مترادف مجزا : جدا، جداگانه، سوا، علی حده
برابر پارسی : سوا، جدا، دورازهم، واشده
مجزا
مترادف مجزا : جدا، جداگانه، سوا، علی حده
برابر پارسی : سوا، جدا، دورازهم، واشده
فارسی به انگلیسی
distinct, separate
aloof, detached, discrete, distinct, divided, free-standing, individual, lonely, secluded, separate, several, single, parted, sequestered
فارسی به عربی
علی حدة , مجرد , منفصل
مترادف و متضاد
جدا، جداگانه، اختصاصی، منفصل، مجزا، علیحده
مجرد، جدا، مجزا
روشن، واضح، متفاوت، متمایز، مجزا
متلاشی، بی ربط، مجزا، گسیخته، در رفته
مجزا، مقسوم، تقسیم شده
مجزا، جدا شده، تک
مجزا
جدا، جداگانه، سوا، علیحده
فرهنگ فارسی
سواکرده شده، تجزیه شده، جزئ جزئ شده، جداشده
( اسم ) تجزیه شده جزو جزو شده از هم جدا گردیده . توضیح همین صورت در عربی و فارسی صحیح است زیرا مهموز اللام است بنابرین نوشتن آن بصورت مجزی غلط است .
پاره پاره کرده شده
( اسم ) تجزیه شده جزو جزو شده از هم جدا گردیده . توضیح همین صورت در عربی و فارسی صحیح است زیرا مهموز اللام است بنابرین نوشتن آن بصورت مجزی غلط است .
پاره پاره کرده شده
فرهنگ معین
(مُ جَ زّ ) [ ع . ] (اِمف . ) جدا شده ، تجزیه شده .
لغت نامه دهخدا
مجزا. [ م ُ ج َزز ] ( ع ص ) پاره پاره کرده شده و جزوجزو و علی حده کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). جزٔجزٔشده و جداشده. ( ناظم الاطباء ). تجزیه شده.این کلمه هم مانند «مبرا» به الف باید نوشته شود نه به یاء زیرا الف آن در اصل همزه بوده است. بنابراین نوشتن آن به صورت «مجزی » درست نیست. ( از نشریه دانشکده ادبیات تبریز سال اول شماره 10 ) :
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرش معلا بینند.
بر خاک اختران مجزا برافکند.
بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته.
ز آهی که چون شراره مجزا برآورم.
اینک هوا سیمین هبا زیبق مجزا داشته.
- مجزا کردن ؛ جدا کردن. ( ناظم الاطباء ).
گر به مکه فلک و نور مجزا دیدند
در مدینه ملک و عرش معلا بینند.
خاقانی.
خورشید جام شاه مظفر به جرعه ریزبر خاک اختران مجزا برافکند.
خاقانی.
ای چتر ظلم از تو نگون وز آتش عدلت کنون بر هفت چتر آبگون نور مجزا ریخته.
خاقانی.
حراقه وار در زنم آتش به بوقبیس ز آهی که چون شراره مجزا برآورم.
خاقانی.
چون آتش آمد آشنا زیبق پرید اندر هوااینک هوا سیمین هبا زیبق مجزا داشته.
خاقانی.
- مجزا شدن ؛ جدا شدن.- مجزا کردن ؛ جدا کردن. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
۱. سواکرده شده، جداشده.
۲. تجزیه شده، جزءجزءشده.
۲. تجزیه شده، جزءجزءشده.
واژه نامه بختیاریکا
جُدا کار؛ سوا کار
پیشنهاد کاربران
این واژه عربی است و پارسی آن این است:
یوتیک ( پهلوی یوت = جدا + پسوند مفعولی پهلوی «یک» )
یوتیک ( پهلوی یوت = جدا + پسوند مفعولی پهلوی «یک» )
جدا از چیزی، برای مثال: دو تخت مجزا داشت.
علیحده
کلمات دیگر: