویش مازنی

/kariz/ کاریز - چاه

۱کاریز ۲چاه


گویش بختیاری

کاریز، قنات.


واژه نامه بختیاریکا

( کُریز ) صف؛ نظم؛ توالی

پیشنهاد کاربران

کریز روستایی در شهرستان کوهسرخ است که بسیار زیبا است ودیدنی ودر واقع یکی از معانی کریز یعنی سرزمین بین دو رود که همینطور هم هست روستای کریز در بین دو رود زیبا ودیدنی
واقع شده است.

به تعابیری از بزرگان و نیاکان ما کریز به معنی کوره ریز بوده به دلیل داشتن کوره های ذوب مس و درست کردن زغال که آثارش هنوز پابر جاست
و به تعبیری دیگر به معنی پرریز اشاره به فصل پر ریزی پرندگان شکاری


کلمات دیگر: