مترادف مجسمه : پیکره، تندیس، پیکر، نماد، الگو، اسوه، نمونه
برابر پارسی : تندیس، پیکره
statue, sculpture, figure, image, effigy, imagery
نماد، الگو
اسوه، نمونه
۱. پیکره، تندیس، پیکر
۲. نماد، الگو
۳. اسوه، نمونه
پیکره، تندیس، پیکر
مجسمه ساختن
to sculpt, to sculpture
مجسمه آزادی
Statue of Liberty
مجسمه . [ م ُ ج َس ْ س َ م َ / م ِ ] (از ع ، اِ) به معنی بت . (آنندراج ). مأخوذ از تازی پیکر و پیکر بیروح . (ناظم الاطباء). بت . صنم . وثن . فغواره . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || لعبتی که از سنگ و آهن و دیگر فلزات سازند و مجسمه ٔ نیم تنه یعنی لعبت که تا نصف بدن باشد ... و مجسمه ٔ چدنی ؛ لعبتی که آهن و مس و مانند آن گداخته در قالب ریزند ... (آنندراج ). پیکری که از فلز و سنگ گچ و جز آن به شکل انسان و حیوان سازند. (ناظم الاطباء). هیکل . تندیسه . تمثال . دُمیَة. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مثل مجسمه بر جای خشک شدن ؛ بی جنبش و حرکتی ماندن . (امثال و حکم ج 3 ص 1486).
|| قسمی شربت به قوام آمده از آب بهی و سیب و امثال آن . آب و شیره ٔ پاره ای میوه ها چون به و سیب و آلبالو و غیره که جوشانند تا به قوام لرزانک و راحة الحلقوم و زفت تر آید. عقید. معقود، و آن شیره ٔ بهی و سیب و امثال آن است که با شکر به جوشانیدن به قوام آرند: عقیدالسفرجل ، مجسمه ٔ به . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
مجسمه . [ م ُ ج َس ْ س ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) عموم فرقی که در توحید به تجسیم قائل بودند و از شیعه نیز جماعتی به این عقیده منسوب شده اند. (خاندان نوبختی ص 263). گروهی هستند که گویند حق عزاسمه جسم است و گفته اند مرکب از گوشت و خون باشد. مقاتل بن سلیمان یکی از گویندگان این خرافه است و پاره ای گویند نوری است که می درخشد مانند رشته ٔ سیم سپید و پاره ای دیگر از آنان در مقام مبالغه برآمده و گویند بر صورت آدمی است و هیکل او جوان امردی را ماند که موی بسیار مجعدی دارد ... (از کشاف اصطلاحات الفنون ). فرقه ای از متکلمانند که گویند خدای جسم است چنانکه بندگان ، و برخی گویند بر شکل امردان خوش ترکیب است . (فرهنگ علوم نقلی و ادبی ، تألیف دکتر سیدجعفر سجادی ) : و همه مشبهه و مجسمه و مجبره و قدریه از نسل ایشانند. (کتاب النقض ص 470). و مجبره و اشاعره و ... مجسمه خود را از جمله ٔ شافعی خوانند. (کتاب النقض ص 492). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون ص 287 شود.