کلمه جو
صفحه اصلی

کرده کار

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - آزموده تجربه کار تجربه دیده مقابل نکرده کار نا کرده کار : [ جادو نباشد از توبه تنبل سوار تر عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر ] . ۲ - جلد چابک چالاک .

فرهنگ معین

(کَ دِ ) (ص مر. ) کارآزموده و باتجربه .

لغت نامه دهخدا

کرده کار. [ ک َ دَ / دِ ] ( ص مرکب ) جلد. ( فرهنگ اسدی نخجوانی ) ( برهان ). مردی جلد را گویند. ( صحاح الفرس ). جلدکار. ( انجمن آرا ). || کاردان. کارآزموده. تجربه کار. مقابل نکرده کار. ( برهان ). آزموده کار. کارکرده. ( انجمن آرا ). مجرب. آزموده. عامل :
جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر
عفریت کرده کار و تو زو کرده کارتر.
دقیقی.
ترا نخواهم جز کافر و ستمگر از آنک
به بد نمودن من کرده کار و آژیری.
دقیقی.
( یادداشت مؤلف ). استاد. ( انجمن آرا ).
- نکرده کار ؛ ناآزموده. نامجرب. ( یادداشت مؤلف ): نکرده کار را مبر به کار. ( یادداشت مؤلف ).
چسان کار بگشاید از روزگار
به ناکرده کاری فتاده ست کار.
ملاطغرا ( از آنندراج ).

فرهنگ عمید

کارکرده، کارآزموده، مجرب، کاردان: جادو نباشد از تو به تنبل سوارتر / عفریت کرده کار و تو ز او کرده کارتر (دقیقی: ۹۹ ).

واژه نامه بختیاریکا

کننده؛ کار کرده؛ با تجربه؛ انجام داده


کلمات دیگر: