کلمه جو
صفحه اصلی

مدرکه

فرهنگ فارسی

( اسم ) مونث مدرک جمع : مدرکات .
عمربن الیاس بن مضر عدنانی

فرهنگ معین

(مُ رِ کِ ) [ ع . مدرکة ] (اِ. ) ذهن ، عقل ، نیرویی در انسان که حقیقت چیزها با آن دریافت می شود.

لغت نامه دهخدا

( مدرکة ) مدرکة. [ م ُ رَ ک َ ] ( ع ص ) تأنیث مُدرَک است. ج ، مدرکات. ( یادداشت مؤلف ). رجوع به مدرک و نیز رجوع به مدرکات شود.

مدرکة. [ م ُ رِ ک َ ]( ع ص ) رجل مدرکة؛ نیک دریابنده. ( آنندراج ). دراک. مدرک. کثیرالادراک. ( متن اللغة ). شدیدالادراک . ( اقرب الموارد ). || جاریةمدرکة؛ دخترک به بلوغ رسیده. ( ناظم الاطباء ). تأنیث مدرک و نعت فاعلی از ادراک است. رجوع به مُدرِک شود. || قوتی است در انسان که ادراک حقایق اشیاء کند و آن عقل است و ذهن. ( غیاث اللغات ): قوة مدرکه ؛ قوت مفکره. هر یک از قوای پنجگانه باطنی به نوبه خود مدرکه اند. ( فرهنگ علوم عقلی از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدرکات و رجوع به تهافت التهافت ص 304 و 561 و فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ذیل مدخل ادراک شود. || ( اِ ) بلندی میان دوشانه. ( منتهی الارب ). حجمة بین الکتفین. ( اقرب الموارد ) ( متن اللغة ).

مدرکة. [ م ُ رِ ک َ ] ( اِخ ) عمربن الیاس بن مضر عدنانی ، مکنی به ابوهذیل و ملقب و مشهور به مدرکة، جدی جاهلی است و از اجداد پیغامبر اسلام است. خزیمه و هذیل از پسران او بودند و کنانة و قریش از نسل خزیمةاند. از نسل هذیل نیز بیش از هفتاد شاعر در جاهلیت و صدر اسلام برخاسته اند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 79 و جمهرة الانساب ج 9 ص 187 و الکامل ابن اثیر ج 2 ص 10 و معجم ما استعجم ج 1ص 88 و طبری ج 2 ص 189 و معجم قبائل العرب ص 1060 شود.

مدرکة. [ م ُ رَ ک َ ] (ع ص ) تأنیث مُدرَک است . ج ، مدرکات . (یادداشت مؤلف ). رجوع به مدرک و نیز رجوع به مدرکات شود.


مدرکة. [ م ُ رِ ک َ ] (اِخ ) عمربن الیاس بن مضر عدنانی ، مکنی به ابوهذیل و ملقب و مشهور به مدرکة، جدی جاهلی است و از اجداد پیغامبر اسلام است . خزیمه و هذیل از پسران او بودند و کنانة و قریش از نسل خزیمةاند. از نسل هذیل نیز بیش از هفتاد شاعر در جاهلیت و صدر اسلام برخاسته اند. رجوع به الاعلام زرکلی ج 8 ص 79 و جمهرة الانساب ج 9 ص 187 و الکامل ابن اثیر ج 2 ص 10 و معجم ما استعجم ج 1ص 88 و طبری ج 2 ص 189 و معجم قبائل العرب ص 1060 شود.


مدرکة. [ م ُ رِ ک َ ](ع ص ) رجل مدرکة؛ نیک دریابنده . (آنندراج ). دراک . مدرک . کثیرالادراک . (متن اللغة). شدیدالادراک . (اقرب الموارد). || جاریةمدرکة؛ دخترک به بلوغ رسیده . (ناظم الاطباء). تأنیث مدرک و نعت فاعلی از ادراک است . رجوع به مُدرِک شود. || قوتی است در انسان که ادراک حقایق اشیاء کند و آن عقل است و ذهن . (غیاث اللغات ): قوة مدرکه ؛ قوت مفکره . هر یک از قوای پنجگانه ٔ باطنی به نوبه ٔ خود مدرکه اند. (فرهنگ علوم عقلی از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مدرکات و رجوع به تهافت التهافت ص 304 و 561 و فرهنگ علوم عقلی دکتر سجادی ذیل مدخل ادراک شود. || (اِ) بلندی میان دوشانه . (منتهی الارب ). حجمة بین الکتفین . (اقرب الموارد) (متن اللغة).


فرهنگ عمید

= مُدرِک

مُدرِک#NAME?


واژه نامه بختیاریکا

( مَدِرکه * ) میخ کش


کلمات دیگر: