مترادف مخمصه : اشکال، دردسر، قید، سختی، دشواری، گرفتاری، گیرودار، مخاطره، گرسنگی، رنج، زحمت، بدبختی، غم بزرگ
برابر پارسی : تنگنا، رنج، گرفتاری، هچل
conjuncture, contretemps, corners, dilemma, hot water, jam, pass, pickle, plight, predicament, scrape, strait, trouble
گرسنگی
رنج، زحمت
بدبختی، غم بزرگ
اشکال، دردسر، قید، سختی، دشواری، گرفتاری، گیرودار، مخاطره
۱. اشکال، دردسر، قید، سختی، دشواری، گرفتاری، گیرودار، مخاطره
۲. گرسنگی
۳. رنج، زحمت
۴. بدبختی، غم بزرگ
مخمصة. [ م َ م َ ص َ ] (ع مص ) باریک میان کردن . (المصادر). خمصه الجوع خمصاً و مخمصة؛ باریک کرد او را گرسنگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). و رجوع به خمص شود. || (اِمص ) گرسنگی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (دهار چ بنیاد فرهنگ ) (ترجمان القرآن ). گرسنگی مفرط و سوزشی که از گرسنگی در شکم و سینه پیدا شود. (غیاث ) (آنندراج ). گرسنگی سخت و آن حالتی که از نخوردن عارض شود مانند حالتی که از پر خوردن روی دهد. (ناظم الاطباء). || (اِ) مجازاً به معنی غم عظیم اضطراب انگیزمستعمل است . (از آنندراج ) (از غیاث ). بدبختی و غم عظیم اضطراب انگیز. (ناظم الاطباء) در تداول گرفتاری و پیچیدگی در کار. هَچَل و غالباً با افتادن صرف شود.
- در مخمصه افتادن ؛ در هچل افتادن . گرفتار مشکلی سخت شدن .