کلمه جو
صفحه اصلی

مربی


مترادف مربی : آموزگار، اتابک، استاد، پروراننده، راهنما، لله، مدرس، معلم

متضاد مربی : متعلم

برابر پارسی : آموزگار، آموزنده، پروراننده، پرورنده

فارسی به انگلیسی

educator, preceptor, tutor, mentor, tamer, prceptor, tamer (of animals), handler, instructor, trainer

educator, prceptor, tutor, tamer (of animals)


handler, instructor, mentor, trainer


فارسی به عربی

عامل , مربی , معلم

عربی به فارسی

معلم , مربي , فرهيختار , مربا , فشردگي , چپاندن , فرو کردن , گنجاندن(با زور و فشار) , متراکم کردن , شلوغ کردن , شلوغ کردن(با امد و شد زياد) , بستن , مسدود کردن , وضع بغرنج , پارازيت دادن , قرق شکارگاه , شکارگاه , کنسروميوه , نگاهداشتن , حفظ کردن , باقي نگهداشتن


مترادف و متضاد

آموزگار، اتابک، استاد، پروراننده، راهنما، لله، مدرس، معلم ≠ متعلم


teacher (اسم)
دبیر، مربی، معلم، اموزگار، مدرس، اموختار

tutor (اسم)
لله، مربی، معلم سرخانه، اموختار، ناظر درس دانشجویان

coach (اسم)
کالسکه، اتوبوس، مربی، مربی ورزش، واگن راه اهن، خانه متحرک

mentor (اسم)
مربی، معلم سرخانه

educator (اسم)
مربی، معلم، فرهیختار

handler (اسم)
مربی، رسیدگی کننده، نگاه دارنده، دسته گذار

preceptor (اسم)
پیر، مربی، معلم

tamer (اسم)
مربی

فرهنگ فارسی

تربیت کننده، پرورش دهنده، پرورنده
( اسم ) پرورش دهنده تربیت کننده : دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین که قاضیی به از و آسمان ندارد یاد . ( حافظ )
پرورنده

فرهنگ معین

(مُ رَ بّ ) [ ع . ] (اِفا. ) پرورش دهنده .
(مُ رَ ب با ) [ ع . ] (اِمف . ) تربیت شده .

(مُ رَ بّ) [ ع . ] (اِفا.) پرورش دهنده .


(مُ رَ ب با) [ ع . ] (اِمف .) تربیت شده .


لغت نامه دهخدا

مربی . [ م ُ ] (ع ص )آن که به بیشی خرید نماید. (منتهی الارب ) (آنندراج ). من یأتی الرباء. (متن اللغة). || نعت فاعلی است از ارباء. (متن اللغة). رجوع به ارباء شود.


مربی. [ م َ با ] ( ع اِ ) جائی که در آن تربیت می کنند و می پرورانند. ( ناظم الاطباء ). پرورشگاه. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

مربی. [ م ُ ] ( ع ص )آن که به بیشی خرید نماید. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). من یأتی الرباء. ( متن اللغة ). || نعت فاعلی است از ارباء. ( متن اللغة ). رجوع به ارباء شود.

مربی. [ م ُ رَب ْ با ] ( ع ص ، اِ ) پرورده. ( مهذب الاسماء ). تربیت کرده شده. پرورده شده. ( غیاث اللغات ). پروریده. تربیت کرده. برآمده. برآورده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). نعت مفعولی است از تربیت به معنی پروردن. رجوع به تربیت شود. || به رب پرورده. ( منتهی الارب ). عمل آورده با رب . ( از متن اللغة ). در شکر و عسل و غیره بعمل آورده. مربب. انبجات. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). آنچه از قسم میوه در شیره قند پرورده کنند. ( غیاث اللغات ). مُربّا. رجوع به مربا شود.

مربی. [ م ُ رَب ْ بی ] ( ع ص ) پرورنده. تربیت کننده. پرورش دهنده : مربی الفضلا محب الاتقیا. ( گلستان ). یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را میگفت. ( گلستان ).
دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین
که قاضییی به از او آسمان ندارد یاد.
حافظ.
|| آموزگار. استاد. پرورشگر. معلم. که عهده دار تعلیم و تربیت دیگران است : ناچار به خلاف رأی مربی قدمی برفتمی و از سماع حظی برگرفتمی. ( گلستان ). || مرباسازنده. ( ناظم الاطباء ).

مربی. [ م َ بی ی ] ( ع ص ) پرورش داده شده و پرورده شده و افزون شده. ( ناظم الاطباء ).

مربی . [ م َ با ] (ع اِ) جائی که در آن تربیت می کنند و می پرورانند. (ناظم الاطباء). پرورشگاه . (یادداشت مرحوم دهخدا).


مربی . [ م َ بی ی ] (ع ص ) پرورش داده شده و پرورده شده و افزون شده . (ناظم الاطباء).


مربی . [ م ُ رَب ْ با ] (ع ص ، اِ) پرورده . (مهذب الاسماء). تربیت کرده شده . پرورده شده . (غیاث اللغات ). پروریده . تربیت کرده . برآمده . برآورده . (یادداشت مرحوم دهخدا). نعت مفعولی است از تربیت به معنی پروردن . رجوع به تربیت شود. || به رب ّ پرورده . (منتهی الارب ). عمل آورده با رب ّ. (از متن اللغة). در شکر و عسل و غیره بعمل آورده . مربب . انبجات . (یادداشت مرحوم دهخدا). آنچه از قسم میوه در شیره قند پرورده کنند. (غیاث اللغات ). مُربّا. رجوع به مربا شود.


مربی . [ م ُ رَب ْ بی ] (ع ص ) پرورنده . تربیت کننده . پرورش دهنده : مربی الفضلا محب الاتقیا. (گلستان ). یکی را شنیدم از پیران مربی که مریدی را میگفت . (گلستان ).
دگر مربی اسلام شیخ مجدالدین
که قاضییی به از او آسمان ندارد یاد.

حافظ.


|| آموزگار. استاد. پرورشگر. معلم . که عهده دار تعلیم و تربیت دیگران است : ناچار به خلاف رأی مربی قدمی برفتمی و از سماع حظی برگرفتمی . (گلستان ). || مرباسازنده . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

تربیت کننده، پرورش دهنده، پرورنده.

دانشنامه عمومی

مربی دارای معانی گوناگونی است:
مربی (دانشگاه)
مربی (ورزش)
مربی خصوصی

فرهنگ فارسی ساره

پرورنده، پروراننده


نقل قول ها

مربی (ورزش). مربی در ورزش فردی است که کار جهت دهی٫ دستورالعمل دهی و آموزش افراد یک تیم ورزشی یا یک ورزشکار را به عهده دارد.
• «موفقیت همیشه فاکتورهای زیادی نیاز دارد. یکی بحث فنی است. یک مربی باید بتواند همیشه به بازیکنش خوراک فنی بدهد تا بتواند به خوبی از آن بازی بگیرد. بحث روحی و روانی هم خیلی مهم است. باید بازیکنت را از نظر ذهنی آماده کنی تا همیشه سرسخت باشد. از این دو مهم تر، بحث ارتباط مربی با بازیکن است. باید آن قدر ارتباطت قوی باشد تا بتوانی در تیمت شعار «یکی برای همه؛ همه برای یکی» را عملی کنی. با این فاکتورها همیشه بازیکنت انگیزه خواهد داشت. انگیزه خیلی مهم است، باید همیشه بازیکنت برای بازی بعدی انگیزه داشته باشد. سعی کردم همیشه این فاکتورها را در تیم هایم رعایت کنم. حال یک جا بیشتر موفق بودم جایی کمتر.» -> یحیی گل محمدی

واژه نامه بختیاریکا

پِروِنا؛ ورارا

پیشنهاد کاربران

ورزور

مُرَبییدن = to coach
م. ث =
مربییدن ورزشکاران حرفه ایی دانش زیادی رو می طلبه.

پَروَرتاریدن = مُرَبییدن/مربی گری کردن

در زبان پهلوی به مربی نظامی اندرزبد گفته میشد که از درجات نظامی هم بود
بنظرم بهترین معادل برای این واژه همان اندرزبد است

در پارسی " پرورتار"

رهنمون


کلمات دیگر: