مترادف محصل : تلمیذ، دانش آموز، شاگرد، طلبه ، تحصیلدار، نگهبان، مامور | خلاصه، مجمل، ماحصل، به دست آمده، مکتسب، حاصل شده
متضاد محصل : معلم |
برابر پارسی : دانش آموز، دانشور
collector
student
۱. تلمیذ، دانشآموز، شاگرد، طلبه ≠ معلم
۲. تحصیلدار
۳. نگهبان، مامور
۱. خلاصه، مجمل، ماحصل
۲. بهدستآمده، مکتسب، حاصل شده
تلمیذ، دانشآموز، شاگرد، طلبه ≠ معلم
اسم
خلاصه، مجمل، ماحصل
بهدستآمده، مکتسب، حاصل شده
(مُ حَ صِّ) [ ع . ] (اِفا.) 1 - تحصیل کننده و گردآورنده . 2 - دانش آموز، دانشجو.
(مُ حَ صَّ) [ ع . ] (اِمف .) حاصل کرده شده . معنی (معنای ) محصل : معنی مفید فایده ، نتیجة کلام ، ماحصل .
محصل . [ م َ ص َ ] (ع اِ) جای حاصل شدن . (غیاث ).
محصل . [ م ُ ح َص ْ ص َ ] (ع ص ) به دست آمده . حاصل کرده . به دست کرده . حاصل کرده شده . (غیاث ) (یادداشت مرحوم دهخدا). گرد کرده شده . حاصل شده . یافته شده . فراهم کرده شده . (ناظم الاطباء) : هیچ علمی بی آلات و ادوات محصل نگردد. (سندبادنامه ص 62).
- معنای محصل ؛ معنی مفید فایده .
|| کلمه ای که در اختصار کلام استعمال کنند مانند فی الجمله و القصه و الغرض و حاصل کلام و جزآن . (ناظم الاطباء). || نتیجه ٔ کلام . ماحصل کلام : محصل پیغام آنکه بنده را چه حد آن است که آن حضرت بنفس مبارک متوجه قهر این خاکسار بی مقدار گردد. (ظفرنامه ٔ یزدی ج 2 ص 371). || در اصطلاح منطق هر یکی از اسماء و افعال یا محصل باشد چون ضارب و ضرب و یا غیر محصل چون لاضارب و ماضرب . (اساس الاقتباس ص 16).
سعدی .
حافظ.
۱. حاصلشده؛ گردآوردهشده.
۲. حاصل؛ نتیجه.
۳. (اسم) خلاصه.
۱. دانشآموز؛ شاگرد مدرسه.
۲. [قدیمی] محقِّق.
۳. [قدیمی] تحصیلدار؛ مٲمور وصول.
دانش آموز، دانشور