کلمه جو
صفحه اصلی

مرافعه


مترادف مرافعه : داوری، شکایت، جدال، دعوا، ستیزه، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن بزن

متضاد مرافعه : مصالحه

برابر پارسی : ستیز، کشمکش، زد و خورد

فارسی به انگلیسی

cause, litigation, lawsuit, quarrel, scrap, difference, jar, row, [infml.] quarrel

litigation, lawsuit, [informal] quarrel


difference, jar, quarrel, row


فارسی به عربی

بدلة , دعوی , سبب

مترادف و متضاد

quarrel (اسم)
پرخاش، پیکار، نزاع، ستیز، مجادله، ستیزه، بهی، خصومت، دعوا، دعوی، مرافعه، گله، اختلاف

case (اسم)
حادثه، اتفاق، جا، حالت، صندوق، جلد، جعبه، محفظه، قالب، مورد، پرونده، قضیه، قاب، وضعیت، دعوی، پوسته، غلاف، مرافعه، نیام

suit (اسم)
جامه، درخواست، نوع، مرافعه، تسلسل، توالی، تقاضا، خواستگاری، دادخواست، عرضحال، یک دست لباس

cause (اسم)
سبب، جنبش، عنوان، هدف، جهت، علت، سرمایه، مرافعه، موجب، انگیزه، نهضت، باعی، موضوع منازع فیه، موری، منبع

trial (اسم)
رنج، ازمایش، کوشش، امتحان، محنت، مرافعه، محاکمه

lawsuit (اسم)
دعوی، مرافعه، دادخواهی، طرح دعوی در دادگاه

spat (اسم)
مرافعه، تف کرد، حلزون خوراکی خیلی کوچک، بچه حلزون

contestation (اسم)
رد، بهی، مناظره، مرافعه، رقابت

داوری، شکایت ≠ مصالحه


جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزن‌بزن


۱. داوری، شکایت
۲. جدال، دعوا، ستیزه، شکایت، کشمکش، منازعه، نزاع، بزنبزن ≠ مصالحه


فرهنگ فارسی

باهم دعوی داشتن، شکایت نزدحاکم بردن
( مصدر ) شکایت نزد حاکم یا قاضی بردن دادخواهی کردن جمع : مرافعات .

فرهنگ معین

(مُ فِ عَ یا عِ ) [ ع . مرافعة ] (مص ل . ) نزاع کردن ، درگیر شدن .

لغت نامه دهخدا

مرافعه. [ م ُ ف َ / ف ِ ع َ / ع ِ ] ( ازع اِمص ) مرافعة. مرافعت. دعوی پیش حاکم بردن. ( غیاث اللغات ). قصه به حاکم بردن. به قاضی برداشتن. با خصم به داور رفتن. سخن نزد حاکم و قاضی بردن. ترافع محاکمه. داوری. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِمص ) داوری. محاکمه. رجوع به مرافعه بردن و مرافعه نهادن شود. || در تداول ، دعوا. مشاجره. کشمکش.

مرافعة. [ م ُ ف َ ع َ ] (ع مص ) چیزی با کسی به ملک یا به قاضی برداشتن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). شکایت بردن پیش حاکم و نزدیک حاکم شدن با خصم . (آنندراج ). شکایت کردن از کسی و نزد حاکم بردن او را برای محاکمه و داوری . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). قصه به حاکم بردن . قصه به قاضی برداشتن . رجوع به مرافعه شود. || باقی گذاشتن کسی را و مهربانی نمودن . (از منتهی الارب ). ابقا کردن بر کسی : رافع بهم ؛ اَبقی ̍ علیهم . (از متن اللغة) (از اقرب الموارد). || متارکه کردن : رافعه ؛ تارکه . (از متن اللغة). || معامله کردن با کسی و در مشقت و جهد انداختن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ): رافعه و خافضه ؛ داوره کل مداورة. (متن اللغة) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

۱. با هم دعوا داشتن، مشاجره داشتن.
۲. شکایت نزد حاکم بردن، با هم به دادگاه رفتن و دادخواهی کردن.

واژه نامه بختیاریکا

پیر و گِر؛ جنگ و قال؛ تیمِه؛ جَر


کلمات دیگر: