کلمه جو
صفحه اصلی

مراقب


مترادف مراقب : پاسدار، حارس، دیده بان، دیده ور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان، آگاه، گوش بزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر، رقیب

برابر پارسی : نگهبان، پاسدار، دیده بان

فارسی به انگلیسی

attentive, watchful, observant, vigilant, chary, jealous, minder, observer, sedulous, tender

attentive, watchful


attentive, chary, jealous, minder, observant, observer, sedulous, tender, vigilant, watchful


فارسی به عربی

متیقظ , مراقب , مراقبة , ملتزم

عربی به فارسی

نگهدار , نگهبان , حافظ , اگاهي دهنده , انگيزنده , گوشيار , به علا ءم رمزي مخابراتي گوش دادن , مبصر , مشاهده کننده , مراقب , پيرو رسوم خاص , سرپرست , ولي , رءيس , ناظر , قراول , بازرس


مترادف و متضاد

attentive (صفت)
مواظب، متوجه، مراقب، بادقت، ملتفت

watchful (صفت)
دقیق، مواظب، مراقب، پاسدار، بی خواب

vigilant (صفت)
حساس، هوشیار، گوش بزنگ، مراقب، بیدار

observant (صفت)
هوشیار، مراقب، مراعات کننده

guarding (صفت)
مراقب

observing (صفت)
مراقب، بپا

contemplative (صفت)
خیالی، مراقب، متفکر، تفکری، وابسته به غور و تعمق

meditating (صفت)
مراقب

open-eyed (صفت)
هوشیار، مراقب

preserving (صفت)
مراقب

scrutinizing (صفت)
دقیق، مراقب

wide-awake (صفت)
هوشیار، مراقب، اگاه، سرحال، هشیار، کاملا بیدار

tendering (صفت)
مراقب

اسم


پاسدار، حارس، دیده‌بان، دیده‌ور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان


آگاه، گوش‌بزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر


رقیب


۱. پاسدار، حارس، دیدهبان، دیدهور، گماشته، محافظ، مستحفظ، مهیمن، نگاهبان، نگاهدار، نگهبان
۲. آگاه، گوشبزنگ، مترصد، متوجه، ملتفت، منتظر، مواظب، ناظر
۳. رقیب


فرهنگ فارسی

مراقبت کننده، نگهبان
( اسم ) ۱- مراقبت کننده مواظب . ۲- نگاهبان . ۳ - نکاهدارند. قلب از بدیها جمع : مراقبین .

فرهنگ معین

(مُ قِ ) [ ع . ] (اِ فا. ) نگهبان ، مراقبت کننده .

لغت نامه دهخدا

مراقب . [ م َ ق ِ ](ع اِ) ج ِ مرقب . (متن اللغة). رجوع به مَرقَب شود.


مراقب. [ م ُ ق ِ ] ( ع ص ) نگرنده. مواظبت کننده. مواظب. ناظر. نگران. که می پاید و مراقبت میکند :
رو مراقب باش بر احوال خویش
نوش بین در داد و اندر ظلم نیش.
مولوی.
مدتی زن شد مراقب هر دو را
تا که شان فرصت نیفتد در خلا.
مولوی.
|| حارس. ( از متن اللغة ) ( از اقرب الموارد ). نگهبان. حافظ. نگهدار. نگاهبان. ( یادداشت مؤلف ). که حفاظت و حراست و نگهبانی کند. نعت فاعلی است از مراقبة. رجوع به مراقبة شود. || مترقب. ( از متن اللغة ). منتظر. متوقع. چشم دارنده. چشم به راه :
سه مدحت فرستادم ای فخر عالم
به هریک بدم مر صلت را مراقب.
حسن متکلم.
|| ترسنده. ( فرهنگ خطی ). خائف. ( از اقرب الموارد ) ( از متن اللغة ) . || در اصطلاح عرفا، نگاهدارنده قلب از بدی ها. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مراقبه و مراقبت شود.

مراقب. [ م َ ق ِ ]( ع اِ ) ج ِ مرقب. ( متن اللغة ). رجوع به مَرقَب شود.

مراقب . [ م ُ ق ِ ] (ع ص ) نگرنده . مواظبت کننده . مواظب . ناظر. نگران . که می پاید و مراقبت میکند :
رو مراقب باش بر احوال خویش
نوش بین در داد و اندر ظلم نیش .

مولوی .


مدتی زن شد مراقب هر دو را
تا که شان فرصت نیفتد در خلا.

مولوی .


|| حارس . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). نگهبان . حافظ. نگهدار. نگاهبان . (یادداشت مؤلف ). که حفاظت و حراست و نگهبانی کند. نعت فاعلی است از مراقبة. رجوع به مراقبة شود. || مترقب . (از متن اللغة). منتظر. متوقع. چشم دارنده . چشم به راه :
سه مدحت فرستادم ای فخر عالم
به هریک بدم مر صلت را مراقب .

حسن متکلم .


|| ترسنده . (فرهنگ خطی ). خائف . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة) . || در اصطلاح عرفا، نگاهدارنده ٔ قلب از بدی ها. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به مراقبه و مراقبت شود.

فرهنگ عمید

۱. مراقبت کننده، نگهبان.
۲. (تصوف ) سالکی که در حال مراقبت است.

دانشنامه عمومی

(پهلوی) هودار.


واژه نامه بختیاریکا

چارنا؛ لَر کَش
حال بین

جدول کلمات

بپا

پیشنهاد کاربران

این واژه اربی است و پارسی آن اینهاست:
پَوابَتpavãbat ، پَواباکpavãbãk، پَوابار pavãbãr ( پواب از اوستایی: پَواو= مراقبت + «اَت، آک، آر» )
مِنائیساک menãisãk، مِنائیسار menãisãr، مِنائیسَت menãisat ( منائیس از اوستایی: مِنائیچا= مراقبت + «آک، آر، اَت» )
دَتَراناک datarãnãk، دَتَرانار datarãnãr، دَتَرانَت datarãnat ( دَتَران از اوستایی: دَدَران= مراقبت + «آک، آر، اَت» )
زَئِماک zaemãk، زَئِمار zaemãr ، زَئِمَت zaemat ( زَئِم از اوستایی: زَئِمَن= مراقبت + «آک، آر، اَت» )
«ات» پسوند سنسکریت است

بپاگر

در پارسی " پایشگر " در نسک : فرهنگ برابرهای پارسی واژگان بیگانه از ابوالقاسم پرتو .
پایش = مراقبت
پایندگان ، پایشگران= مراقبین

Proctor


کلمات دیگر: